صورتکِ خیالی
من فقط برای سایه ام مینویسم ، برای این صورتک خیالی که دوستش میدارم ، برای این صورتکی که جلوی چراغ رو به دیوار افتاده است ، باید خودم را بهش معرفی کنم تا شاید نمیدانم روی زمین چه انتظاری داریم ، فقط با یک مشت افسانه خودمان رو گول میزنیم و هیچ وقت کسی رای ما را نپرسیده و همیشه محکوم بوده و هستیم ، دیگر ایمان آورده ام که هر قصه ای فقط راه فراریست برای آرزوهای ناکام ، آرزوهای ناکام و انسانهایی خسته که از بدو ورود گویی نفس آخر را میکشند ، در دنیای مانند یک خانه خالی و غم انگیز که گویی مجبورند به تمام اتاقهایش قبل از مرگشان سر بزنند بی آنکه حتی تا آخرین لحظه بدانند برای چه! در این بازیگر خانه بزرگ دنیا هر کسی یک جور بازی میکند تا هنگام مرگش برسد ، من هم این بازی را پیش گرفته ام چون گمان میکنم که مرا زودتر از میدان به در خواهد کرد، من اینجا با صورتک خیالیم ، نقابِ لبخندِ تلخم خودم را گول میزنم تا وقتی که از گول زدن خودم خسته بشوم پوچ :اما صورتک گذاشتن و پنهان شدن دور از مردانگی و راستی است ، برای رسیدن به خوشبختی باید مبارزه کرد باید با واقعیت ها روبرو شد!! مردانگی و راستی؟! هه هه ! چه واژه های جفنگی
و باز اگر زندگی دروغی بیش نیست حداقل این حق را نداریم که دروغی خوش آیند باشد؟ بیا پوچ من باور کن که این بزرگترین حق ماست ، حقمان را از خودمان دریغ نکنیم ، در این دنیا تنها چیزی که مرا امیدوار نگه میدارد امید نیستی پس از مرگ است و مرگ یک خوشبختی و نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند ...
...زندگی زندانی است با زندانهای گوناگون و هر کس چندین صورتک با خودش دارد ، بعضی ها فقط یکی از این صورتکها را دائما استعمال میکنند که طبعا چرک میشود و چین و چروک میخورد ، این دسته صرفه جو هستند و زودتر از همه شکسته میشوند ، بعضی دیگر پیوسته صورتکشان را تغییر میدهند ولی به زودی زمانی میرسد که میفهمند این آخرین صورتکشان بوده است ، به زودی خراب و مستعمل میشود ، آن وقت است که صورتک حقیقی از پشت صورتک آخری بیرون می آید و این صورتک حیقیقی چیزیست مشترک در تمام انسانها ، نقابی از جنس دروغ و فریبی به نام انـــــــــــــــــــــســــــــــــــــــــــان. پ ن 1 : وبلاگ قبلی رو با خواجه شروع کردیم اونجوری تمام شد ، آخر و عاقبت بلاگی که با هدایت شروع بشه چیه؟ پ ن 2: بابا مهندسی راکتور هستهای ، بابا ارشد ، داش علی من یه عالمه بیشتر ازاونی که فکرش رو بکنی خوشحال شدم ، شیراز هم که شهر گل و بلبل و لعبتگان! به به! حتما حتما برو و من میدونم که به زودی جوادها شعبه شیراز هم راه اندازی میشه!
آخر پوچ من ، پوچ عزیزم ، یک چیزهایی هست ، اگر تو میدانستی ! من هیچ وقت جرات نکردم که برایت بگویم ، آخر مگر میشود دو نفر با هم راست حرف بزنند؟ من همیشه فکر کرده ام که آیا ممکن است که دو نفر ولو دو دقیقه هم باشد صاف و پوست کنده همه احساسات و افکار خودشان را به بگویند؟...نه نمیشود ، امکان ندارد ، حتی من و تو که هیچیم و پوچ (روحیم و وجود) هم حتی در خلوت خود نمیتوانیم با هم کاملا صادقانه حرف بزنیم ، این امکان ندارد ، باور کن پوچ من! باور کن هر گاه دروغ و نقاب کاملا از زندگی برطرف بشود ، خود زندگی از میان میرود ! آیا این دروغ نیست که این پندار بزرگ را نگه میدارد؟
من برای خشنودی خاطرم و برای معاشرت خودم کسانی را که قشنگ دروغ بگویند ترجیح میدهم ، آنها هیچ فریبم نمیدهند ، خودم را در دروغهایشان می شویم ! بگذار دروغ بگویند ، بگذار لبخند بزنند تا لبخند بزنم ، اگر آنها راست بگویند ، اگر راست بگویم چیزی برای گفتن نخواهند داشت ، چیزی برای گفتن نخواهم داشت ...
پ ن 3 : بر پدر و مادرش لعنت که اینجا بشاشد!
نظرات: 0