آره درسته ، سپید دندان باید بره تو جنگل ، اون یه گرگه ، گرگ هر چی باشه بازم یه گرگه ، نمیتونه با ادمها زندگی کنه ، ولی صدای زوزه هاش ، هر شب از نوک اون کوه ، نفیر تنهایی رو داد میزنه ، تنهایی زندگی جمعی رو ....
تو این بلاگستان مثه منگولها خیلی گشتم ، نمیتونم بگم برام بد بوده ، خیلی آدمکها رو دیدم ، با خیلی ها خندیدم ، تنها جایی که تو این دنیا دوست پیدا کردم ، عاشقی کردم ، زندگی کردم اینجا بوده ، خیلی وقتم رو گرفته میدونم ! ولی بازم میگم خیلی چیزا یاد گرفتم ...
اینجا ، این محیط پره از آدمهایی که حرفهای روزنامه ها رو تکرار میکنن ، پر از آدمهایی که شهامت چیزی رو که ندارن ازت طلب میکنن ، پره از آدمهایی که همیشه از بالا نیگا میکنن ، اونقدر از بالا که دیگه هیچی رو نمیبنن ، آدمهایی که وقتی برات کامنت میزارن تصور اینکه چقدر ریز میبینت خیلی قشنگه ، آدمهایی که ...آره خیلی از این آدمها دیدم ....
....دیدی چقدر زجر آوره بزور بخوان باهات بحث کنن؟ دیدی چقده سخته تحمل کسی که سرش رو مثه گاو میکنه تو مونیتورت و بعد پیش خودش برات از بالا بالا فک میکنه؟ تو هم مثه من خسته شدی از آدمهایی که راه میرن و نسخه میپیچن؟ آدمهایی که آمدن دنیا رو درست کنن؟!!
تو همچین دنیایی ، کسی که میگه " تموم" ، خیلی قشنگه ، کسی که حوصله هیچ طولانیی رو نداره خیلی قشنگه ، کسی که حوصله بحث رو نداره خیلی قشنگه ....خـــــــــــــــــــــیلی!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عادت زندگی
نشست روی صندلی و پاهاش رو از هم باز کرد
کمی روی صورتم خم شد و با دقت بهم نگاه کرد
نگاهش روی صورتم میدويد و آخر سر روی چشام ثابت موند
- شما بيماری بدی دارید؛ از دست هيچکس، غير از خودتون هم کاری ساخته نيست.
- اين مريضی میتونه منو قتل عام کنه؟
- حتمن.
با مهربونی دستشو روی پام گذاشت و چند ضربه کوتاه زد
- ما بهش میگيم " عادت زندگی ". يعنی شما به زندگی کردن عادت کردهايد. میفهميد چی میگم؟
- آره! چند وقته که هر روز، ديروز برام تکرار میشه. مرگ خوبی نيست ولی هر چی باشه ديگه وبال گردن کسی نمیشم و اين عاليه.
فقط دلم میخواد توی مراسم ختم به جای خرما و حلوا، شيرينی خامهای و رولت پخش کنن. آخه اگه مردم از روی عادت هميشه توی ختم خرما بخورن مث من مريض میشن.
تموم
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
همیشه قرارهای تکراری جمعه خانوادگی رو دودور میکردم ، آخه من شب جمعه ها ، میرم پشت بوم ، خودم و یه لیوان عرق کشمش و یه بسته سیگار ...مست که میشدم ولو میشدم و زل میزدم به آسمون ، همیشه دلم برا ستاره ها میسوخت ، به این فک میکردم که از اون بالا وقتی زمین رو نیگا میکنن ، حتما به خودشون میگن بین این همه آدم ، آدم من کیه؟! دلم برااین سردرگمیشون میسخوت ، مست شدم و رها و رهاااااااااااا ولی امشب ، دیگه عرق کشمش نیست ، چون قراره سیگار دیگه نباشه ، چون من باید ...:((
از الان دلم داره میترکه برا امشب ، دلم تنگه برا ستارها ، این قرار چند سالی هست که داره اجرا میشه امشب من بدون عرق کشمش و سیگار پیش ستاره ها چی کار کنم؟
دارم زوزه میکشم مثه یه گرگ تنها ، مثه سپید دندان که از درد چماقهای اون یارو تو سرش زوزه میشکید ، امشب ، امشب ، امشب....
تمومممممم:((
نظرات: 0