سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

از ما گذشت
باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد
آنی
آنی تو
آن کنایه مرموز
که در نهفت عشق نهان است...



نصرت رحمانی

15 comments | Permalink

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

Weaver

;i با نوشتن آنچه به صرف نوشته شدن ، مبتذل بودن خود را به نمایش می گذارد هر چه بیشتر سرخورده می شویم و باید هم بشویم...

اما یکی از کارکردهای وبلاگ خواندن و شاید نوشتن همین است که قبح مبتذل نویسی از بین رفته، منظور دقیق ام عادت به خواندن روزمرگی های بی سر و ته کسانی است که می خوانیمشان ، موضوع غم انگیزی که آنقدر میحطش شده ایم که مدتهاست دیگر هیچ سوالی را در ما نمی انگیزاند!

طبیعی هم هست ، انسانها عادت دارند به آنچه آنان را احاطه کرده است ، دیگر فکر نکنند، بلکه فقط بپذیرندش...

اما من این را نمی خواهم ، این وبلاگهایی که فقط و فقط از اتفاقات روزمره شان می نویسند ، از اینکه خسته ام و فلانم ، امروز فلان شد و بیسار شد و ...
اینها این روزها سخت آزارم می دهند ، عادت است دیگر ، میخوانم ، چرت تری من باب نظر می نویسم بعد یادم که می افتد دلم میگیرد ...

نمیدانم ، چقدر طول کشید تا بفهمم ، درک کنم ، حس کنم که نوشتن کار خیلی خسته کننده ایست و اگر در غیر این صورت باشد باید نگران شد...
نگران شوم
نگران شوید..

به لیست بلاگهایی که میخانم دقت میکنم( که هر چه میگذرد البته بیشتر بازبینی شان میکنم و خواهم کرد) بینشان چند نفر بافنده رویایی هستند؟ چند نفرشان به قصداینکه مطلبی تولید بکنند به روز شده اند؟...
خیلی کم است
خیلی
راستش اگر دقت بکنی در کل این بلاگستان کم است...

نه اینطور دیگر نه ....

15 comments | Permalink

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

مغز

دستگاهی که بوسیله ء آن آدم فکر میکند که فکر میکند

24 comments | Permalink

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

همین که شنیدی چیزی در انتظار توست ، دیگر در انتظارت نیست ..
همین جا پیش توست...

6 comments | Permalink

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

لیمو ترشکم

لطفی فکن ، اگر خانم عکاست را دوباره دیدی ازش بپرس که فکر میکند دنیا بدون اونقصی ندارد؟


میدانی من تجربه اش را دارم ، تجربه اینکه چطور همه را در یک فریم جا بدهم ، به هر جان کندنی که هست ، اما از این تجربه مدتهاست که گذشته و شاتر تنهایی من یاد گرفته و یاد میگیرد هنوز که خودش را برای ثبت آدمها تنگ و تنگتر نکند...

بگذریم..
میدانی شراب پیر ، حس میکنم سرزنده ای ، راستش را بگویم ، در ته ِ ذهنم مانده بود آن نوشته ات که فلان ماه امسال ، تنها ماهی که دلهره ء بلند بودن ناخنهایم را نداشتم ، بغض ِ تلخی از یک دوران گذار ، میدانم دوران های گذار چطور سخت می گذرند گاهی..
اما حالا که می گویی این همه فکر داری که چه بکنی و کجا بروی این ماه که تمام شد یک جوری از ذوق دل آدم برایت غش می رود ، من اسمش را می گذارم آروزهای دست یافتنی ِ کوچک ِ خوب ، چیزهایی که تقریبا موعدش که رسید آدم دنبالش نخواهد رفت و شاید هم بعدها بنشیند و به خودش بگوید قرار بود فلان کار را بکنم و فلان جا بروم که نرفتم ، اه !
اما خوب بالاخره روزی خواهد رسید ، روزیی که آدم به جایی می رسد که منتظر هیچ کدام از این خوشبختی های کوچک نباشد ، روزی که آدم منتظر نیست هیچ فصلی ، هیچ ماهی ، هیچ شبی تمام بشود و موعد چیزی برسد ، آنوقت است که دلش برای روزهایی که منتظر بود تنگ می شود و می آید می نویسد:
یاد یک تصویر چیزی جز حسرت یک لحظه نیست...

راستی
دروغ تو
همچون ليموي شيرين
طعم خوشي داشت
تورا دوست دارمت
گلوي مرا تلخ كرد

اما خوب لیموی ترش را حساب جداست (;

8 comments | Permalink

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

ازدواج یک جور دزدی است ، به هیچ وجه عادلانه تر از انواع دیگر مالکیت خصوصی نیست

درست یادم نیست که در کدام محفل عروسی بود که با تمام وجود پی بردم ازدواج یک جور دزدی است و به هیچ وجه عادلانه تر از دیگر انواع مالکیت خصوصی نیست ، و از همان روز بود که تصمیم گرفتم با تمام وجود بر علیه این پلیدی جان فشانی کنم ، که همانا مبارزه برعلیه پلیدی وظیفه ء هر روشنفکر متعهدی است!
پس امشب بر اینیم که در این سطور آخرین روشها و متدهای دست یابی به زنان غیر را برسی کنیم باشد که همگان مجبور نباشند چرخ را ازاول بسازند!

شیوه قدیمی:
خواننده ء گرامی احتمالا با این شیوه از طریق رمانها آشنایی کافی دارد ، بارزترین نمودهای آن به شرح زیراند:
قیافه ء فسرده ، نگاه معما گون سوزان ، همراهی تا در خانه ، درک همدیگر بدون ادای کلمه ای ، استماع تصنیف های عاشقانه و وقتی شوهر به سفر میرود – بجنب تا وقت باقی است!

شیوه قوم و خویشی:
در اینجا خیانت از روی نقشه ء قبلی و بطور عمد به وقوع نمی پیوندد ، از زمینه سازی هم احتمالا خبری نیست ، بلکه بیشتر اوقات در مکانهایی مثل ویلا و خانه های ییلاقی در مسافرتهای دست جمعی تحت ِ تاثیر یک نخ ِ سیگاری که ماهرانه سرپرشده یا یک شات ِ پر ملات ناگهان و بی اختیار و ناخود آگاه رخ می دهد!

شیوه مبتنی بر دریوزگی :
همانطور که می دانید جوینده یابنده است و به عبارت دیگر ، بخواهید تا به دست آورید، فارغ از اینکه از شما خوشش می آید یا نه با اولین کوتاه آمدنش مثل کنه ِ به او میچسبید. او از شما می گریزد و شما از پی او مدیحه سرایی ، چرب زبانی ، اظهار عشق مجموعه کلام شما را تشکیل میدهد ، نسبت به شما ابراز انزجار میکند ، به صورتتان تف می اندازد ، اما شما چون عاشقی راستین به روی مبارک نمی آورید و سپس ...شش ماه و شاید حتی یک سال و بالاخره کوه از جای خود تکان می خورد....

شیوه گیچ کننده :
از روبرو شبیخون می زنید ، به هر قیمتی که شده زن را مسخره میکنید ، ضعفهایش را به رخش می کشید و مدام میگویید تو گیجی! اگر کار به آنجا نکشد که شما را از پنجره به بیرون پرت کند ، باید موفقیت شما را تبریک گفت ، زنها اصولا عاشق موقعیتهای گیج کننده هستند و در اینجور مواقع هم زیادی گیج می شوند!

شیوه ظریف :
این شیوه جزو بهترین متدها و آخرین روشهای مصوب انجمن اخوت دون ژوانی است و بهترین راه حل برای رسیدن به رختواب دوستان سابق شما و شوهران امروز جامعه!
به موجب این روش وقتی می خواهید همسر دوستان را بچنگ آورید میکوشید از او فاصله بگیرید! بعنی به یکباره رفت و آمدتان را به خانه اش قطع میکنید و تا جایی که ممکن است با او کمتر از سابق آنهم بطور تصادفی! برخورد می کنید و تمام عملیات شما از راه دور و توسط شوهر مهربانش صورت خواهد گرفت!
مثلا در سینما با شوهرش برخورد میکنید و می گوید:
اوه ، خانمتان چطور است؟ راستی که زنی دلرباست ، زیباترین و شاعرانه ترین موجود دنیا ! آه رفیق ، اگر بدانی شب عروسیتان از اینکه چنین فرشته ای نصیبت شده چقدر از اشک شوق ریختم! ، دنیای ما رفیق به این زنها احتیاج دارد ، زیبا ، سرشار از زندگی و معما گون ، این نوع زنها اگر عاشق بشوند با تمام وجودشان عشق می ورزند!
و شوهر عاشق همین که بخان برگردد نمی تواند طاقت بیاورد و به زن دلبندش می گوید:
امروز آیدین را دیدم ، چه تعریف و تمجیدی از تو می کرد! معتقد است تو هم خوشگلی و هم معما گون و دنیا به تو احتیاج دارد!...این مردک خیالی از همان اولش هم دیوانه بود!
بعد از مدتی دوباره بطور کاملا تصادفی دوست سابق و شوهر حاضر جامعه ! را می بینید و میگوید چند روز پیش دوست نقاشم که از اروپا به ایران آمده است تا تابلویی از صورت یک زن تیپیک و زیبای ایرانی بکشد سراغ همچین زنی را از من می گرفت ، می خواستم زن شما را معرفی کنم اما ترسیدم اسباب زحمتتان باشد!

خب آدم باید شوهر کم و بیش کم لطفی باشد که چنین گفت و گویی را نزد همسر خود بازگو نکند!
صبح روز بعد او در برابر آینه می نشیند ، به قیافه ء خود خیره می شود و از خود می پرسد : چرا فکر کرده قیافه ء من ، قیافه ء تیپیک یک زن ایرانی است؟...و خوب تبریک می گویم از این به بعد هر بار که خویشتن را در آینه ببیند یاد شما می افتد!
و دیدارهای اتفاقی شما همچنان ادامه می یابد ، یک روز شوهر برمیگردد به زنش می گوید ، این آیدین ِ احمق پا روی خرخره ام گذاشته ، ول کن نیست که تو را به کلاسهای بازیگری بفرستم ، معتقد است تو ستاره سینما خواهی شد و روح هنر در تو حلول کرده و از این قبیل مزخرفات...
بیچاره نمی داند اگر قرار بود با تو زندگی کند حالا به چه فلاکتی افتاده بود

و بدین ترتیب پیشنهادها و تمجیدها شما مبنی بر خوانندگی و حیف بودن آن صدای رادیو فونیک ، نقاشی ، نویسندگی ، و الخ هر روز در رختخواب به گوش او می رسد و شما همچنان از رفتن به خانه رفیقان به علت مشغله عذرخواهی مکنید!
و سرانجام یک روز غمگین و ناراحت خودتان را به دوستتان می رسانید و می گویید ، سرماخورده اید و فردا به سرکار نخواهید رفت ، میگویید که چقدر احساس تنهایی می کنید و کاش کسی را داشتید که فردا برایتان سوپ درست میکرد....
خوب از همین حالا تبریک مرا برای لذت بردن از یک سوپ گوارا بپذیرید!

اما اگر همه این سطور را خواندید و فکر میکنید که استعداد و جربزه ء هیچ کدام را ندارید، از همین حالا وبلاگتان را ببندید و تاهل اختیار کنید، ما هم برایتان آروزی خوشختی میکنیم!

پ ن : کنار هر زن زیبایی مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده!

18 comments | Permalink

یاد یک تصویر چیزی جز حسرت یک لحظه نیست...

0 comments | Permalink

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

برای او که چشمانش به دوستان اطمینان می بخشد مرهمی برای تمام رنجهای زندگی وجود دارد

ای
سوگلی عشق
بالابلند
گیسو کمند

طاقه ی حریر
جام شراب پیر

زیبایی ات
در تاب نظم (( نظامی نیست ))
در اعتبار حرمت زیبایی ات کلامی نیست
سرخ لبت
آویزبند هیچ پیامی نیست

چشمان تو ترنم باران
برچاک های خشک روان است
ره پوی پرتوان راههای نهان است

چشمان تو تابع اضداد
چیزی به سان جهان است
پیر است اگر چه جوان است

آری چنین و چنان است
با اینهمه نه این و نه آن است

به ساعت نگاه میکنم ، یکربع مانده به 12 ، باید یک چیزی بنویسم ، تصدیق بفرمایید که حتی خود خدا هم با همه ء بی سلیقگی اش اینچنین فرصتی را برای ابراز عشق از دست نمی دهد ، یک چیزهایی مینویسم و چند بار می خوانم و هیچ نمیفهمم!
بس که حواسم نیست ، بس که آشوب می شوم و انگار عرق کرده ام که دست ها را روی شلوارم می کشم تا کف دست ها خشک شوند...
اما ناگهان آرامش به سراغم می آید ، ذهم از این اندیشه قدری آرامش پیدا کرد ، که تنها نیستم ، که در این لحظه هزاران هزار نفر ، آنهم قلندر شب بیدارش به تو فکر میکنند و ذهنشان پر از افکار زیبا و زندگی بخش است...

خودکار را روی صفحه سپید مانده می گذارم و آروز میکنم چیزی تغییر نکند و این لحظه که پر است از حضور پیچیده ات که هم آرام است و هم مغرور ابدی باشد...
این لحظه که سه سال است باتو شناخته ایمش...
لحظه ء دوست داشتن ناب ، دوستی ناب..
سپاس که بودی تا دوستی برایمان معنی پیدا کن

با احترام ویروس کامپیوتری تو
(+)
(++)

4 comments | Permalink

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

هیچ کس نمی تواند همه چیز را بدهد ، هیچ کس برای هیچ کس کافی نیست ، هیچ کس خدا نیست

زندگی فسرده شده است و چندان رغبت انگیز نیست ، روح را می ساید و رویا را زخمی میکند ، آخر دنیا مملو از آدمهایی شده است که هر کدام به نوبه ء خود رویایشان را ازدست داده اند و بدون عشق زندگی میکنند...

روی این پاراگراف متوقف میشوم:

شاید به کسانی می اندیشید که به آنان عشق می روزید ، بیشتر غور کنید تا دریابید که آنها را دوست ندارید: آنچه شما دوست می دارید ، حس مطبوعی است که از عشق ورزیدن به آنها در شما ایجاد میشود ، شما اشتیاق را دوست دارید نه کسی را که اشتیاق را بر می انگیزد...

هوم اورول بود که می گفت : بهترین کتابها ، آنهایی هستند که دانسته هایت را برایت نقل میکنند و چقدر خوب گفته!

میخواهم خیلی چیزها بگویم ، در همین باب ، نمی دانم چرا خفه میشوم ، میگویم انتخاب نکردن را انتخاب کرده ام ، فارسیش می شود نوعی اشتیاق عاشقانه که محکوم است که تا ابد از عشقی به عشق دیگر سرگردان باشد!
اما شاید بپرسید اینها چه ربطی به پاراگراف اول دارد!
خب من چه میدانم! فقط همین که قبلم درد میگیرم از اینکه آدمیان رویاهایشان را اینقدر ارزان در قالب شخصی بلوکه میکنند تا آرام آرام بگندد...

10 comments | Permalink

شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

کمبودهای ما همان چشمانی است که با آن آرمانهای خویش را می بینیم

18 comments | Permalink

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

اواخر به فتیش روی آورده بودم(البته چون پول بیشتری توش بود). اینو به محسن هم گفته بودم. اون منو میبرد خونشون. با دستبند دستامو میبست. و با شلاغ به جونم میافتاد. من گریه ام میگرفت و لذت میبردم. نمیدونم اون چکاره بود ولی همه چیز خونشون داشت. بعضی وقتها باتوم برقی میاورد و به من ضرباتی میزد که تمام بدنم بی حس میشد ولی باز هم لذت میبردم. دیگه کاری نمونده بود برا من نکنه. بیشتر مشتریهامم فهمیده بودن و هر کدوم جوری بلایی سر من میآوردن. قبلاً فقط سکس بود حالا کتک خوردن هم به بهانه ی فتیش اضافه شده بود. وقتی هم میگفتم دیگه نزن. میگفتن پولشو میدیم. یه پسره بود که هر دفعه میرفتم پیشش فقط دوست داشت بشاشه رو من و برا یک ساعت پنجاه تومن هم میداد. بعد هم گیر میداد میگفت تو بشاش تو لیوان من بخورم. من اولا این کار رو نمیکردم ولی بعد ها منم کردم…


این خزعبلات رو که داشتم میخوندم همینطوری از خنده ریسه میرفتم ، حالا چراش رو نمیدونم ، خب به احتمال زیاد تصوراتِ خیالی ِ یه ذهن مسموم! فقط موندم ربطش به علی ، حسین و ماه رمضان و دعا و این قبیل چیزی جات چیه!

در هر صورت ایناش مهم نیس ، خاستم بگم هیچ وقت نتونستم گی یا لز بودن رو از نظر علمی درک کنم ، یعنی ممکنه وقتی با کسی حرف میزنم و بحث میکنم برا روشنفکر نشون دادن خودم بگم اره ، فلانه و بیساره ولی ته ِ قلبم نمیدونم چرا فک میکنم یه جور مرض ِ تا بیماری!
خلاصه...!

6 comments | Permalink

فطريه بدهيد خاک بهشت بخريد...

4 comments | Permalink

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

8 comments | Permalink

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

در ستایش اشک ها

من با زار زدن می خواهم کسی را تحت تاثیر قرار دهم ، به کسی فشار بیاورم ( ببین با من چه کرده ای؟) شاید- چنان که معمولا چنین بوده- این دیگری باشد که من او را مجبور میکنم همدردی یا بی اعتنایی خود را علنا ابراز کند، اما این کس می تواند خود من هم باشد:
من خودم را به گریه می اندازم ، تا به خود اثبات کنم که غصه ام یک توهم نیست : اشک ها نشانه اند ، نه نمود. من با اشک های ام قصه یی می سازم ، اسطوره ی اندوهی می آفرینم ، و سپس خود را به آن همساز میکنم: من می توانم با آن زندگی کنم ، چون با زار زدن همسخن ِ راسخی برای خود خلق میکنم که راست ترین پیام ها را دریافت میکند ، راست ترین پیام های تن من ، و نه گفتار من.
سخن عاشق/ بارت

7 comments | Permalink

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

ماساکی یووکو

لرزش ِ کابل برق را
پرندگان عاشق
به اشتراک پذیرایند

10 comments | Permalink

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

از مرز بین بودن و هیچ بودن گذر خواهم کرد؟

مدتهاست انتخاب نکردن را انتخاب کرده ام...
اما این روزها براینم که از این انتخاب هم خسته شده ام ، انتخابی دیگر هست آیا؟!

16 comments | Permalink

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵

استاندال


بیش از آن که عشق زاده شود ، زیبایی باید به عنوان یک نشانه ظاهر گردد ، و این نشانه زمینه را برای آن شور و شر اماده میکند.باشنیدن ستایش هایی که نثار کسی میشود که ما عاشقش خواهیم شد...

7 comments | Permalink

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

کشیدن دندان عقل مصداق بارز و صادق و غیره دهانمان سرویس شد میباشد...

12 comments | Permalink

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

Orginal Windows

--- اخطار ، ویندوز شما قانونی نیست ، نمیتوانید login شوید!

نمیدونم این مشکل برای شما هم به وجود آمده یا نه ، البته فرقی هم نمیکنه چون بالاخره اگه کاربری هستید که Automatin Update تون فعاله امروز فرداس که این مشکل برای شما هم به وجود بیاد و حتی در صورت فعال نبودن این گزینه با نسخه ء فعلی ویندوزی که دارین امکان نصب IE.7 و Windows Media Player 11 رو نخواهید داشت و مخصوصا از دست دادن IE.7 واقعا ناراحت کننده است .

روشهای مختلفی برای رد شدن از این سد تا بحال ارائه شده مثل پچها و نرم افزارهایی که می تونید پیدا کنید ، اما این روشی که من اینجا به درخواست یکی از دوستان ارائه میدم به نظرم ساده ترین و عملی ترین روشیه که وجود داره و شما با چند کلیک ساده برای همیشه صاحب نسخه ء اورژینال خواهید شد!!

1- از منوی Start گزینه Run رو اجرا کنید و کلمه Regedit رو تایپ کنید و دکمه ء ok رو بزنید.
2- در registry editor به این مسیر برید:

HKEY_LOCAL_MACHINE\SOFTWARE\Microsoft\WindowsNT\CurrentVersion\WPAEvents

خب حالا در قسمت سمت راست پنجره روی OOBETimer کلیک کنید تا پنجره Edit Binery Value باز بشه ، در این پنجره شما اعداد و حروفی رو مشاهده خواهید کرد مثل FF , D5,FD یکی از اینها رو مثلا FF رو به 00 تغییر بدین بعد روی دکمه OK کلیک کنید و پنجره ریجستری رو ببندید.

3- حالا دوباره مثل مرحله اول از منوی Start دستور Run رو اجرا کنید و بعد کد زیر رو در اونجا تایپ کنید و دکمه ok رو کلیک کنید :

%systemroot%\system32\oobe\msoobe.exe /a

خب چند لحظه صبر کنید تا پنجره ای Activate Windows باز بشه ، در پنجره باز شده از بین سه گزینه ، گزینه ء دوم (yes,I want to telephone a customer… ) رو کلیک کنید.

3- در پنجره جدیدی که باز میشه دکمه ء Change product key رو در قسمت پایین کلیک کنید و در پنجره جدیدی که باز میشه شماره سریال زیر رو وارد کنید:

B7R7P-J63JP-2J7VH-W3TDJ-PDP7T


بعد از نوشتن شماره سریال جدید ، دکمه ء Upadate کلیک کیند ، بعد پنجره رو ببندید و ریستارت بکنید!

4- بعد از ریستارت سیستم دوباره به قسمت run برید و دوباره کد زیر رو وارد بکنید و ok رو بزنید:

%systemroot%\system32\oobe\msoobe.exe /a
حالا شما پیغامی با این مضمون دریافت خواهید کرد :

Windows Product Activation


خب تبریک میگم ، ویندوز شما قانونی شد حالا می توانید بدون نگرانی به آپدیت کردن سیستم خودتون بپردازین یا اینترنت اکسپلور7 رو دانلود کنید و از گشت و گذار در اینترنت لذت ببرید!

12 comments | Permalink

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

رولان بارت

من به این خاطر ، به آن خاطر ، مجرم و مقصرام ( برای این قصور و مجرمیت صدها دلیل دارم – برای خود دلیل می آورم ) ، و بنابراین خود را مجازات میکنم ، تنبیه بدنی میکنم: موهای ام را کاملا کوتاه می کنم، خودم را وقف فراگیری یک علم جدی و تجریدی میکنم. صبح های زود ، وقتی که هنوز هوا تاریک است از خواب برخواهم خاست ، مثل یک راهب!
بسیار شکیبا خواهم شد ، اندکی مغموم ، در یک کلام ، موقر ، چنان که شایسته ی آدمی آزرده خاطر است . من به گونه یی جنون آسا ماتم خود را ( ماتمی را که خود گرفته ام ) در رخت و لباس ، در موهای کوتاه کرده ام ، در نظم عادات ام ، نشان خواهم داد . این علاجی آرام و آهسته است ، درست همان علاج لازم برای مدارای بایسته با اندوهی نهان ...

اما میدانم ، اینها همه باج خواهی است ، باج خواهی از که؟
من زوال خود را پیش چشم دیگری می گذارم ، انگار اگر که دیگری تسلیم نشود ، تسلیم چه؟این زوال هر آینه رخ خواهد داد...

:(


aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007