میدونید چی منو به نوشتن این یادداشتها وا داشته ، دوستی دارم از دوران دبیرستان دوستی ما به7 سال میرسه و در طی این سالها هر غلطی خاستیم بکنیم باهم کردیم به غیر از یه غلطهای اظافی که اون تنهای کرده! و این دوست عیاش بنده یه خصیصه داشت که هیچ وقت اینو جدی میگم واسه من قابل درک نبود ..ایشون خیلی متعصب تشریف دارن و به اصطلاح ناموس پرست! هستن و در کل همه خانوادشون اینطورین یعنی در طی این سالها من آزادی بی حد و حصر اون رو دیدم و محدودیت عجیب و غیر قابل درک خواهرش رو ..اون همیشه بهترین امکانات رو واسه تفریح و عیاشی هاش داشته و مخصوصا مامانش حتی به اون در این ضمینه کمک هم میکنن و البته در خونشون زن سالاری و مامانش رئیش خونه! ولی همیشه خواهرش محدود بود..خانوادشون همه امکانات رو به کارگرفتن تا دوستماز دانشگاه قبول بشه ولی جدیدا فهمیدم که خواهرش که الان اول دبیرستانهترک تحصیل کرده ...میگن خودش دلش نمیخاد درس بخونه! ولی من باور ندارم .....آینده اون که خیلی هم باهوشه و نسلی که میخاد از یه دختر بیسواد که همه امکانات رو داره ولی احمق نگه داشته شده منو به خودش مشغول کرده ....اون آفتاب و مهتاب رو ندیده ولی روزگار طبق رسم خورشید سوزنده ای رو به اون و امثال اون تقدیم خواهد کرد که زیرش بسوزه و چاره ای جز ساختن نداشته باشه !
اون وامثال اون اگر در آیندشون مورد ظلم و تعدی به حقوقشون واقع بشن هیچی نخاهند گفت که مبارزه باظلم و دفاع از حق ابزارش داشتن هویته که دست روزگار این هویت رو از اونها دریغکرده و زنجیربردگی رو چنان ناخاسته به گردنشون آویخته که اززندگی جز کنیزکی خوش آب ورنگ بودن و بازیچه ای برای به صبح رسوندن اربابشون چیزی رو نفهمند......و افسوس بر دل امیدوار ما .....
پ.ن :
بعد از یه بحث طولانی با دوستم بهم چیزی رو گفت که هنوز از دیروز گوشم زنگ میزنه اون میگفت که " آیدین آخه دختر اگه درس بخونه و نخونه چه فرقی واسش میکنهدختر یه موجود بد بخته ! "
این رو با چنان صداقتی دیروز بهم گفت که برای اولین بارفهمیدم که چطور اعراب دخترهاشون رو زنده به گور میکردن .....و حس کردم که برای اولین بار منطور از ناموس و عفت و غیرت چی ...!
پ.ن:
این یادداشتها رو میخاستم به طنز بنویسم ولی خوب امروز دل مردهتر از این بودم که این کار رو بکنم ، این سری یادداشتها در شماره 10 تمام خواهند شد .