ما بايد تا آخرين روز زندگی مان تازه بمانيم ،به خدا قسم که اين حق ماست
بانوی اول یک ساله شد....
نمیدانم بانوی اول...
ولی گذشت و من وقتی به همه این روزها نگاه میکنم ، حس میکنم که چقدر بزرگ شده ام ، همین شاید تنها حسی است که دارم ، میدانم که میدانی ، اینجا من به صدایی که طول سکوت را در مینوردید و عمق ظلمت را طی میکرد فریاد میزدم که هان ! این منم جانوری که میکوشد با صدای بی کوک خویش با من از فقدان من حکایت کند ، به رنگ مهر و چاشنی لبخند و به نظاره شما...
میدانی ، بعضی وقتها فکر میکنم اینجا با همه احساسات و دلتنگیهایم دیگر پیر شده ام ، بس که خندیدن با بعضی ها سخت است ، اگر مانده ام ، اگر هنوزهستم ، به یمن بودن نازنینانی چون توست که همیشه مهمان نواز خوبی برای غمها بودی ، میدانی بعضی چیزها را هیچ وقت نخواهم گفت ، سعیم براین است که بگویم هیچ پیشامدی نبوده ، تمام شد و رفت همین! و آنقدر به خودم این را خواهم گفت تا باورم شود! که یاد گرفته ام از تو ، سربه زیر وسخت بودن را...
در تمام این مدت مدید با لبخند از کنار شوخی های گاه از حد برون رفته من گذشتی ، که دوستی را برای دوستی میخاستی و لبخند را برای زندگی ، خیلی اتفاقات خواسته و ناخواسته افتاد ، بعضی وقتها چیزی گفتی که شاید ازسرجهل رنجیدم ، ولی ولی ، ولی وقتی کلاه خود را قاضی کردم دیدم که چون همیشه حق با تو بوده و بس ....و من تا بحال دوستی نداشته ام که حتی یکبار هم نشود که حقیقت را زیر پا بگذارد چون تو ، دوستت دارم قدر توانم ، نه به اندازه سلامت روحت و سکوت پرحرفت که کار من نیست، قدر توانم دوستت دارم و این توان هم که میدانی بی انتهاست (;
تا بدان جا برمت که می خواهی
زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هيچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که نا آرام باشی
يا متلاطم باشد
دريايی که در آن می رانی .
پی نوشت : پستهای تولد رو با بانوی اول شروع کردیم ، با بانوی اول هم تموم شد دیگه، همین!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رفاقتها دیگه بو جوراب میده ، باس بنده کفشها رو محکم بست ، این چیزی بود که تو چهار دیواری زندون دل باخط خوش نوشته بودم و هر رو بعد دواخوری میزاشتم تو ضبط و نئشگی رو باش کامل میکردم ، این مدت گذشت ولی خوب سخ گذشت، درد نارو خوردن و آمار دادن از یه طرف ، درد بی جنسی از طرف دیگه ، اونم باس کی ، باس منی که فقط و فقط سرحلب مصرف میکردم و از مادر فولاد زره و نیم رخ گوز فیثاغورث گرفته تا جک جواد و رعنا پرنده سر منقل ما پاتوق بد بیاریاشون بود ، باز دم مآری قیژ مرامش رو سگ هم نداره ! ، هوای ما رو داشت و به هر مصیبتی بود یه انچوچکی میفرستاد تو ، تا اینکه بالاخره شیپش تونست فی رو دربیاره و حبس ما رو بخره ، کلی براش تیریپ اشک شدم ، کلی جنس این ور اون ور کرده بود تا پول رو جور کنه ، جوهری به مولا ، بعد ازآزادی هم کلی زارت غمسون شده بود که باس چی خودت ناراحت پول میکنی ، سگ خور که :
گــر روزگــار به حــال مـــا نـــگـــردد/کاری کنم که ۲قــلـو حامــله گـــردد
درسته شانــس مـــارو دو دره کـرده/اما پیـش حاجیـت باز بــر مــیگــرده
آره خلاصه و اینا همون شب باماری جوآنا و شپش کینگ رفتیم دوا خوری و بخوری و بعد سیگاری یه سفید سنگین زدیم ،بره اونجا که غم نباشه، و باسه شام رفتیم پیش شمسی ، دختره چش سفید بدجور خوشگل شده بود و مثه همون قدیما چادرش رو از بالا محکم از پایین ول گرفته بود ، از خدا پنهون نیس بد این همه زندون بودن بدجور هوس سکس زاقارت کرده بودم ولی خب ، بالفور یاد جیمز دس بلند شوور اول شمسی افتادم که شمسی رو سپرده بود به من ، به چش خاهری پیشونیش رو بوس کردم و یالله گویان رفتیم سر میز، قربون شمسی برم یه آبگوشت چیلم درس کرده بود که بیا و ببین ، همه خستگی زندون از دلم رفت بیرون به فاطمه زهرا..
بعد شام و سرمنقل تل ، مخا که کامل بیریف شد ، گفتم رفقا من یه چند تا کارجزمی دارم که خوشو دارم راس و ریس شه ، یکی این محورشرارت ِ که باس ره ده ده شه و یکی دیگه هم این تولد بانوی اول که بدرقم میخامش ، دلا پریشون شد و چشها جیحون ، اما بچه میدون اخلاق امی رو ، کسی خایه بحث محث با ما رو چی ، نداره ...
فقط ماری جوآنا مدلات تفکر به خودش گرفت که بانوی اول کیه؟! ...طفلک دلم براش سوخ این مدت که من نبودم بس سوخته کشیده بود مخش بالکل تعطیل شده بود ، یادش انداختم اون جونیامون رو که حتی یه سی جی هم نداشتیم و تهرون همین بانوی اول بود که جلوش رو میگرفتیم و میگفتیم از شهرستون آمدیم و الان جفت بابامون رفت زیر تریلی و اینم که حساس فوری ده تومن میداد و ما خرج سیگاریمون در میومد ، اینو که گفتم ماری تازه تیرچراغ برق فلسفه اش روشن شد و گلوش گیر کرد...
خلاصه نشستیم و ازجونیا گفتیم من از بی پولی و از بی جنس موندنام از سکس ملو ها و سکس زاقارتهاش و داف ها و چلیک ها ، از کره کردنا و کره خوریهاو آخر سر کلی عرق خوردیم به سلامتی شورهای شمسی
ولی همه اینا رو که میگفتیم یه دلمون پیش خودمون بود ، یه دلمون پیش بانوی اول که من بالشخصه همیشه خر ادبشم ، بانوی اول جونممون تموم بچه ها بعد سالها فقط و فقط باس خاطر روی گل تو جمع شدن کنار هم دیگه والله روم نمیشه بیشتر از این مخ بکوبم، بس که با این کله گرم حرف زدم دیگه میکروفوون رو میدم دست بچه ها تا خودشون عرض ارادت کنن برات ، فقط و فقط اینو بدون محور هرچند بسته شد ، ولی تو این روز مبارک بسته شد ، و تیزی برو بچز محوری هرجا که باشی همیشه پشت و پناته تو فقط لب تر کن ، چــــی لب تر کن..:
:ماری جوآنا
لب جوی نشسته بودم داشتیم ناس می نداختم بالا.حالیم نبود که الان تو عالم ِ خماریم یا نعشگی ولی هرجا که بودم با این داد ام الاشرار
ازش پرتمون کردن بیرون. بابا تو که حبس بودی! آره بودم ولی یه کار واجب بود جیم زدم! چه کار واجبی!؟ می خوام در محورشرارت رو تخته کنم! ...گفتم چرا :(!؟
تاریخ مصرفش داره سر میاد. می خوام روز تولد بانوی اول تخته اش کنم تا هر سال این روز به خاطر اونم که شده یاد ما باشند.
گفتم خیالی نیست. محور باشه یا نه منو تو واسه همیشه رفیق فابریک همیم. بودن یا نبودن محور مهم نیست. مهم اینه که خلاف باشه. تا وقتی من و تو هستیم خلاف هم هست. بقیه هم به تخمم!
آبجی بانوی اول, مو که سواد مواد درست مرست ندرم که بیبینم و بفهمم اول یعنی چند ولی مگن خیلی کارت درسته,مو که نمگم این ام الاشرار مگه,خلاصه خودتو و تولدته عشقه...هوش باشی
الاشرار جونم برا اولین بار تو عمر با برکتش! ازم خواس که مطلب واسه بانوی اولش بینویسیم. خب مام نه نگفتیم. هر چی باشه اون زمونی که خواسیم اون دم ودسگاه فیمینیسی رو را بندازیم همین بانوی اول بود که پیشقدم شد. هــــــــــــــــــی چه خاطراتی داشتیم باهم! یادت میا بانو جون؟ میدون تجریش! قربونت برم الهی هی همینجوری رشد کنی و تولد بگیری! نمیتونم ا این لوس بازی و هپی برد دی و این حرفا هم که دیگه براهه! خلاصه خبرت میکونم باسه این فیمینیس بازیه. دمبال مجوزشیم فعلنا!... بوس!
یه چند وقتی بود که همه یه گوشه فر داده بودن.من یکی که چسبونده بودم بالا بقل بصل النخاع
تیلیفون زنگ زد زرد کردم ،هیشکی شماره منو نداشت ، گوشیو برداشتم امی بود.باباش در اومده
بود تا شماره رو گرفته بود.اخه هنوز خطشون پالس بود.دللللل دلللل دلللل دلللل
گفت میخواد برای بانوی اول تولد بگیره.مام که فقط زاده شدیم برا خیر.
خلاصه ماجرا از این قراره که:
وقتی به دنیا اومدی بند هشت بودم.واسه یه خلاف جزمی اب یخ میخوردم.
هر کی از را میرسید لب غنچه میکرد که تبریک بگه.شوور شمسیم بود.
اومد نشست ور دل ما گفت دم شما گرم حالا ما غریبه شدیم.دیگه باید از دهن اینو اون بشنفیم.
منم گفتم دم شما دمپایی.شما ته پیازی یا سر پیاز؟
پوس خندی زد درست مث خر که تیتاپ بخوره.
چقز گشتیم تا برات اسم پیدا کردیم.البت گیر که نیاوردیم شبونه منو عمو امی از روی یه پیکان
سلامت بلندش کردیم.چقزم بت میاد .
صدو بیست سال زنده باشی خوش باشی
شپش کینگم فراموش نکنی.
خب دیگه بسه وب لات بودن هم تموم شد گیلاس آخر محور رو میزنیم به :
سلامتی بانوی اول که همیشه برامون بانوی اول بمونه
سلامتی اینکه منقل هیچ رفاقتی سرد نشه..
به سلامتی اینکه...
مخلص کلوم بانوی اول جونمون:
نظرات: 0