دادنامه
همش ازاون موقعی شروع شد که این اولیا حضرت باران بعد از چند فقره متلک پرانی به ما و اصحابمون در سخنگاه آزاد بانوی اول ایران فرموده بودن :تو برو مسافرت آیدین و پیتون جات نگهبانی میدن !
و از همه ناراحت کننده تر این ژنرال کهنه کار به ایشون درجه سرگروهبانی داده بودند!
آخه کجای دنیا یه گروهبان فیلد مارشال رو میبره سر پست؟!؟!؟!؟!؟!!
ولی من که همه سالهای عمرم رو در جبه های حق علیه باطل گذروندم از این مسائل به راحتی گذشتم چون به مصلحت بلاگستان نیست و هم اینکه امریکا پشت مرزها خیمه زده و منتظر فرصت!!
اما یه دفعه دیگه جوش آوردم ! بهم اتهام سرباز فراری داده بودند! به آیدین (ص) ، کسی که عمرش رو فدای بلاگستان کرده به هیچ چشم داشتی،به منی که همه جونیم رو در پست نوشتن و کامنت گذاشتن صرف کردم !
اون وقت بعداز این همه فداکاری واسه کشورم در اثر تحریکات عوامل صهیونیزم بین الملل تمام درجات ما نادیده گرفته شد و به ما اتهام سرباز فراری داده شد، که نظامیاش میدونن که جقدر این اتهام برای یک فیلد مارشال سخته! که این باعث شد ما یه جیزهای بگیم که بازم به جون ری میا من بی تقصیرم، من همه عمرم رو تو جبه ها با موس وکیبورد و سایر ادوات نظامی سرکردم و طرز صحبت با یک فیریست لیدی رو بلد نیستم شاید!!!!
این بود جریان که بالاخره ما به دادگاه کشیده شدیم ، ولی خودمونیم اصلا انتظارش رو نداشتم این باران پربرکت! اینقدر دل رحم باشه!خیلی خوب و نازو مامانی باهامون برخورد کرد که واسه منی که تا حالا خودم در دادگاهای نظامی که اداره کردم همیشه با یک درجه تخفیف حکم اعدام صادر میکردم خیلی عجیب بود ، این بار به لطف باران عزیز برای اولین بارمعنی عطوفت اسلامی!!! رو درک کردم و خلاصه فعلا پیتون این دوست روزهای سخت بلاگری سند گذاشته آزادیم تا ببینیم کی رعد و برق بزنه و حکم ما صادر بشه!!