محرم الدوله
الان یه ساعته که دارم فکر میکنم که چطور شروع کنم ، چی بگم ، آخه نوشتن از کوزه خیلی سخته ، تا حالش هم چون میدونستم کار من نیست انداختمش عقب ، ولی دیگه نمیشه صبر کرد ، آخه فردا 16 آذره ...
غیر ممکنه فراموشم بشه ، روزای اولی بود که بلاگ زده بودم ، با یه شب مهتاب شروع شد یادته؟ با کامنتت خیلی حال کردم و وقتی آمدم تو بلاگت کلی کیفور شدم ...اون 10 روش برتر مخ زنی هنوز مزه اش زیر زبونمه و بهمچنین تیک تاک و ....لینک منم اوجا بود با متن کامل اسمش !! تو اولین کسی بودی که به من لینک دادی و بهمچنین من !
از قدیما هم گفتن لینک اول لینک دِگر است !چقدر با بلاگت حال میکردم و چقدر هر دو پر کاربودیم !! یادمه که روزی چند بار آپ دیت میکردی ! تا اینکه اون اتقاق افتاد و وبلاگت حذف شد ، دقیقا حس این بیت به من دست داد :
دانی زرفتن تو ما را چه ماند در دل/از کاروان چه ما ند جز آتشی به منزل
از همون روز تا بحال هنوزم مسرت بخشترین خبری که دریافت کردم خبر برگشتنت بوده و باز از اون روز که تنها بلاگر مسنجرم بودی وز بهترین همصحبت خودت بودی ( البته ما شاگرد بودیم و شما استاد سفال ) و تا به امروز هنوز هم تنها کسی بودی که باهاش در مورد شعر و فلسفه و کتاب و تاریخ و سیاست بحث کردم ولا غیر ...
آبجی خانوم مهربون تو تنها کسی بودی که تونستم باهاش حرفهام رو بزنم ، تو تنها محرم کلاف سردرگمم افکارم بودی و بهترین کمک و بهترین دوست و کسی بودی که در این مدت رفاقت باعث تعالی و کمال ، بهترین کتابهای رو که خوندم و بهترین فلسفه های رو که باهاشون بدمستی کردم تحت تاثیر شما بوده و بس .
ولی یه چیزی : " هیچ شایدی وجود نداره ، چون حق انتخابی وجود نداره " اینو نه ! آخه میدونی همه امید زندگی در اون شایدی که در ضمیر ماست و همه هدف زندگی هم تلاش برای بدست آوردن اون حق انتخابه ! حالا اگه شد که شد اگر هم که نه به قول خودت شونه هامون رو میندازیم بالا و میگیم خوب اینم یه جورشه !
...هر چند آبجی خانوم میدونم که دلشکسته ای و به قول هدایتت غمت اونقدر عمیقه که ته چشمت گیر کرده ...اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میاید یا اصلا اشک در نمی اید ....ولی این دنیای بی معنی ابدا به این گفتگوها نمی ارزد ، یعنی هیچ نمی ارزد ، و ابدا هیچ کس به هیچ کس دردسر نباید بدهد و از هیچ برنجد و بر هیچ دل نبندد !
فقط یک غیر هیچ وجود دارد و آن وجود خودمان است که آنهم هیچترین هیچ است !
آسوده خاطر باش ، خوشحال و خوش مسرت باش و به دوستی این داش کوچکت نهایت اطمینان را .
برا خاطر همه چیز ممنون سفال عزیز
کوزه عشق را میشناخت و دلبستگیش را میفهمید ، اما در آن میخانه غمگین به چه دل میبست ؟
.....ولی اما کوزه سر جای همیشگیش بود ، آرام و استوار با خط دیدی به فراسوی شبهای یلدا ، ساقی بزمهای خیام ، می صوفی افکن حافظ ، ترانه های باربد و نکیسا در پنچ گنج نظامی و کوهی از داستانها ومتلها همه سر به مهر مهربانی وعشق .
مبارکه