غمـــشـــادی
ترسم که من بمیرم و غم بی پدر شود این طفل نازپرور من دربدر شود!
1- کیبوردم بجز تکرار تایپ نمیکنه ، شاکی نباشین که خودم بیشتر از همه شاکیم :(
2- از قرار معلوم جناب یاور مسافر هم میخان وبلاگ نوشتن رو بزارن کنار :( ، این شعر رو هم برا ما سرودن:
سالار همه بلاگران آيدين است/ سرکرده بدعت آوران آيدين است/ دوک است و رسول ُ خالق است و سيد / زينروست شعار ياوران آيدين است!!!!!!ُ آقا ما بند کفشتون هم نيستيم اين کارا چيه!:))نمیدونم چی بگم ، فقط آرزو میکنم استراحتی کرده و برگردن که هیچی برا من مثل جدا شدن از دوستی نیست
3- اینطور که بوش میاد! آشپزخانه آنیما هم داره درش تخته میشه ، این یکی بدجوری ما رو سوزوند ، آشپزخانه آنیما برا من حکم پاتوقی رو داشت که هر وقت تو این دنیای مجازی به انتها میرسیدیم ، میرفتیم مینشستیم با خیال راحت یه قهوه تلخ سر میکشیدیم وتلخی زندگی رو بیشتر حس میکردیم ، آنـــــــــــــــــــــیما ، بلاگت رو حذف نکن ، اونجا برامون کلی خاطره داره ، قهوه و چایی نباشه خیالی نیست ، بزار بمونه که بعضی وقتا با رفقا بیایم یه سیگار خالی بکشیم، هیچ پاتوقی ، پاتوقه آنیما نمیشه ، که ما به خوش مشربی و خوش زبونی و با صفایی و یی و ییو ی و تو کسی رو ندیدیم
4- از بچگی عاشق چهارشنبه سوری بودم ، هر سال اینقده ذوق و شوق داشتم که نگو ، چند سال پیش که هنوز دل و دماغی داشتم ، متخصص ساختن بمب و کوزه و موشک و هر چیزی که فکرش رو بکنی بودم ، ولی امسال حتی یه ترقه خالی هم ندارم:(( ، دبیرستان بهم میگفتن آیدین ترقه! از یه ماه مونده به چهارشنبه سوری هر کی منو میدید میگفت آقا برناممون چیه؟! کلی خاطره دارم ، از کوزه های که درس کردم ، برنامه ریزی و جمع کردن رفقا ، از ترقه ای که در کلانتری زدم و فرار کردم و ناظممون رو بردن بازداشت!، از جیم زدن از مدرسه و انداختن نارنجک سر مراسم قران تو دبیرستانهای دخترانه و هم همه و جیغ و داد! از کوبیدن نارنجک به شیشه ماشین پلیس! و ... اما امسال :(( ، کسی هم ازم یادی نکرد ، دیگه مثل اینکه فراموش شده اون آیدین پر شور و حال ، دیروز داشتم راه میرفتم یه پچه دبستانی یه ترقه کوبوند زیر پام ، یهوهکی انگاز از خواب غفلت بیدار شم مثل سگ از جام پریدم! تا حالا اینقد نترسیده بودم! ولی از خنده اون پسر بچه ها کلی شاد شدم ، یاده جونیایی خودم افتادم ، دمشون گرم ، خوشو دارم اگه شد لااقل یه چیزی بنویسم ، اگه شد...
5- شماره چهار تموم شد ولی من تازه کلی خاطره یاد آمد که حتی تو این ساعت شب و سکوت این دل پوسیده رو خندوند! یادش بخیر 4 سال پیش بود فک کنم همین روزا ،که 4 نفری رفتیم سینما، طبقه بالا خلوت ِ خلوت بود و همه بحر فیلم که یه نارنجک رو از اون بالا پرت کردم پایین!! کل سینما خورد بهم و فیلم رو قطع کردن و چراغا رو روشن ! از ترس داشتم سکته میکردم ، یه 10 دقیقه همه جا رو گشتن و همین که دوباره چراغا رو خاموش کردن فرار کردیم! یه زنه کم مونده بود سکته کنه!!! الان که فکر میکنم شرمندش میشم!! اون پسره مظلوم هم یادم آمد ، همون که من تو راهرو ترقه زدم و افتاد سر اون ، کلی دردسر درس شد واسش ، کاش الان میدونستم کجاست تا ازش معذرت بخام ،...ساله بعدش که میخاستن ما 4نفر رو اخراج کنن ، مامانم به آقای پورفرزام ( ناظممون ) التماس میکرد که این قول داده آدم بشه! ناظم بیچاره مرد فهمیده ای بود ، سرش لرز داشت و همونطور که سرش رو بالا پایین میکرد گفت : خـــــــــــــــیر(کشیده بخون) خانوم ، این آدم نمیشه ! کجاست که ببینه آدم شدم اونقدر که دیگه نمیدونم ....بگذریم !
6- باغبان در باز کن من مرد گلچین نیستم
من گلی دارم که محتاج گل تو نیستم
7- دلم میخاست یه مراسم به شیوه اسکار برگزار میکردم ، نمیدونم چرا نتونستم ، به هر حال شاید پست پایانی امسال یه جشن اسکار کوچولویی به شیوه آیدین در آوردی بگیریم اینجا ، شاید ، هرچند خوب نخواهد شد ،.....
8- غم و شادی برخلاف آب و روغن به هم در می آمیزند و تبدیل به غمشادی میشوند!!!!
9- درون ما چیز ِ بی نامی هست ، ما همانیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
10- روی سخنم با شما نیست ، با هیچ کس نیست ، به همه دنیا میگویم !!! ... من زندگی بودم ، پشت سرم نیستیست ، و ....:((
11- یکی بیاد منو بگیره الان تا شماره 100 میرما!!!
12- غمشادی ، غمشادی ، غمشادی ، غمشادی ، غمشادی ، غمشادی !
13- من کلی خاطره های توپ دارم ، الان دارن یادم میوفتن ، دعا کنید که بتونم عید رو دودر کنم و اینا برن مسافرت و من بمونم خونه ، اگه بشه براتون کلی خاطره مینویسم که از خنده روده بر بشن ، خاطرهایی ....
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است از کعبه گلیم را بدزدد دزد است
برفاتحه گر گــزارش افتد ز قضــــا رحمن و رحیم را بدزدد دزد است
!!!!