سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲

گزارش نویسی

حرفي ندارم
همچنين مطمئن نيستم اين سيگار را كجا خاموش کنم، ولی به هر حال پنهانش باید کرد!
دررا یواش میبندم واما لعنتی کثافت مثل همیشه صدا میکند ، جیر جیر
آدامسی را باز به دهان میچپانم و عطری غلیظ میزنم، سرم از بویش باز گیج میخورد،
حالا دارم حرف مي زنم
به شدت حرف مي زنم
اما شب زمزمه ها را يكنواخت مي كند
و اين طبيعي ست
جير جير
اما هیچوقت یکنواخت نبودش برای من، هرشبش یک صدا داشت و یک راز ، هم وهم آلود و هم زیبا ، طلوع غروب شاید تنها چیزهای باقیمانده ای هستند برایم که با هیچ چیز عوضشان نخواهم کرد.
آه آه ،
لعنتی زود تمام شد ، مثل تمام دوست داشتنیها این هم عمرش کم است، شاید این رسمش است!
در هر حال شب ، شب است
و روز كه تا بحال پاي توي يك كفش كرده : كه من چيز ديگري هستم
هر بار كه مي آيم
كسي كه مي آيد ، لابد بوده
آنكه مثل اين حكومت ها ناگهان ظاهر مي شود
نبوده پس چيز ديگري ست
روز را هم ...ما كه نديديم
جز همزيستي سالمي كه آدم ها درتحمل همديگر مي كنند

از روشها بدم مي آيد همهء روشها
روشهاي بسته بندي راه رفتن
روشهاي عاشق شدن عشقبازي كردن
حرف زدن وقت صرف کردن ، تفریح کردن ،
چرا همشان بوی یک فرمول ریاضی میدهند؟ تکراری ، مزخرف!
من فقط دوست دارم همين!
هرچند بدبحتانه شايد شبيه ديگران !
و شاید حتی بدبختراز آنها ، شاید حتی نمیدانم چه را دوست دارم، ولی نه حتما بالاخره یک چیزی را دوست دارم هر چقدر که خرم هم باشم، مگر خر علف را دوست ندارد؟ من هم همانقدر تو را دوست دارم!
چه میکنم ؟
دنبال این و آنم؟ بیهوده بلغور میکنم ، استفراغ انها را؟ نمیدانم خودم حتی!
از ادامه بودن هرچند لذت نمي برم
لذت نمي برم
اما
ازاين ماست موسير و عرق سگی و شاعران ناياب و سيگار
نمي شود گذشت.
هوس تخمه شکستن وادامه دادن تا تمام شدن ظرف تخمه کرده ام، پس باید به سینما بروم!
اَه نه نباید بروم ، حالم بد خواهد شد باز آنجا از عشقکهای دروغین و رنگ شده ای که در شب خاکستری آنجا درهم میلولند، اینجا را هم که به گندکشیدند،
پس چه کنم؟
استمنا؟ هه هه هه ، هر وقت یادش میافتم این مریم حوله مرا میخنداند ،
به چه دردت میخورد استمناء ، بشین کمی پاپلو نرودا بخان! مثل جمله های فیلسوفان احمق میماند که عمری را بخاطراسمشان صرفشان میکنی باز از همیشه خرتری!
ولی نه باز این جمله اش میچسبد کمی:
« میدان آزادی
دزدان
استبداد های کوچک »
اِه باز که خرت کردند و سوارت شدند، ولی نه خری برای سواریست دیگر ناراحت نشو!
خوب تایپ کردی که چه؟ اصلا گیرمکه شدی خود خدا باز که چی؟ به چه دردت میخورد خدا شدن؟ هان؟
و اینک باز منم در اتاقی با سقف سنگی و دیوارهای سنگی و سیگاری که تمام شده ولی هنوز خاکسترش پا برجاست!
حقیقت
انباشته ای از من است
آنگاه که به جهل اصیل خویش
نزدیک می شوم


aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007