جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶

USRobotic

به لطف علی بالاخره مودمم بدستم رسید ، شرح حالش طولانی است واین یکی را هم مثل همه ء اتفاقاتی که این روزها می افتند و دلم می خواهد برای کسی بگویمشان حواله میدهم به آینده !(نمی دانم مرگم چیست که حوصله بازگو کردن هیچ چیز را برای هیچ کس و بیشتر از همه برای خودم ندارم )


علی ، آرشیو این سالهای طولانی را تند و تند ورق میزدم که رسیدم به این نوشته ، خواندنش حسی داشت ، چه حسی؟ نمی دانم شاید همان حسی که شماتیک آن شب تعریف می کرد که اگر یکی از دانشجویانش وبلاگش را پیدا کند یا بفهمد که بازیگر نقش قادری در ویدوهای جوادها اوست چه خاکی به سرش باید بریزد:))

این نوشته ء بچه گانه را که می خواندم ناخودآگاه حس کردم چقدر بزرگ شده ام ، شده ایم ، چقدر سال گذشت و چقدر دیر و به سرعت گذشت و به مدد این تکنولوژی در کنار هم بزرگ شدیم! بین خودمان بماند هر وقت نوشته های چندین سال پیش را می خوانم یک فکر مدام از ذهنم می گذرد ، اینکه زود برم اینها را پاک کنم کسی نفهمد من چه خوشحالی بودم!


یعنی چند سال بعدی هم خواهد بود که برگردم به این نوشته و بگویم اخخخ که چقدر بزرگ شده ام؟!!

نمی دانم ، راستش فکر نمی کنم ، یاد آن روز آن شب افتادم که خانه ء پرفسور تو با خنده می گفتی فکر میکنم که دیگر تنها خواننده ء وبلاگم خودم هستم و پرفسور با پوزخند گفت من اگه چیزی بنویسم دیگه خودم هم نمی خونمش!
این حرفها از ان موقع چند بار در ذهنم تکرار شد که بین اینها چرا من هنوز اینجا وقت تلف میکنم؟
اجبار؟
عادت؟
میل به نوشتن؟
نمی دانم ، ولی مطمئنم که لذتی دیگر در میان نیست ، دیگر هیچ چیز اینجا مثل ان روزها دوست داشتنی نیست ، آن روزهایی که در مرکز دنیا بودم و اگر فقط چند ساعت امکانش نبود که انلاین شوم حس می کردم چرخ دنیا لنگ مانده !
آن روزها که ... بگذریم...
بگذریم که گ ذ ش ت ...


آن جای نامه که نوشته ام مجبوریم تا آخر عمر همدیگر را بعنوان دوست تحمل کنیم را امروز خیلی دوست داشتم

باز هم ممنون



نهم آپریل 2004 ، تاریخ همینی که هست ناراحتی ترجمه اش کن!
چطوری رفیق؟ قبول که مدتی است ک کم لطف شدم ولی در مورد من و تو این کم لطفی فقط و فقط در مورد همین دو (کِلکِ ) نامه است وگرنه متاسفانه ناچاریم همدیگه رو تا پایان عمر بعنوان دوست تحمل کنیم ، کار خداست دیگه!
حالا تو هم هی همش بگو نامه نامه نامه ! مثل اینکه توی نامه حلوا خیرات میکنند ، بفرمایید اینم نامه تو که میدونی دست به قلم بردن برای من مثل دست به طپانچه بردن رینگو است وقتی طرف مزه میپرونه و مایه نشون میده! حالا هم که دارم برات نامه مینویسم نه اینکه خبری باشه و و بخاطر تو باشه که دارم مینویسم! نه آقا جان ! بخاطر خودم هست که بیش از اینها که عاشق بودی! هر وقت میومدم به بلاگت از خنده روده بر میشدم و به روح پرفتوح هر چه مشهدی شمع دزده کلی صلوات خیرات میکردم! اما این چند مدت اخیر دیگه حوصله ام رو سر بردی! هر چقدر هم بگی که فلان و بیسار نمیشه که نمیشه و در حقیقت در ما فرو نمیره! که الحق نوشته هات تومنی صد تومن با قبل فرق کرده! رفیق باید کاری کنی کارستان و بالکل از این عوالم بیرون بیایی! هر چند من خودم در این کارهای عاشقی ماشقی تخصص ندارم و درست مثه این بچه مهدکودکیها میمونم که همه رو به یه چشم میبینن و قصدشون فقط خنده وشادیه و بعضی وقتها هم اگه دخترک خوشگلی به تورشون خورد به حکم غریزه ماشین کوکیشون رو بهش غرض میدن! و درست شدم بنده به به گوی خداوند با این چیزهایی که آفریده و هی آبه که از لب و لوچه ما آویزونه! و هر از چندی هم که کفم حسابی میزنه بالا میرم از این مجلات زن روز میخرم و هی صفحاتش رو از اول به آخر و از آخر به اول هی ورق میزنمو جدولش رو غلط حل میکنم و بعد با حرص و غیض تمام به گوشه ای پرتش میکنم و هر چه لعنت هست میفرستم به این چلقوزهایی که هر روز زن شب میگیرند و جدولش رو درس حل میکنن!! ….اما خوب به هر حال مهم نیست ، بالاخره ما هم برای خود مردمانی هستیم!
…..الان که دارم سر و ته نامه رو میخونم بشدت تمام دارم فکر میکنم که چطور شد که سطور بالایی به این سطور پائینی منتهی شد!!
اما خوب مهم نیس!! مهم این بود که میخاستم چیزی بنویسم که برا تو باشه که شد!...آهااا تا یادم نرفته …ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام!
زیاده قربانت میرم

کسی که همیشه به دوستیش با تو افتخار میکنه
آیدین

پ ن 1 : داش علی تو این مدتی که بلاگ نوشتم ، با خیلیها آشنا شدم ، شاید بشه گفت کلی تجربه در زمینه روابط با آدمها کسب کردم و شایدم مهمتر از همه این که نقاط ضعف و قدرت خودم رو خیلی بیشتر از قبل فهمیدم ، ولی باید اعتراف کنم که بین همه این آدمها بیشتر از همه حداقل در روش و منش بلاگ نویسی و توانایی باقی موندن در محیط مسموم ِ اینجا از تو چیز یاد گرفتم! ...شاید باورت نشه ولی من بیشتر از اونی که فکر میکنی برات احترام قائلم ، نشون به اون نشون که خیلی از اون شبهایی که تا 4 و 5 بیدار مونده بودم چون میدونستم همیشه 5صبح آن لاین میشی بیدار مونده بودم تا با تو چت کنم ، همیشه چتهای ما بهترین گپ زدنهای اینترنتی بوده بی هیچ شک و تردیدی ، اینکه من بیام به تو بگم دلم گرفته! و تو بگی دهههه باز چرا و من بگم نمیدنم ، دلم میخاد بمیرم! و تو باز بگی زکی سه! این که قدیمیه!!!.:)) جدی جدی این عاقلانه ترین جوابی که میشه به این حرف زد! حالا مثلا تصور کن من به یه دختره جینگولی این حرف رو بزنم!
آیدین: من دلم گرفته!
دختر جینگول: وای آیدینی جونم ، چرا دل مهربون و قشنگِ تو گرفته ؟!دلیلش چیه؟!
آیدین: حالا بی خیال ! تو چطوری؟ خوبی؟ و.....
دو دقیقه بعد....
دخترجینگول!: آیدین...:(...:((..8- ..آیدین من دلم گرفته!!!

...رفیق ما دیگه الان تو سنی هستیم که دقیقا میفهمیم که طرف مقابل داره انتقاد میکنه ، یا نصیحت! یا مسخره و حتی به فکر خودش البته توهین! حالا به دلایلی ...حداقل من اینطوری فک میکنم که دقیقا درک میکنم طرف مقابل چی داره میگه هر چند به روش نمیارم ...اما اینکه عکس العملی نشون ندم ، اینکه زیاد درگیر نشم و بلاگم جایی باشه که هر وقت دلم خاست بیام توش چیزی بنویسم ، همه اینا رو از تو یاد گرفتم ،علی الان دیگه خیلی خیلی کمتر از قبل بلاگ میخونم خیلی کمتر از قبل کامنت میزارم ،همیشه این حرفت تو گوشمه که وقتت رو با کامت گذاشتن برا هر کسی تلف نکن و....جدی جدی میگم خیلی باحالی ..هنوزم میگم حرف زدن و چت کردن با تو برام کلی انرژی زاست ،،من و تو جفتمون پشت نقاب طنز زندگی باشکوهی داریم ، جدی میگم و حداقل خودم بهش مطمئنم که افق دیدمون خیلی خیلی بزرگتر از این آدمهایی که فک میکنن از دماغ فیل افتادن! آدمهایی که حتی ظرفیت اینکه زیادی تحویلشون بگیری رو ندارن! میدونی دنیاشون حتی ظرفیت خودشون رو هم نداره!...من الان اگه بخواهم بنویسیم در مورد تو و خودم شونصد صفحه هم بنویسم تموم شدنی نیس ولی خوب حیف که معذوریت پست بلاگی نمیزاره!! و فقط به همین اکتفا میکنم که کلی باهات حال میکنم ، با خودت با بلاگت ، با چتهایی که میکنیم ، با همه بلاگهایی که با هم نوشتیم و همه شخصیتهایی که خلق کردیم ، با پت و مت، با روانی ، با
محور شرارت با جـــوادهـــا )که هر کی بهم بگه بلاگ چیه بهش فوری اونو نشون میدم و از نگاه عاقل اندر صفیحش حال میکنم( ، با رفقات ، با اسکیزوفرنی که هنوزم که هنوزه فک میکنم شاهکار وبلاگ نویسیه و با پرفسور و اکسپیرینسش و طرحاش ، حاج امیر و حتی با شماتیک، مسعود قرقی و اقدس طلایی و ... و دیگه و دیگه و دیگه !

مخلص کلوم دیدی چطو ما عاشقت رفتم!

3 comments | Permalink

نظرات: 3

در باره ی اون هیچم شوخی نبود. خب فرضت اشتباه بود. کسی که چشم ندارد نه می تواند دیگری را ببیند و نه خودش را .
---
دوم اینکه منم الان داشتم به همین لذتی که دیگر نمی بریم فکر میکردم. داشتم فکر می کردم که برای شنیدن حرف ها، گوش های اینجا با گوش های دیوار هیچ فرقی ندارند

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۲۵ قبل‌ازظهر

حالا حتما باید اشک آدم رو در بیاری...نوشتت البته اصلا اشک آور نبود اما من دلم گرفت. حس های غم ناکی توش احساس کردم.

By Anonymous ناشناس, at ۲:۴۶ قبل‌ازظهر

همه چیز رنگ می گیرد.. می دانم

By Blogger N, at ۹:۲۵ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007