پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

گرگ بیابان


آره درسته ، سپید دندان باید بره تو جنگل ، اون یه گرگه ، گرگ هر چی باشه بازم یه گرگه ، نمیتونه با ادمها زندگی کنه ، ولی صدای زوزه هاش ، هر شب از نوک اون کوه ، نفیر تنهایی رو داد میزنه ، تنهایی زندگی جمعی رو ....

تو این بلاگستان مثه منگولها خیلی گشتم ، نمیتونم بگم برام بد بوده ، خیلی آدمکها رو دیدم ، با خیلی ها خندیدم ، تنها جایی که تو این دنیا دوست پیدا کردم ، عاشقی کردم ، زندگی کردم اینجا بوده ، خیلی وقتم رو گرفته میدونم ! ولی بازم میگم خیلی چیزا یاد گرفتم ...
اینجا ، این محیط پره از آدمهایی که حرفهای روزنامه ها رو تکرار میکنن ، پر از آدمهایی که شهامت چیزی رو که ندارن ازت طلب میکنن ، پره از آدمهایی که همیشه از بالا نیگا میکنن ، اونقدر از بالا که دیگه هیچی رو نمیبنن ، آدمهایی که وقتی برات کامنت میزارن تصور اینکه چقدر ریز میبینت خیلی قشنگه ، آدمهایی که ...آره خیلی از این آدمها دیدم ....

....دیدی چقدر زجر آوره بزور بخوان باهات بحث کنن؟ دیدی چقده سخته تحمل کسی که سرش رو مثه گاو میکنه تو مونیتورت و بعد پیش خودش برات از بالا بالا فک میکنه؟ تو هم مثه من خسته شدی از آدمهایی که راه میرن و نسخه میپیچن؟ آدمهایی که آمدن دنیا رو درست کنن؟!!

تو همچین دنیایی ، کسی که میگه " تموم" ، خیلی قشنگه ، کسی که حوصله هیچ طولانیی رو نداره خیلی قشنگه ، کسی که حوصله بحث رو نداره خیلی قشنگه ....خـــــــــــــــــــــیلی!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عادت زندگی

نشست روی صندلی و پاهاش رو از هم باز کرد
کمی روی صورتم خم شد و با دقت بهم نگاه کرد
نگاهش روی صورتم می‌دويد و آخر سر روی چشام ثابت موند
- شما بيماری بدی دارید؛ از دست هيچ‌کس، غير از خودتون هم کاری ساخته نيست.
- اين مريضی می‌تونه منو قتل عام کنه؟
- حتمن.
با مهربونی دستشو روی پام گذاشت و چند ضربه کوتاه زد
- ما بهش می‌گيم " عادت زندگی ". يعنی شما به زندگی کردن عادت کرده‌ايد. می‌فهميد چی می‌گم؟
- آره! چند وقته که هر روز، ديروز برام تکرار می‌شه. مرگ خوبی نيست ولی هر چی باشه ديگه وبال گردن کسی نمی‌شم و اين عاليه.
فقط دلم می‌خواد توی مراسم ختم به جای خرما و حلوا، شيرينی خامه‌ای و رولت پخش کنن. آخه اگه مردم از روی عادت هميشه توی ختم خرما بخورن مث من مريض می‌شن.
تموم
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

همیشه قرارهای تکراری جمعه خانوادگی رو دودور میکردم ، آخه من شب جمعه ها ، میرم پشت بوم ، خودم و یه لیوان عرق کشمش و یه بسته سیگار ...مست که میشدم ولو میشدم و زل میزدم به آسمون ، همیشه دلم برا ستاره ها میسوخت ، به این فک میکردم که از اون بالا وقتی زمین رو نیگا میکنن ، حتما به خودشون میگن بین این همه آدم ، آدم من کیه؟! دلم برااین سردرگمیشون میسخوت ، مست شدم و رها و رهاااااااااااا ولی امشب ، دیگه عرق کشمش نیست ، چون قراره سیگار دیگه نباشه ، چون من باید ...:((

از الان دلم داره میترکه برا امشب ، دلم تنگه برا ستارها ، این قرار چند سالی هست که داره اجرا میشه امشب من بدون عرق کشمش و سیگار پیش ستاره ها چی کار کنم؟
دارم زوزه میکشم مثه یه گرگ تنها ، مثه سپید دندان که از درد چماقهای اون یارو تو سرش زوزه میشکید ، امشب ، امشب ، امشب....
تمومممممم:((

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007