سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

من نه به خانه و خانواده ام تعلق دارم ، نه به کشور و میهنم و نه به هیچ کجایی دیگر -4


متجدد بودن به معنای مطلق یعنی : هرگز چیزی از محتوای متجدد بودن نپرسیدن ، و به خدمت آن کمر بستن ، همچو کسی که بدون درنگ در خدمت مطلق قرار میگیرد/ کوندرا...

آذر می پرسد ، پان ترکیست یعنی چه؟ من تعمیم میدهم ، میگویم پان ایرانیست یعنی چه؟
پان در لغت به معنی فقط بکار می رود و معنای نهانی این کلمه یعنی ‘ مطلق‘ ، و این سخت ترین واژه ای بود که در برابرم قرار گرفت ، سعی کردم ، فکر کردم اما نتوانستم درکش کنم ...خلاصه اش این می شود که برایم مطلقی وجود ندارد ، وقتی برایم وجود ندارد چگونه تعریفش کنم؟ انتزاعی؟...فکر نکنم از عهده برآیم!خیلی زور بزنم تعریف کوندرا را دوباره تکرار خواهم کرد ، مطلق بودن در چیزی یعنی هیچ چیز از معنای آن نفهمیدن !
اما چطور می شود که این واژه برای برخی می شود افتخار؟ منی که این صفت را توهین به شعورم میدانم و کسی که با افتخار آنرا صفت خاصه خود قرار میدهد برکجای این خاک ایستاده ایم؟ چطور می شود که برای کسی ولایت مطلقه ء فقیه تعریف میشود؟ چطور می شود که کسی می تواند خود را در چارچوب سرزمین خود محسور کند لذت هم ببرد؟چگونه می توانی در جهانی زندگی کرد که با آن سازگاری نداری؟ چگونه می شود با مردمی زندگی کرد که نه در رنجهایشان سهمی هستی و نه در شادی هایشان؟ و بدانی که تو جزوشان نیستی؟

من ن م ی د ا ن م
اما برویم سر بحث خودمان ! تا اینجایش که من در دو پست سعیم بر این بود که ظلم مزاعف را تبیین کنم و پست سوم را اختصاص داده بودم به مبانی تئوریک این ظلم مزاعف ! اما از حرفهای آذر این طور برداشتم می شود که موفق نبوده ام و تا اینجای کار به این نتیجه می رسم که :
من معتقدم بر قومیتها و ملیتهای دیگر ایرانی به جز فارسهای غیر شیعه ظلم مزاعفی می شود ، اما آذر این را قبول ندارد ، به قول خودش " اگر بدانی که میدانی , اگر نه , تمام کلمات دنیا به کار هیچکداممان نمی آید ..." آذر من از توضیحاتت در این باب که ظلم مزاعفی نداریم به هیچ روی قانع نشدم ، انگار تو هم از حرفهای من قانع نشده ای ، اما من میگویم یا قانع ام کن ، یا بحث همین جا تمام بشود ...
میگویی ما ایرانی ها ملت غریبی هستیم...
آذر ، حساسیت دارم به این گونه جمع بستن ، این شاخصه ء کلی ایرانیان نیست ، شاخصه ء مشخصه ء جهل است ، که خوب اگر در ایران زیاد دیده می شود حتما دلیل دارد! اینگونه سخن گفتن میدانی برایم یعنی چه؟ یعنی اینکه تو به نژاد اعتقاد داری ، البته برداشتم این است ، اما اگر داری که هیچ ، ولی بدان من ندارم و نمی توانم خصیصه ای را به ملتی و قومی تخصیص بدهم ، فرهنگ اما چرا ، تعمیم دهنده و فراگیر است ، مثال می زنم ، یکی از عادتهای خوب ترکان ِ آذربایجان که من دیده ام ( آنهم دلیل دارد ، سردی هوا ، شرایط اقلیمی و فرهنگ جاری ) کاری بودن است ، احتمالا میدانی که آذربایجان کمترین میزان بیکاری در ایران را دارد و در کنارش مهاجر فرست ترین استان کشور است؟ از خود پرسیده ای که چرا اکثر سپورهای تهران ترک هستند؟ من اینگونه فکر میکنم ، فرهنگ این منطقه اجازه بی کاری به مرد نمیدهد ، حالا کار که نیست ، می روی در تهران سپور می شوی ، اما این هیچ ربطی به ترک بودن ندارد ، معتقدم اگر یک بچه ء کرمانی را هم بیاورند در اینجا و بزرگ کنند چون این فرهنگ بر اوجاری می شود همین کار را خواهد کرد ، البته این برداشت کسی است که به نژاد اعتقادی ندارد ، گفتم نژاد و یاد پیرنیا افتادم ، کتابش را که می خوانی نوشته ، آریاییها مردمانی نجیب ، خونگرم ، باهوش و سلحشور بودند که ...، خنده ام می گیرد ، نجیب واقعا یعنی چه؟ شاید انسان نجیب داشته باشیم ، آنهم شاید! ولی این خصیصه ای انسانی و فردی است و به هیچ وجه نمی توان به قومی نسبت داد ، که اگر چنین می شد باید می گفتیم تمام آلمانها آدم کش هستند!

می گویی ملت ایران در زمان شاه جوگیر شد ! آذر جوگیر یعنی چه؟
کاش انقلاب نمی شد ، کاش ، اما این فقط یک کاش است ، شاه و سیستم حکومتی اش هزار و یک اشتباه داشت که به ذم من تکیه بر فرهنگ 2500 ساله ای خاص کوچکترینش بود که مجال گفتنش در این مقال نیست ، بله موجی درست شد ، انقلابی با مبارزه ای طولانی آغاز شد و آخر سر کسی که معلوم نشد از کجا پیدایش شد تصاحبش کرد ، اما زمینه داشت و تو نیک میدانی...

بعضی وقتها افسوس میخورم ، شاه اگر چند سال زودتر صدای مردم ایران را می شنید چه می شد؟


راستی ، تحلیل کرده بودم که اگر صدا و سیما اطلاع رسانی میکرد کار به اینجا نمی کشید ، مقاله ء آخر بهنود را در وبلاگش بخوان ، در همین باب است ، یک مقاله دیگر هم گفتگوی که فرهاد رهبر در روز نت انجام داده است خو ب دیدم...
اینها را هم بخوان..


این کلمه وطن یک روز از بین می رود آن وقت مردم به پشت سرشان ، به ما نگاه میکنند که خودمان را توی مرزها حبس کرده بودیم و سرچند تا خط روی نقشه همدیگر را میکشتیم ، بعد میگویند اینها (( عجب احمقهایی بودند)).یوسا

14 comments | Permalink

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

من نه به خانه و خانواده ام تعلق دارم ، نه به کشور و میهنم و نه به هیچ کجایی دیگر -3

احسان نراقی میگوید : کشوری که ادبیاتش قوی باشد از آسیب در امان است ، البته من نمیدانم کجای فرهنگ و ادبیات ما قوی است ، لابد نیست که در امان نیستیم دیگر!

یک توضیح هم بدهم ، همه ء این چیزهایی که اینجا خواهم گفت مسائلی بشدت تئوریک و غیر قابل قطعیت هستند و نظردادن در این موارد آنهم از جانب ناصاحبنظری به سن من ابلهانه به نظر می رسد،البته من نظر نمیدهم فقط برداشتم را می گویم!

قبلترها که تاریخ می خواندم همیشه این سوال برایم مطرح بود که چه شد که کوروش هخامنشی در ایران ظهور کرد؟ به ذم من واقعا دوباره ظهور کرد ، انهم بطور رسمی در طی و بعد از جشنهای 2500 ساله ( ظریفی میگفت ما بچه هم که بودیم البت آقامون هم بچه که بود باز هم 2500 سال بود)، بعدترها به هر کسی که رسیدم موقع بحث این را پیش کشیدم ، هدف پهلوی از ظهور دوباره کوروش چه بود؟

نکته پردازانی نغز در جوابم گفتند که این اشتباه تاریخی شاه ، یا ساواک یا دایی جان وارش سیا بود ، ببینید ، در ایران جلوی هر کسی را که بگیرد بپرسید کوروش کیست جواب عریض و طویلی تحویلتان میدهد ، اما یک صدم این افراد هم نمی توانند از این 2500 سال غیر کوروش و خیلی هنر بکنند داریوش ، انوشیروان کسی را برایتان مثال بزنند!! تا بحال فکر کرده اید چرا؟ دستگاه امنیتی پهلوی نیاز مبرم داشت که اسرائیل را به رسمیت بشناسد ، اما مگر هیچ جوری می شود حالی این ملت کرد که میشود اسرائیل را هم به رسمیت شناخت؟ فکر کنم صدسال دیگر هم نشود! این شد که ساواک نقشه ای بسیار هوشمندانه طرح کرد ، کورش این نجات دهنده ء تاریخی یهودیان باید از گور پاسارگاد بیرون میامد و دوباره این دو ملت را با هم پیوند میداد ، رسانه ها و دانشمندان و نویسندگان دست به کار شدند و کورش کورشی کردند که هنوز هم تمام نشده و میبینیدو می دانید ...

اما در واقع اولین شاخه های گسست قومیتی درایران با این کار هم بوجود آمد وکوروش آسوده همچنان خوابید و ملت ایران به فاک رفت! چرا؟ خیلی ساده است ، تکیه روی قومیت پارسی خود به خود باعث نفی دیگر قومیتها شد ، قومیتهای دیگری که چه قبل و چه بعد از اسلام شاید هر کدام به تنهایی بیشتر از قومیت پارس بر ایران حکم رانده اند ، می شود اینجور گفت دستگاه امنیتی سابق نقشه ء هوشمندانه کشید اما با پیروزی انقلاب! نه تنها موثر واقع نشد بلکه خروجی نامیمونی برای ایرانیان به یادگار گذاشت ، هنوز هم اگر دقت کرده باشید این نبش قبرکوروش توسط احزاب ایران دوستی همچون حزب پان ایرانیست! و ده های دیگر هر روز تکرار میشود و از طرف مقابل هم حساسیت ویژه ای روی هخامنشی در این ور وجود دارد تا جایی که به عنوان مثال نمایشگاه آثار بجا مانده از هخامنشی در لندن که چند ماه پیش برگزار شد با اعتراض شدید دولت ایران مواجه شد!!!

اما این گستت قومیتی در سیستم امنیتی جدید چطور پی گیری شد؟مورخی خدا ظهور کرد ، ناصر پورپیرا که تمامی تلاش و تحقیق و تفحص دانشمندان! سازمان امنیت مدتهاست با نام او در سری کتابهایی که البته چاپشان در ایران ممنوع است ولی چون اینجا خیلی مملکت آزادی است در سنگاپور چاپ می شود و چون قانونی مانع واردات کتاب به کشور نیست! به طور انبوده وارد کشور میشود ، و این روزها در خانه هر کسی که یک پان به اول اسمش چسبیده بروید ( فرقی نمیکند هر قومیتی غیر پارس!) یک سری اش پیدا می شود ، تازه کمی که بحث بکنید صاحب خانه زل میزند به چشمهایتان و میگوید این دروغ های تاریخی دیگر افشا ء شده و از کتابهای مورد ذکر برایتان مثال می آورد ، جالبتر تحلیل هایی است که از جانب تلویزیونهای ماهواره ای جدایی طلب در باب این کتابها پخش می شود .

اما این سری کتابها چه دارند؟ کلی حقایق! با خواندن این کتابها شما متوجه می شوید که حتی هردوت پدرسوخته هم عامل یهودیان بوده و کل تاریخ ما را یهودیان نوشته اند ، و از تخت جمشید و هر چیز باستانی دیگری که بگیری دروغی بیش نیست و همه اینها را اروپایی ها برای ما ساخته و پرداخته اند و کلی هم خائن کمکشان کرده اند از زرینکوب و بهار بگیر تا به آخر و یگانه منجی حقیقت در این میان هم کسی نیست جز پور پیرا ، جوان ناآگاه هم این سری پرطمطراق را می خواند ، اول از خودش متنفر میشود که عجب ملت و گذشته ء مزخرفی داشته و کاش به جای ایران در ماداگاسکار متولد می شد تا این همه مجبور نمی شد از گذشته اش پشیمان بشود ، بعد حالش از یهودیان بهم میخورد و آخر سر می فهمد که ما هر چه داریم از اسلام داریم آنهم اسلام شیعه!

بعضی وقتها واقعا در می میانم ، چطور این همه ارجاع و اثبات از روی این مجموعه ء نفیس صورت میگیرد ، آخر چقدر ملت ما را احمق حساب کرده اند تنها خدایشان می داند!البته خدایشان هم از قضا خوب میدانسته چون جواب داده! :(

اما آذر ، اگر کمی اینجا تامل کنیم به چه می رسیم؟رفیق ، تو نیک میدانی که فرهنگ برآمده از جامعه است اما ایران ِ بدبخت حداقلش صد سال است که با مشکل بزرگی در گیر است ، عده ای می نشینند در اتاقهای در بسته و فرهنگ و ملیت و تاریخ می سازند و تمام مشکلات ما خروجی همین شیوه ء تفکر است ، تنها چیزی که می توانست جلوی این حماقت را بگیرد داشتن ادبیات و فرهنگ غنی بود که من فکر میکنم که نداریم که اگر داشتیم هیچ وقت عده ای معدود نمی توانستند برای یک ملت خط و جهت تعیین کنند اما می توانند ، خوب هم می توانند :(

7 comments | Permalink

شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵

من نه به خانه و خانواده ام تعلق دارم ، نه به کشور و میهنم و نه به هیچ کجایی دیگر -2

مدرسه که می رفتم همه معنای اسمم را میپرسیدند ، بعد به اینجا می رسید که کجایی؟ می گفتم کجایی یعنی چه؟ میگفتند کجا به دنیا آمده ای ، میگفتم تبریز ، میگفتند پس ترکی و می خندیدند!

رفتم به خانه و گفتم چرا من ترکم؟ بچه ها مرا مسخره میکنند ، پدرم گفت تو چرا گفتی ترکی ، تو که ترک نیستی! اما مادرم گفت :
همیشه وقتی کسی مسخره ات کرد باید خوشحال شوی ، هر وقت کسی نسبت به کسی ضعف داشته باشد مسخره اش میکند !
آذر ، این جمله ء مادرم که دلداری بیش نبود بعدها برایم شد فلسفه ء مهمی در زندگی ، سالهاست هر کس مسخره ام میکند به هر دلیلی ، اول فکر میکنم که آن چیز برایم مهم است ، اعتقادی بهش دارم یا نه ، اگر که آره پس راست میگوید واز چیزی که دوست داریم و یا اعتقاد داریم می رنجیم و گرنه پس لبخند میزنم و بدترش میگویم و با هم میخندیم و من در دل به او!

البته این خاطره مرده بود سالها تا پارسال آلن با نق زدن از اینکه سگ ارمنی خطاب شده برایم زنده اش کرد ، من از دست آلن عصبانی بودم ! رفتیم نشستیم در یک کافی شاپ و اینجور برایش توضیح دادم –
به زبان ساده:خوشگل بودن موهبتی طبیعی هست یا نه؟!و تو هم به دلیل اینکه ارمنی هستی ، بالطبع آذربایجانی هستی و در ایران زندگی میکنی به سه زبان تکلم میکنی ، از سه فولکولور لذت میبری ، با سه فرهنگ آشنایی ، پس اگر کسی به ذم خود تحقیرت کرد ، اگر ناراحت شوی پس به حرف آن شخص معتقدی و در این صورت خیلی احمقی!من مشکل تحقیرها را این شیوه ء تفکر برای خود حل کردم! ولی برای همه حل شده؟ آیا در نهان نشده که حتی بعد از این شیوه ء تفکر ، از توهینی ،هزلی ...ناراحت نشوم؟
آذر سالهای مدرسه گذشت ، در چند شهر زندگی کردم و اول دبیرستان بود که آمدیم به تبریز و مشکلات من تازه شروع شد ، یا شاید بهتر است بگویم عمق فاجعه را درک کردم! این چیزی است که تا وقتی در شهری بزرگ و ترک زبان مثل تبریز زندگی نکنی شاید هیچ وقت نفهمی ، اما من توضیح میدم تا آنجا که در وسعم است البت!
آذر من ترکی بلد بودم ، یعنی بهتر است بگویم فکر میکردم بلدم! اما تبریز که آمدم دیدم نمیتوانم حرف بزنم ، چند دقیقه که حرف میزدم خسته میشدم ، لهجه ء فارسی داشتم ، کلمات را میدانستم و نمیدانستم و ناخود آگاه فارسیش را بکار میبردم و این مرا زجر میداد ، خیلی ...شاید از نظر تو مهم نباشد ، ولی برای من مــهــــم بود ، حساسیت دارم به لهجه و معتقدم یا نباید بگویم و اگر میگویم باید درست بگویم، زبان را هم دوست دارم ، سوال برایم پیش آمده بود که چه کنم؟ کلمات را یا میدانم اما نمیتوانم جای مناسب استفاده کنم ، یا نمیدانم! خیلی سعی کردم خیلی ، یک فرهنگ ترکی خریدم و شروع کردم به نوار ترکی گوش دادن ، اما گوشم هیچ تشخیص نمیداد آن لحن غلیظ و تند را ، به کتاب فروشیها سر زدم ، من تقریبا هیچ کتابی به زبان ساده برای آموزش ترکی آذری ، پیدا نکردم و هنوز هم نیست...تا اینکه روزی همکلاسی دید فرهنگ استانبولی را ورق میزنم ، گفت میخواهی ترکی یاد بگیری گفتم دارم سعی میکنم ، چند جلسه ء رفتم سر یک کلاس خانگی که چند نفر جمع می شدند و یک نفر شعری را میخواند و قطعه قطعه توضیح میداد ( چون هیچ کتاب دیگری وجود ندارد برای آموزش) ، بعد اتفاقی افتاد ، از مدرسه در آمده بودم رسیدم به آنجا از همه جا بی خبر ، مشتی پس کله ام خورد ، سوار ماشینمان کردند و بردند ، من ِ بچه دقیقا از شب تا صبح با دستهای از پشت بسته و چشم بند ، در یک اتاق تنها نشستم و در حالی که اصلا نمی دانستم جرمم چیست ، چه کرده ام؟ صبح مرا آوردند پیش یک غولی و شروع کرد به ترکی غلیظ از من بازجویی کردن ، هاج و واج نگاه کردم و آخر زدم زیر گریه که اصلا نمیفهمم چه میگوید؟ میدانی بازجویی چه پس میدادم؟ من در سن 17 سالگی ، بازجویی این پس میدادم که چرا میخواهم ترکی یاد بگیرم ! چرا کتاب داستهای صمد در کیفم است؟! و7 ساعت تمام جواب این را می نوشتم ، بازجو پاره میکرد یک سیلی میزد ، دوباره من مینوشتم! و درست به خاطر همین ها 7 سیلی جانانه خوردم که خوب یادم هست و یادم خواهد ماند ، آنقدر که چند سال پیش رفتم و بازجو را پیدا کردم و بارها خواب این دیده ام که عوض سیلی ها را خواهم زد!آذر ، نمیدانی و نمیتوانی درک کنی اینکه فقط حق داشته باشی یک زبانی را بصورت شفاهی تکلم کنی چقدر سخت است ، مخصوصا اگر آدم گیری مثل من باشی و بخواهی درست و اصولی تکلم کنی و از همه بدتر بنویسی! و البته آن سیلیها جواب داد ، من اصولی و پایه ای یاد گرفتن ترکی را گذاشتم کنار و هنوز هنوز که هنوزه وقتی میبینم مثلا کتابی به فارسی ترجمه نشده و ترکی اش هست و دلم میخواهد بخوانمش و نمیتوانم زخمم تازه میشود ، هنوز که هنوزه توی مخم نمیرود که در ترکی آب را نمیخورند ، گیتار را نمیزنند و هزار هزار دیگر و وقتی حرف میزنم یکهو میبینی دوستان پکی میخندند و من شرم زده میشوم ، آذر برای یک ترک بدیهی ترین حق این نیست که بتواند به ترکی بخواند؟ به ترکی بنویسد؟کمی فکر کن بعد جوابم را بده ...اما عزیز ِ دل ، آن سیلیها یک خوبی هم داشت مرا بیدار کرد ، شاید مسخره باشد ولی من در آن سن آنقدر شیفته و واله فرهنگ 2500 ساله بودم که حد و حصر نداشت و در نهان خودم را صددرصد سلطنت طلب میدانستم ! منی که صبح تا شب به کورش و احیایی تمدن ایران ِ پارسی فکر میکردم بعد از آن سیلی ها چند سالی رفتم به فکر ، خواندم ، فکر کردم ...چرا فرهنگ پارسی؟ چرا کوروش هخامنشی ، این همه قومیت ایرانی دیگر چه؟ ......اینها چیزهایی است که در پست بعد به اجمال درکم را برایت خواهم گفت......
اما برگردیم به بحث خودمان!
همان ظلم مزاعف به غیر فارسها! چیزی که تو میگویی نمیشناسی اش ....اممممم آذر در توضیح بیشتر درمانده ام ، چون به ذم من پیش نیازش شکافتن تمدن 2500 ساله و کوروش پارسی است!!! که مانده برای پست بعد ولی مجبورا توضیح میدم!
یک مثال دیگر ، در فرهنگ آذری ، رقص و موسیقی جنبه اساسی دارد ، من لااقل این یک مورد را چون پسرو دخترخاله هایم همه در این کارند را از نزدیک مطلعم ، هیچ میدانستی حتی فکر اینکه بتوانی در تبریز کنسرت موسیقی اذری همراه با رقص برگزار کنی جرمی بزرگ است؟ میدانی گروهی که می خواهد اجرا بدهد وقتی بعد از هزار دو زدن از ارشاد مجوز اجرا در تهران میگیرد؟ - دقت کن ، اجرا در تهران و هر جا و نه در تبریز و نه در هیج جای آذربایجان ، میدانستی؟این را لااقل دوستان بلاگر نزدیکم دیده اند که چند ماه پیش با نوید آمدیم تهران فقط و فقط برای اینکه بتوانیم یک پوستر رقص چاپ کنیم ، چون در تهران چاپ میشد ایرادی نداشت ! میدانستی؟و دوستان نمیدانند که ارشاد تبریز نوید را بخاطر آن عکسش احضار کرده و تعهد گرفته که دیگر چاپ نکند ، جالب است بچه ها هم آن عکس را دیدند ، بعد گفتند برای چه چاپ کرده اید؟ نوید گفت برای فروش! من فکر نمیکردم حتی یکی هم بفروش برود ولی شهر آنقدر تشنه بود که هر دو هزار تا یک هفته ای فروش رفت و ما دو میلون تومان به جیب زدیم ولی در حال حاضر همش می ترسیم که موبایلهایمان تحت کنترل است ، ترس ، این واژه را فکر میکنی چقدر می شناسی آذر؟ بیشتر از من؟ بیشتر از نوید؟بیشتر از ...باور نمیکنم!
و مثال زیاد است...ببین رفیق ، در یک چیز کاملا هم عقیده ایم ، یک حکومت فاشیستی بر همه ظلم میکند ، مشکل اینجاست ظلم مضاعفی که من میگویم هست و تو میگویی همچو چیزی نیست!
اما مثال از غیر ترکها که من هم می گویم آنقدر که به بقیه ظلم میشود به ترکها نمیشود ، نه اینکه نمی خواهند ، بیش از این توانش را ندارند...
آذر ، زن باید حجاب رعایت کند ، دختر مسلمان دندش نرم که مسلمان است ، دختر ارمنی جرمش چیست؟ بهایی چرا دانشگاه نمی تواند برود؟ یهودی چرا نمی تواندبه مدارج عالیه برسد؟ سنی چرا باید فرماندار و شهردارش شیعه باشد؟
آذر ، در ایران به همه ظلم می شود ، اما به غیر فارسهای غیرشیعه ، ظلمی مضاعف می شود ، ظلمی دردناک و خورنده....
آذر می گویی تنفر بر بستر نادانی شکل می گیرد ، می گویم شکل گرفته ، ترک را دیگر تاب این نمانده که جواب فارس را به فارسی بدهد ، ارمنی یخه ء ترک را می گیرد که چرا فلان زمان فلان پاشا ارامنه را لت و پار کرده ، ترک می زند در گوش ارمنی که چرا فلان روز فلان ترک را کشتند ، مثل یک فیلم کمدی نمی ماند؟ مثل اینکه روسها بچسبندیخه المانها را که چرا هیتلر بیست ملیون از ما کشت!؟ همچو چیزی در آنجا هم هست؟بر اینم که نه ، که سرزمین من سرزمین نفرت است ، نفرت از خود ، نفرت از همسایه ، نفرت از قبیله ، نفرت از حاکم....
چندی قبل گفتم که ...سرزمین من سرزمین جانهای در بند است ، اما کوروش سهمی بسزا در این میانه دارد که خواهم گفت....

11 comments | Permalink

من نه به خانه و خانواده ام تعلق دارم ، نه به کشور و میهنم و نه به هیچ کجایی دیگر -1

از کجا شروع کنم؟ واقعا نمیدانم!

فردای روزی که کاریکاتور چاپ شد ، دانشگاه آزاد تبریز وارد تحصن شد ، صفحه ء کاریکاتور در تیراژ انبوه با نمنه ء بزرگ شده اش همه جا بود ، خواندم ، بی مفهوم ، مسخره و وقیح ... تا جایی که یادم می آید متنی به این سخیفی در هیچ روزنامه ء سراسری نخوانده ام ، مثلا نگاه کنید ، حیف ِ اول نباید رفت سراغ خشونت ورزی حیف ِ مزه اش میره ! یعنی چه؟

برخلاف تصور عامه ، اصلا تاکید روی کلمه کذایی نمنه نیست ، بلکه کاریکاتور حاوی کلماتیست که به شدت در میان ترکان حساسیت زاست ، به عنوان مثال یکی از دعواهای اساسی! بین پان ترکیست ها و پان فارسیست های عزیز این است که پان فارسیستها طعنه میزنند که اکثریت ترکها با بچه هایشان فارسی حرف می زنند ( که دلیل دارد) و یا فارسی حرف می زنند و می نویسند ، و دلیل این را هم دشوار بودن افعال ترکی و طریقه ء صرف آن بیان میکنند و در مقابل پان ترکیست ها بشدت به ترکها در این باب معترض هستندو اصرار دارند دیگر با بچه ها فارسی حرف زده نشود ، یا به فارس ترکی جواب داده شود و متقابلا ایراد می گیرند به دستور زبان فارسی و به هر حال این کلمات دستور زبانی و صرف افعال ، اینکه سوسکها هم زبان خود را متوجه نمی شوند ، چیزی که بارها به طعنه ، طنز و مسخره گفته شده و خود این جمله بسیار بسیار حساسیت برانگیز است! و در آخر نمنه مورد تاکید شما اینجا فقط اینجور تحلیل می شود که مهر تاییدی بوده برای حسن ختام!

اما باز به من بگوید تا من هم بفهمم ، کجا خوانده اید در روزنامه ای سراسری، آنهم ارگان دولت ، که بالطبع خیلی خیلی بیشتر از سایر روزنامه ها کارمند و مصحح و ... دارد اینجور به خواننده توهین کنند که با عرض معذرت بروید در باغچه دفع حاجت کنید؟
امیدوارم همانطور که دوست دارم این همه اشتباه ِ حساسیت زا سهوا اتفاق افتاده باشد و من عوام که باکل ناتوانم از نظر دهی قطعی در این باب!

اما اولین چیزی که بعد از دیدن کاریکاتور به ذهنم خطور کرد این بود که پس دعوای بین خبرگزاری و روزنامه ایران یا دقیق تر احمدی نژاد و صفار هرندی وارد فاز عملی شد !
از همان لحظه برایم مثل روز روشن بود که کاریکاتوریست بازداشت خواهد شد ، اما روزها گذشت و اینچنین نبود و این عجیب می نمود( نه اینکه موافق باشم نه ، طبق روال کشور گل وبلبل) ، حادثه اما در جهت دیگری در حال متورم شدن بود ، تبریز در سکوت خبری رفته بود ، یک به یک دانشگاه ها به تحصن می رفتند و خبر مثل بمب پخش می شد و مردم تحریک و در کنارش صدا و سیمای تبریز تمام ماجرا را به سکوت برگزار میکرد ، واقعا بر اینم که اگر صدا و سیما فقط و فقط اعتراض نمایندگان تبریز را در مجلس منعکس می کرد ، ماجرا همان دم تمام می شد ولی چنین نشد ، در سکوت معنی دار و مطلق رسانه های وطنی و جنب و جوش ماهواره های ترک زبان بعضا استقلال طلب کم کم شهر به یک حالت آماده باش در آمد و این روند همچنان تا روز حادثه بطور صعودی پیشرفت کرد و بیش از این نیز فکر نمیکنم نیاز به توضیح داشته باشد ...
اما روز حادثه
تظاهرات ِ آرام از بازار شروع می شود و مسیری چند کیلومتری ( تقریبا مثلا معادل میدان ولیعصر تهران تا ونک!) را آرام می پیماید ، فقط و فقط در طول این مسیر یک دکه ء روزنامه فروشی ِ متعلق به سپاه که فقط و فقط روزنامه های دست راستی عرضه میکرد و مسئول پخش جزوات چاپی سپاه و بسیج درروزهای نماز جمعه بود را مردم از جا کنده بودند و آورده بودند وسط خیابان ! از این قسمت به بعد تا آبرسان تظاهرات همچنان آرام ادامه داشت و مردم هم مصر به تظاهرات آرام بودند ، اما بعد از رسیدن به این نقطه و نزدیک شدن به تجمع دانشجویان اتفاقی می افتد که همه خبرهای کذایی آتش زدن بانکها و خشونت آبشخورش است ...
تعداد زیادی موتور سوار با لباسهای لجنی بدون آرم با تفنگهای کلاش به میان جمعیت هجوم می آورد و شروع به تیر اندازی هوایی میکنند که باعث رعب و وحشت شده و مردم مجبور به عقب نشینی می شوند ، پشت سرش نیروهای گارد با مینی بوس وارد می شوند و شروع میکنند به لت و پار کردن کسانی که زیردست و پا مانده اند و پشت بندش همچنان تیر اندازی هوایی و گاز اشک آور و غیره و غیره که در واقع هدفی جز عصبانی کردن جمعیت نمیتواند داشته باشد ، پس از این ماجرا ساده است ، جمعیت یکپارچه می شود و برای نجات در بندان به گارد حمله میکند ، سیل جمعیت چنان بوده که نیروهای نظامی فرار میکنند و جز معدودی که تا سر حد مرگ کتک میخورند و خودروها و موتورهایشان آن وسط اتش زده می شود و متعاقبا بانکهای آن حوالی همه خاکستر می شوند!
می پرسم :
به چه دلیل یک تظاهرات آرام را مجبور به خشونت و درگیری میکنند؟
دعوای احمدی نژاد و صفار هرندی بر سر خبرگزاری را بار دیگر برایم تحلیل کنید ؟چرا هیچکس نمی پرسد حالا که اشتباهی رخ داده ، یا اصلا میلیونها نفر اینجور تصور کرده اند که اشتباهی رخ داده ، وزیر ارشاد به عنوان مسئول مربوطه بیشتر از یک هفته ء تمام سکوت میکند ، شب حادثهء تبریز در سیما ظاهر میشود تمام ماجرا را شیطنت می خواند و آخر سر هم به عنوان مسئول عذرخواهی نمیکند؟ اگر وزیر ارشاد روز اول مثل تمام دنیا عذرخواهی میکرد کار به اینجا می کشید؟
و ....
آذر ماجرا برای من ناشکاک مشکوک است، نوشتم که بدانی اما چه نیک میگویی ، تنفر بر بستر نادانی شکل می گیرد ، میدانی برایم نادانی یعنی نژاد ، یعنی قوم ، یعنی جنسیت ، حتی یعنی ملت و زبان و فرهنگ! و دیگر اینکه حال به ایجاز بگویم بعد بازش کنم لااقل برای من نوعی ایرانی بودن برتر از همه ی اینها که نیست هیچ ، برتز از هیچ چیز هم نیست!می بینی که با بد کسی همکلام شده ای برای بحثی اینچنینی ، اما فاش بگویم بر اینم که بر ترک ، کرد ، لر و سنی و غیرمسلمان در این مملکت ظلمی مضاعف می شود ، چیزی که شاید تو از درکش عاجزی و البته اگر چنین باشد حق داری به تمامی اما من در پستهای بعد به تفصیل برایت خواهم گفت...
آذر – وطنم دارد می میرد-
یادش بخیر مام وطن!
از پیش در جهل بود دائم تا پای کن کند دیوار اندوهی که یقین داشت دردلم مرگش به جای خالیش احداث می کند
خندید و آنچنان که تو میدانی من نیستم مخاطب ِ او
گفت:
میدانی ، اینجور وقتهاست که مرگ زله در نهایت نفرت از پوچی وظیفه ء شرم آورش ملال احساس میکند!

7 comments | Permalink

من نه به خانه و خانواده ام تعلق دارم ، نه به کشور و میهنم و نه به هیچ کجایی دیگر



azar894: benevis laanati
azar894: inha ro benevis

فنجان چاي را گذاشته ام توي ماكروفر ، داغ مي شود داغ مي شود و سر ميرود ، سيني را كه پاك ميكنم با خودم ميگويم لعنتي اصلا چرا انلاين شدي كه وارد اين بازي بشي؟ به تو چه مربوطه؟ بحثي كه با تمام وجود ازش متنفري ، گندت بزنن . ، لعنتي ، ل ع ن ت ي ...
دو ساعت تمام با آذر ، آذري كه من خيلي دوستش دارم بحث كردم ، تمام مدت تيك عصبي داشتم و هي موس را ميكوبيدم به زمين ، آذر به ذم من اشتباه برداشت ميكرد حرفهايم را و جبهه ميگرفت و اين از تحمل من خارج بود‌،
آذر مدام ميگويد لعنتي بنويس مي خواهم بفهممم...
گير ميكنم ، ميدانم كه نخواهد فهميد ، برداشتها اشتباه خواهد شد و غيره و غيره و اينها به مذاق من خوش نيست...
آخر سر قول ميدهم كه بنويسم برايش‌ ، چاي را هورت ميكشم و فقط و فقط خودم ميدانم كه اين بحث چقدر طولاني ، چقدر حساسيت برانگيز و چقدر بيانش مشكل است....
فقط به خاطر آذر...


aidinyaghoubi: وقتي از حقوق اساسي محروم باشن مردم ، وقتي ببين هيچ چوري به حقوق اساسي نميريسن
azar894: man mikham betoonam befahmameshoon
azar894: ...
aidinyaghoubi: و تو عاجز از درك ايني كه اينها چقدر براشون مهمه و كاملا هم حق داري البته
aidinyaghoubi: چون چيزهايي كه هيچ وقت حسوشن نكردي
azar894: aidini
azar894: ye kari vaseh man mikoni ?
azar894: hamasho benivis
azar894: in lotfo dar haghe man bokon
azar894: har chi ke be fekret mireseh
azar894: in karo vaseh man mikoni ?
azar894: man mikham befahmam aidin
azar894: in khaili mohemeh
aidinyaghoubi: این چه قدرتیه که جلو آدم رو میگیره و نمی ذاره چیزی رو که فکرمیکنیم به زبون بیاریم؟

aidinyaghoubi: نميتونم
azar894: benevis
azar894: hamasho
aidinyaghoubi: ميترسم
azar894: vase mane fars
azar894: vaseh to turk
azar894: vaseh hamamoon
azar894: ke irani hastim
aidinyaghoubi: مي ترسم
aidinyaghoubi: اذر
aidinyaghoubi: چيزي كه نخواهم تونست كامل بيانش كنم
aidinyaghoubi: بعد درگير ميشم با حرف بچه ها
azar894: bayad befahmim hamdigeh ro
azar894: bavar kon
aidinyaghoubi: متهم ميشم به پان ترك بودن
aidinyaghoubi: تحمل ندارم
aidinyaghoubi: اون روز كه ميخاستم بنويسم هرچي كلنجار رفتم نتونستم
azar894: hamin alanesh ham hasti
azar894: negah kon be man
azar894: aidin
azar894: in masale mohemtar azooni hast ke fekr mikoni
azar894: bavar kon
aidinyaghoubi: چرا فكر ميكني پان تركم
aidinyaghoubi: ؟
aidinyaghoubi: مشكل اينجاس
aidinyaghoubi: فوري همه جبهه ميگيرن
aidinyaghoubi: چيزي رو كه نيستم
azar894: benevis laanati
azar894: inha ro benevis
azar894: bezar befahmam
aidinyaghoubi: سعي ميكنم
azar894:
aidinyaghoubi: خيلي طولاني خواهد بود
azar894: ye daafeh nanevis
azar894: bakhsh bakhsheh kon
azar894: har chi to fekreteh
azar894: sansoor nakon
azar894: bezar khob lamsesh konam chi migi
azar894: in moheme aidin
azar894: in ye kare asasiyeh
azar894: na mesle az eshgh neveshtan
azar894: harfai ke 100000 nafar digeh ham neveshtan
azar894: ye kare daste aval
azar894: va alan khaili mohemeh
azar894: mifahmi ino ?
aidinyaghoubi: سعي ميكنم
azar894:
aidinyaghoubi: بهم بگو
aidinyaghoubi: كجاي حرفهاي من
aidinyaghoubi: تو رو به اين نتيجه رسوند كه پان تركم
aidinyaghoubi: يا در دو جبهه متقابل قرار داريم؟
aidinyaghoubi: اينو توضيح بده
azar894: az onja ke
azar894: vaghti miyan tozih midan vaseh in tazahorat
azar894: oon vaght migan
azar894: haghe zaye shodeye ghome aghaliyate turk
azar894: va man turk ro
azar894: na aghaliyat midoonam
azar894: va na haghe zaye shodei mibinam joda az haghe hamamoon
azar894: yaani in mokhtase turk nist
azar894: baad migam
azar894: chera turk
azar894: nemigeh hagheh zaye shodeye ma iraniha ?
azar894: chera migeh turk ha ?
azar894: to hamonghadar too ghoosh dadane azad music tahte feshari ke man
azar894: ino mifahmi ?
azar894: chera turk ?
azar894: vaghti migi turk
azar894: va dast mizari roo in kalameh
azar894: onvaght man migam
azar894: oh oh
azar894: masale ghomiyati shodeh
azar894: aidin
azar894: man nemikham adaye adai jan napelon ro dar biyaram
aidinyaghoubi: دارم فكر ميكنم
azar894: bavar kon nemikham
azar894: az engilis miyad
azar894: in ashoobhaye in rooz ha
azar894: shadidan mashkook mizaneh
azar894: mifahmi ?
azar894: pas dai jan shodam raftam peye karam
azar894: loool
aidinyaghoubi: !
azar894: benevis
azar894: khahesh mikonam
azar894: ghol midam komaket konam
azar894: bebin
azar894: aslan biya ye monazere bezar
azar894: baine mane fars
azar894: ba to turk
azar894: ba in pish shart
azar894: ke har domon too yek chizi moshtarekim
azar894: nemikhad begi in eshtekar chiyeh
azar894: melat khodeshoon mifahman
azar894: ama eshterake man ineh ke
azar894: doshman nistim
azar894: darim harf mizanim
azar894: agar ham nakhasti vaghti khodet begoo
azar894: har chi ke mondeh too delet
azar894: agar migam man migam
azar894: vaseh ineh ke
azar894: mitoonam oon chizi ke azash mitarsi
azar894: taltif konam
aidinyaghoubi: تو هم از وقتي حس كردي كه لازمه شروع كن به جواب دادن
aidinyaghoubi: يا هدايت كن مناضره رو به جايي كه لازمه بحث بشه
aidinyaghoubi: ولي تا چند پست من به اون نقطه طول ميكشه كه برسم
aidinyaghoubi: ولي بايد خيلي چيزها رو توضيح بدم
azar894: ok
azar894: man ba kamale mail mikhonam
azar894: va nazaramo migam
azar894: in nazar ba dideh doshmani nist
azar894: man daram nazarate ye doosto mikhonam
azar894: nazarate aidino
azar894: mifahmi ?
azar894: man mikham befahmam aidini
azar894: vaghean mikham befahmam
azar894: nemisheh
azar894: va nabayad
azar894: baine turk va fars fasele basheh
azar894: nemisheh aidin
azar894: ageh in etefagh biyofteh
azar894: shahrhaye ma
azar894: tabdil misheh be milyoonha jazireye tak oftadeh
azar894: man ino nemikham
azar894: in be soodeh hich kodome ma nist

azar894: benevis laanati
azar894: inha ro benevis

2 comments | Permalink

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

فراموشی تجربه ها

آن کس که بسیار می اندیشد و در واقع اندیشه ای واقعی دارد، تجربه های خویش را آسان از یاد می برد ، اما افکاری را که این تجربه ها پدید آورده است ، آسان از یاد نخواهد برد.

3 comments | Permalink

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

این چه قدرتیه که جلو آدم رو میگیره و نمی ذاره چیزی رو که فکرمیکنیم به زبون بیاریم؟

7 comments | Permalink

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

سالهاي كافه نشيني

اي كاش آزادي سرودي مي خواند كوچك ،كوچكتر حتي از گلوگاه پرنده اي

خيلي چيزها مي خواستم بنويسم ، از اتفاقات اين چند روز ، عكسهايي كه گرفته بودم ، اما
اما نميدانم به چه دليل منصرف شدم ، شايد يك دليلش اين باشد كه نياز به توضيح و تفسير زياد دارد و مرا مجال و حوصله اش نيست ، شايد شايد وقتي ديگر
اما..
دوست نازنين خرپره ؤ دوست داشتني خودم باز هم نوشت..
دلتنگي شبانه ام با خواندش التيام يافت، سالهاي كافه نشيني به شماره چهار رسيده ، اگر نخوانده ايد تا كنون پيشنهاد ميكنم سري به آرشيوش بزنيد و بخوانيد..

اینجایم من ، بالای تپه یی که نیست

0 comments | Permalink

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

ضرورت اجتناب ناپذیر

ضروت اجتناب ناپذیر امری است که انسان در طی زندگی خود در می یابد که نه اجتناب ناپذیر و نه ضروری بوده است.

5 comments | Permalink

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

آدمهای بینوای امروز

آدمهای بینوای امروز
اگه پنهونی رمانهای قهرمانی نخونن پس چی بخونن؟!

8 comments | Permalink

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

پاناگوليس


آن دم که مرده گان را به یاد می آوری،
از یاد مبر که آنان نیز زنده گی کرده اند
سرشار از امید آروز و چونان زنده گان ِ پیرامونت
آنان نیز از این راه که تو در می نوردی گذشتند
و هنگان عبور به گورها نیندیشیدند!

6 comments | Permalink

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

تنها حق بشر

آن کس که از عرف سرباز می زند، قربانی کاری خلاف عادت می شود ، اما آن کس که به عرف تن در می دهد ، برده ی ان باقی می ماند..

7 comments | Permalink

وقتی سانفرانسیسکو پیش می آید اول راه بیفت بعد ببین همسفرت کی بوده!

2 comments | Permalink

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

زن گل ماتمه!

از خودمان چنین نقل است که :
جوانایی که در صدد ازدواج هستند به ماهیهایی می مانند که دور تور صیاد را گرفته و سعی دارند داخل بشوند در صورتی که ماهیهای دیگری که گرفتار شده و در درون تور هستند سعی و کوشش دارند که هر طور شده بیرون بیاییند!

4 comments | Permalink

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

Balance Of Nature

 Posted by Picasa

4 comments | Permalink

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

اشتباه دو گانه

بدختی نویسندگان تیزهوش و روشن نگر آن است که آنان را سطحی می دانند و به همین دلیل نیزبرای درک آثارشان کاری نمکنند و نیک بختی نویسندگان غیرروشن نگر نیز در آن است که خواننده برای درک آثارشان میکوشد و شادکامی حاصل از تلاش خویش را از آن ِ نویسنده می پندارد!

5 comments | Permalink

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

ما جانمازي بر سر خم كرديم ...

ای که تمام عمرشراب نوشیده ای ، به باده گساری خویش ادامه بده . به تو چه ربطی دارد که من چاره ای جز نوشیندن اب ندارم؟ آیا آب و شراب عناصری همسان و آشتی ناپذیر نیستند که بی هیچ سرزنشی کنار هم به زندگی ادامه می دهند؟!!

همو با تو ايم ، تولدت هم مبارك!
فكرش را بكن ، تولد تو باشد و همينطور بنشينيم وزل بزنيم و اه فغان سر دهيم كه آه دريغ از يك چيكه نجسي ، دريغ از همصحبتي كه بشود باهاش مي خورد دو من به سنگ ِ‌شاه..:*

4 comments | Permalink

papiyoon.blogspot.com

خيلي باحاله ها ،‌ همينطوري به سرت بزنه كه خوب حالا كه كامنت دوني من فيلتره چرا مال خود بلاگر رو استفاده نكنم ، بعد همينطوري شماره پسرعمه ات رو بگيري دو ساعت ديگه بيايي همه چي آماده باشه
بوووس

1 comments | Permalink

Posted by Picasa

3 comments | Permalink

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

بلاگستان ...سرزمین ِ آدمخواران

در تنهایی ، فرد تنها خویش را می خورد و در جمع بسیاری او را می خورند!

9 comments | Permalink

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

آرمانگرا

آرمانگرا علاجی ندارد و اگر از آسمانش به پایین اندازیم ، از جهنم هم سرزمینی آرمانی می سازد. حتی آن هنگام که او را سرخورده می کنیم ، رفتارش تماشایی است! از این سرخوردگی، او همان گونه استقبال خواهد کرد که اندکی پیش تر از امید استقبال کرده بود. از این رو سقوط او به ورطه ی سراشیبی لاعلاج سرشت انسانی امری طبیعی است و این چنین سرنوشتی غم انگیز را رقم می زند و بعدها او موضوع نمایش های غم انگیز ، درست مثل کسانی می شود که با این لاعلاجی ، تغییرناپذیری ، گریزناپذیری سرنوشت و ویژگی انسانی سرو کار دارند.

انسانی ، کاملا انسانی/ نیچه.

0 comments | Permalink

ابلهانه یا غیرابلهانه مهم نیست!

ابلهانه یا غیر ابلهانه!
این مهم نیست...
در حضور شما من احتیاج به حرف زدن دارم
حرف زدن بی انتها
و مــنـــهـم حرف میزنم!

0 comments | Permalink

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

هميشه از عشق رنج مي بريم ، حتي زمانيكه فكر ميكنيم از هيچ چيز رنج نميبريم

Posted by Picasa

آن كه چيزي از خود نمي پوشاند ، خشم بر مي انگيزد ، چه دليل ها كه براي ترس از عرياني ندارد...
آري ، اگر خدا مي بوديد مي توانستيد از تن پوشهاي خود عار داشته باشيد!


الــهــام...
از بعد از ظهر كه قرار شد حرفهايي را كه تا بحال در اين باب با هم زده بوديم به صورت مكتوب بنويسم و تو جواب دهي ، همينطور نشسته ام و زل زه ام به مونيتور ، بعضي ساعتها چيزي نوشته ام و پاره كردم و باز و باز ، همه چيز از آنجا شروع شد كه دوستي نازنين كه بسيار قبولش دارم ، تا آنجا پيش ميرود كه گذر يك فانتزي از ذهنش را اشتباه مي نامد و ميخواهد مطمئن شود كه پسش گرفته ، چيزي كه براي من بسيار عجب مي نمايد آن هم از جانب او با شناختي كه داشته ام ، در باب او فقط ميگويم كه به نظرم آخرين حد اين نوع همدلي ، در هم تنيدگي خواهد بود كه منجر به بلع يكي توسط ديگري ميشود..
اما آن اتفاق باعث شد دغدقه هاي ذهني ام ، چيزهايي كه مثل خوره ساليان است ذهنم را در انزوا ميخورد و با تمام نيرو به سوي هجوم بياورند...

يادت هست كه بحث ميكرديم در باب فمينيسم و من گفتم كه فمينيست را درك نميكنم و درستش نمي دانم، اما دوستش دارم ، چون تندرويش باعث تلطيف جامعه مرد سالار خواهد شد ، جامعه مرد سالار ِ پوك چيزي كه با تمام رگ و پوستم ازش منزجرم ، جامعه اي كه خروجيش فقط و فقط زنان احمق است و مردان بدبخت.

بگذار با يك مثال شروع كنم ، خواهري و برادري دريك خانواده زندگي ميكنند ، با هم بازي ميكنند و بزرگ ميشوند ، بعد يكهو اتفاقي مي افتد ، برادر صاحب حس مالكيت ميشود ، براي خود همه حقي قائل ميشود ، حق ِ بيرون رفتن ، حق ِداشتن دوست ناهمجنس‌ و از همه مهمتر حق ِ كنترل كردن خواهر!
چرا؟
بارها از خود پرسيده ام، بارهااا
ميداني ، اين باريست كه جامعه به دوشش مي نهد ، پسر نوجوان ِ بدبخت از همه طرف بمباران ميشود‌، فيلمهاي لومپن پرور سينمايي ، مادران ِ احمق ِ مرد سالار و از همه مهمتر مذهب كژانديش ِ خرافي تحفه اي برگرده اش مي نهد كه ناموس و غيرت مي خوانندش و سند بدبختيش خواهد بود همه عمر، بيچاره ها تبديل ميشوند به افرادي دگم كه زندگيشان از اسارت سرزمين ِ زادگاهشان رهايي ندارد ، به افرادي تبديل مي شوند كه پشت سلايق ، باورها و پيش داوري هايشان سنگرساخته اند و با افتخار عليه هرچه متفاوت است سنگر مي گيرند و اسم اين حماقت را هم همان ناموس پرستي و مردانگي ميگذارند ، چيزي كه حتي حاضراند برايش جان دهند!

من و چقدر متنفرم از اينها ، از اين ناموس پرستان ِ حال بهم زن و چه خوب كه تو ميداني...

برگرديم به آن بحثي كه داشتيم ، يادت هست بحث ميكرديم كه طيف وسيعي از دختران فاحشه ء روحي اند و طبقه بندي ميكرديم كه بسيار ازنظر روحي پست تر از تن فروشانند ، همانها كه در چشمهايت زل ميزنند و مي گويند از مرد با غيرت خوششان مي آيد!

الهام ، يك بار در يك برنامه تلويزيوني پرفسوري! ميگفت زنان به طبع روحشان به اينكه كسي را بالاي سر داشته باشند ، به اينكه كسي به قول عاميانه صاحبشان باشد نياز دارند و اين جزو ذات زن است ، من نميدانم ، اما با تعريف هاي من نمي خواند ، گفتمت كه خدايي ندارم و انسان را سرآغاز و سرانجام تمام چيزها مي دانم و موجودي كه نياز به آقا بالا سر داشته باشد نمي تواند آغاز و سرانجام تمام چيزها باشد ، تو بگو ، اين قول ِ دانشمند تلويزيوني را كه از قضا ديده ام اكثر علما ! بر آن متفق القول اند را قبول داري؟ يا نه ، همين تارهاي تحجر اين همه دختر ساديسمي ِ نفرت انگيز را بوجود آورده است؟!
منتظرجوابت مي مانم...
اما من نه ، بر اينم كه اينان روي ديگر سكه اند ، قربانيان ِ فرهنگ و مذهب دون ، فاحشه هايي گران قيمت كه تحصيلات و هنرشان هم چيزي نيست جز زرق و برق فريبنده اي برتنشان ، تنها مطاعي كه آماده كرده و خوب نگه اش داشته اند ، احتمالا ! كه روزي آقاي صاحب بياييد و صاحبش شود‌‌...
طفلكها ، ترحم برانگيزند ، آخر ميداني تصاحب كه شدند ديگر هيچ چيزي را صاحب نيستند ، همين است كه يكدم مي لرزند كه واي نكند دل با ديگري داشته باشد خان اعضم !
من با خيليهايشان حرف زده ام‌‌ ، تحصيلكرده است ، كتاب هم حتي مي خواند گاهي ، پيانو را هم خوب مي نوازد از قضا ، اما ميداني خوب كه نگاه كني يك چيز را به جد ندارد – آفرينندگي - آخر ميداني شرط آفريننده بودن اين است كه به خودت تعلق داشته باشي ، به خود ِ خود ِخودت و كسي كه خودش را مطاعي قابل تصاحب بداند نيك ميداند كه به خودش تعلق ندارد ، در او همه چيز سطحي ،‌ پوچ و دروغين است و لاغير...

اوج اين تن فروشان در زن هاي چادري خوب قابل مشاهده است ، دختري كه چادر بر سر ميكند في الواقع نگاه جنسي صددرصدي به خود دارد ، طفلك انگار خود را مجرم ميداند كه لباسي كه معلوم نيست چيست بر تن دارد و يك دستش هميشه بايد نگه ش دارد ، كه دم به دم يادش بياورد كه جنس ِ دوم است ، كه هيچ چيز نيست ...

شهرنوش پارسي پور مي نويسد ، بعد از اين كه امام چادر را حجاب برتر اعلام كرد ، در زندان اجباري شد ، آن هم در بندي كه همه زن بودند ، حاج آقا دم به دم در را يكهو باز ميكرد و با چند سرباز با كابل به جان دخترهاي نوجواني مي افتاد كه چادر سرشان نبود ، بعد همه را به صف ميكرد و ميگفت : كلاغ سياه ها ، من شوماها رو آدم ميكنم ...
- كلاغ سياه ها – اين گزليكي است براي تحقيرشدن ، در حيرت بودم كه تبديل كردن فضيلت انسان به فضيلت كلاغ چه نفعي بر حال بشريت دارد...

باز مي نويسد : مي گويند زن ها زود گريه ميكنند ، آنان تمام تلاش و كوشش خود را به كار مي برند تا زن را از شخصيت خالي كنند و بخشي از واكنش زن در قبال اين عمل حالت هيستيري توام با اشك و فرياد است...

برگرديم به بحث در سطح خودمان وقبلش يك توضيحي براي تو نه البته ، براي آنها كه الان در ذهنشان زمزمه ميكند به تو چه ،‌مگه تو زني؟! خب بزرگواران تعجيل نكنيد جوابتان را خواهيد گرفت...

اممم ،‌الهام يك بار با سينا تا صبح نشستيم و در اين بابها بحث كرديم ، من گفتم عشق چيز ِ ابدي نيست ولي ميتونه ابدي باشه و سينا موافق بود و خوب مثالهايي ميزد ‌، پدران و مادران خودمان را مثال ميزد و ميگفت كدامشان هنوز خودشان را براي همسرشان شيك و معطر نگه مي دارند؟ از در كه مي آيند مثل قديمهايشان گل هم ميخرند؟ و از اين قبيل و ميگفت و تاييد ميكرد كه عشق مي تواند ابدي باشد‌، مثال خوبي هم فالاچي دارد ( كه اين روزها دوستش نداري ) كه در ادامه خواهم اورد ...

من كاملترش را ميگويم اينجا ، ببين عزيز ِ دل ، چند وقت پيش نوشتم كه تنها پرسش اساسي در ازدواج ، "آيا بر اين باوري كه با اين زن مي تواني تا به ابد سخن بگويي؟ " كه نگاه نوشت كه نه آيدين حرف زدن اساس نيست و البته مشتاق بودم كه چرايش را بگويد كه نگفت...

من جواب جمله ام را از زبان بوبن ميگويم :

دوستي از كلام سرچشمه مي گيرد ، آري تنها عنصر و جود ما كساني هستند كه دوستشان داريم و ديگر هيچ . زندگي مان هر چه هم كه در سنگري مخفي باشد ، بر بلنديهاي خسته از باد پنهان باشد . باز هم در چهره هايي كه دوستشان داريم به ما نزديك است . در فكري كه متوجه آن هاست ، در نفس كشيدن آن ها براي ما ، در نفس كشيدن ما براي آنها...
نگاه ِ نازنين ، اين را كه مي خواندم بلند شدم و آن جمله را نوشتم ، مي پرسم ، چقدر لذت ميبري از گفتگو با شرك؟ چقدر آرامش مي يابي؟ سوالي كه براي من به وجود آمد و آن جمله را نوشتم اين بود ، كه يعني ميشود كاري كرد ،‌كسي را پيدا كرد كه اين لذت را با او جاودانه كرد؟

اعتقاد دارم كه مي شود ، اما چگونه اش را من اين طور فكر ميكنم :

عاشق كه مي شويم هم سطحيم ، يا تعبير درست ترش در يك مدار به سر مي بريم ، من چيزهايي دارم كه براي تو بگويم و تو سراپا گوش شوي ذره ذره مثل شكلاتي دلچسب مزه مزه اش بكني و تو نيز، عشق يعني خواندن كتاب دل ِ ديگري تا آن را همانگونه كه مي ستانيم به هم هديه دهيم ، مهر مي ورزيم تا به شناخت چيزهايي در خود فراتر از فراست خود دست يابيم و ...
تصديق ميكني كه به خاطر همين چيزهاست كه عاشق مي شويم ،‌به خاطر كلامي كه بين ماست ، كلامي كه حس ميكنيم ذره ذره زخمهاي روحمان رو التيام ميبخشد ، كلام ، كلام ِ دو عاشق...

مدار را بايد حفظ كرد ، اگر ذره اي ، فقط و فقط ذره اي التزام قلبي به قول آقايان‌! به آزادي و حيطه ء خصوصي همديگر نداشته باشيم ، اگر فقط ذره اي به خود اجازه دهيم كه سعي برتصاحب روح ِ آزاد ديگري بكنيم ، فاتحه ء همه چيز خوانده است ...
روح ِ آزاد ِ ما ازان ِ ما نيست ، ما از ان ِ روح ِ‌ آزادمانيم ، روح ِ آزادمان بعضي وقتها نياز دارد كه دمي تازه كند ، شايد با خوابيدن با ديگري ، شايد با گفتگويي در خلوت ،‌ حرمت ِ روح ِ آزادمان را نگه داريم حرمت ِ روح ِ‌ آزادمان را كه نگه داريم مدار دوستيمان هم تزلزل ناپذير باقي خواهد ماند...

يادش بخير ،‌قبلترها وبلاگي بود كه در آن خواندم : تو را من دارم و اكنون ديگر نه قادرم پس بدهم و نه پس بگيرم ... از اين كه بگذريم تو آزادي كه هر كه را مي خواهي دوست بداري و آنچه را پسند توست بكني ، هر ديوانگي كه دلت خواست ، و اگر هم به سرت زد و لازم افتاد ، يك جنايت كوچك ...هيچ چيز تغييري در پيمانمان پديد نخواهد آورد...

فقط يه خيانت وجود داره ، خيانتي غير قابل بخشش ، خيانت به روح ِ آزاده خودمون...

مومنان همه‌ ء دين ها را بنگيريد ! از چه كسي از همه بيش بيزارند؟ از آن كسي كه لوح ارزشهايشان را در هم ميشكند !‌از شكننده ، از قانون شكن ، ليك او همان آفريننده است.

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

منتظر چيزي هستم كه نميدانم چيست


نگاه نازنين ، نتوانستم كه بخوابم...
هي دلم ميخواهد دوباره شماره را بگيرم و دليلم را بگويم ، بعد باز فكر ميكنم و ميبينم كه به پاسخ خود نا اميدم ، بايد بيشتر فكر كنم ، شايد جوري توانستم دوباره ( و بهتر) جمع و جورش بكنم و بنويسم ...

بايد اعترافي بكنم ، حساس شده ام اين روزها...

ميداني ، شرك تنها كسي بود كه در اين مورد با او حرف زده ام و نميگويم كه هم عقيده بوديم اما درك شدم ، از متن تو به اشتباه طوري برداشت كردم كه اي واي خاك برسرت آيدين دوباره رو دست خورده اي و درست نشناخته اي...

الان مطمئنم كه خوب شد كه پاكش كردم ، چون با موضع گيري بود و ناخودآگاه خصمانه ، دليل اصلي اش هم همان فكر ِ اشتباه درست نشناختن...

...
فكرم جمع جور نيست ، اما بعدتر مينويسم يا اينجا يا با نامه يا اصلا حضوري ،فقط اين جمله از جان ِ شيفته را يك بار ديگر باهم بخوانيم :

هيچ آفريده اي حق ندارد روح ديگري را در پاي خود و يا روح خود را در پاي ديگري قرباني كند ، اين بزرگترين جنايت است...



شبت خوش بانويي كه صدايت به دوستان اطمينان مي بخشد مرهمي براي تمام رنج هاي زندگي وجود دارد...

0 comments | Permalink

معیار جان های در بند


جان های در بند چهارگونه امور را نشانی از حقانیت خویش می دانند.
نخست : تمامی اموری که تداوم دارد ، برحق است . دوم: تمامی اموری که برای ما نارحت کننده نباشد ، برحق است . سوم : تمامی اموری که به حال ما نفع داشته باشد برحق است . چهارم : تمامی اموری که به خاطر آنها چیزی را فدا کرده باشیم برحق است. در خصوص همین چهارمین نکته برای مثال می توان به جنگی اشاره کرد که خلاف اراده ی مردم آغاز میشود ، اما با اشتیاق فراوان به آن ادامه می دهند ، زیرا برای آن قربانی داده اند.

سرزمین من ، سرزمین جان های در بند است...


aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007