مسخ
حالم بهم میخورد خاموشش میکنم!
یاد بهشتشان میافتم ، جای جالبی بایدباشد ولی افسوس که برای تهیه بلیط ورودیش باید قبلا در تابوتی دراز کشید، بی خیالش میشوم!
فکر میکنم اگر مرده شور میشدم چه جالب میشد ! هر روز چند نفری را میشستم و بدرقه اش میکردم به بهشتش! اما نه اگر من مرده شور میشدم آدمها دست از مردن برمیداشتند تا من نتوانم بدرقه شان بکنم انوقت بوی گندشان دنیا را پرمیکرد! نه نه این کار من نیست!
این جمله برشت را میبینم به این فکر میکنم که جرا و به چه دلیلی به دیوار چسبانده امش !
(( اگر يادی از ما نموديد، باگذشت باشيد و ما را ببخشيد!))
ميگويد اول زندگي، بعد عشقبازی با فلسفه!
من میگم حتی اولیش رو هم شروع نکرده وفتت تموم شده، تازه خودتم که اینو گفتی قسمت دومش رو نفهمیدی! فلسفه دروغه، عشق دروغه ، حتی خودت که درد رو حس میکنی هم دروغی!
حس میکنم دارم سخنرانی میکنم ، نه نباید این کارو بکنم یادش میافتم که میگفت با سخنرانی کردن مخالفم ، چون باید آنجا دروغ گفت! پس نه این کار من نیست ، من باید صادق باشم لااقل باخودم!
....
بازم فکر میکنم ، بازم همه چی مزخرفه ،فکرم مزخرفه، بی اختیار میرم قوطی ودکا رو باز میکنم ، اه مزخرف اینم تلخه مثل خودم، مثل زندگی،اینم مسخ شده! یه سیگار برگ که از بس موندهمثل خودم خشکش زده رو میارم ! روشن میکنم و یه پک......سرفه ام میگیره ، بوی گند میده، مزخرفه ، میشینم خیره میشم به حلقه هاش که میرن بالا ....نه ....نه ...چی شد؟ داره قشنگ میشه!نه حالا موزیک میطلبه! روشنش میکنم ! پاریس بارونی کریستی برگ ، حس میکنم دارم زیر بارون قدم میزنم ، کم کم دارم پرواز میکنم لای حلقه ها دود پر میزنم، بارون نمیاد ولی من خیس شدم، باقی مونده قوطی رو سرمیکشم ، حالا چقدر این زندگی رو دوست دارم!
به ما مربوط نیست
لانه ی کدام مار بوده انسانیت !
هرچه بوده می گذرد !
برای رفع تنوع می توانی عاشق شوی آنقدر تکراری که تازه بمانی !