چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

یه پرنده اس ، یه پرنده اس که از پرواز خود خسته است…

یه دیوار ِ ، یه دیوار ِ ، یه دیوار که پشتش هــچـــی نداره…

فقط دلقك ها هستند كه مشكل زندگي و مرگ را ندارند، چون از راه معمول به دنيا نمي آيند و به دور از قانون زندگي اختراع شده اند و هرگز هم نمي ميرند و گرنه بي نمك مي شوند.» (رومن گاري)

چقدر اینو دوس دارم و لبهای کلفت و قرمز صورتکهای دلقکی رو و چه دل نشین ِ این هدایت " ...به آنچه در تاریکی شبها گم شده است ارتباط داشت"...!!

میون آسمون و زمین و هیچ جا بدجور کله پا شدم ، این بار از همه دفعه های قبل به نظرم بدتره ، چون حتی خودمم نمیتونم بفهمم عمقش تا کجاست اممم فقط میدونی ؟! تحملش خیلی سخته ، هر کاری بکنی ، با تمام وجود سعی کنی خودتو از همه چیز محروم کنی ، تا شاید به اون افقی که ترسیم کردی! برسی! همه کار رو داری میکنی ، همه چیزها رو میزاری کنار تا اونجا که میتونی ، ولی ...ولی در یه سیکل معیوب دور بزنی و دور بزنی و بس ! حیف! خیلی حیف!
نمیدونم چرا اینجوری شد ! 10 سال پیش که این موقع هام رو تصور میکردم ،حتی یک بار هم اینقدر حقیر تصورش نکرده بودم ، حتی یک بار! میتونی تصور کنی این من با منش چقدر الان درگیره؟
همه صبح ِ ها رو خسته تر از هر صبح دیگه ای از خواب پا میشم با کلی قول و قرار که انگار همه خواب رو هم تکرار شدن بس که تکرارین ، ولی شب بدون هیچ نتیجه ای سر میزارم رو بالش ، ولی تو اینقدر سرکوفت میزنی که حتی خواب رو هم فراموش میکنم ، درس مثل ِ الان که داره کم کم صبح میشه و نزاشتی بخوابم ، نمیدونم یا تو بیخود به شکمت وعده داده بودی یا من سهل انگاری کردم ، ولی کاش یه کم فقط یکم دل رحم تر از اینی بودی که هستی ، میدونی؟! اون کمیاگره رو دوس داشتم ، حرف دل میزد ، هر کس رو برا کاری ساختن ، این کار همون گمشده اش ِ که دنبالشه ، اگه به ندای قلبش پاسخ بده و برده دنبالش موفق میشه ولی اگه نه....یادته ، اون موقع ها تو هم با من موافق بودی سر اون لج و لج بازیهای ... و همه اون سالها! من واقعا هنوزم میگم استعدادم فقط در اون کاره و بس ، استعداد همون ممارسته ، میدونم ولی ممارست رو فقط میشه در کاری داشت که بهش علاقه داریم ، من برا این کار ساخته نشدم ولی آدمهای کوکی نفهمیدن ، تو میگفتی سگخور اینم دوس داریم ، میریم دنبالش ، ما قویتر از این حرفهایمم ، ولی تو فقط یه روح بودی ، یه روح کوکی ، به من چه که تو اینقدر به خیال خامت قویی ! من کم آوردم ، نه کم نیاوردم، ولی گفتم که ممارست حس میخاد ، ولی خوب حس تنها چیزی که تو نداری ، برا همینم هست که نمیفهمی! تو نشستی اون بالا دستور میدی ، لنگش کن ها؟! هیچی دیگه نمیفهمی ، میدونی! دلم برات میسوزه ، اگه آزادت کنم بری چون دیگه کسی نیست که بهش سرکوفت بزنی میشی از این روح های خبیث! و میری سراغ این و اون! ولی من هیچ میشم ، میرم جایی که نه خنده هست ، نه گریه ، نه عروسی هست نه عزا ، نه تو هستی نه من ، آره میرم به بهشت ...
حتی تصورش هم شهوت انگیزه ، آره روزی ، که دیگه غصه ای این رو نداشته باشم که دارم دور خودم دور میزنم ، به این که بازده کاری ندارم ، به اینکه چقدر آرزوهام کوچیک شده آنقدر کوچیک که حتی خیلیهاشون رو گم کردم ، آره یه روز میرم بالاخره بهشت!

میدونی؟! اونجا اگه یادت افتادم ، فقط میرم میشینم یه گوشه و برات اشک میرزیم ، آره گریه و افسوس همیشه هست، میگیری که چی میگم؟!

آخه لعنتی ، کلی بات خاطره دارم ، 22 ساله داریم با هم گپ میزنیم ، د ِ بی انصاف این رسمش نیست ...
چند شب پیشا یادته؟! یه ریز گیر داده بودی و میگفتی تو یه خوکِ بی مصرفی! خودمم خندم گرفت بعد اون همه فحشی که بهت دادم ، دوست ندارم ولی فقط تو رو دارم، میشه خوک ِ عاشق پیشه دیگه!یا اون قبلیش که با خودم در مورد تو خلوت کرده بودم!
هی ببین ، بلاگها رو هم دیگه دوس ندارم ، اصلا!
هر سگ دویی زدم تا این به قول اون یارو بی هویت رو هم مثل قبلی دوس داشته باشم نشد ، میدونی؟! هیچی اونجا نمیشه ، اون موقع ها اگه صبح از خواب پا میشدم شوق این بود که برم کامنتاش رو چک کنم و نیشم باز شه ، حداقل بین اون همه چند نفری بود که بگیره...! الان بهنود نوشته بود سه سالگی بلاگستان ، یادته ؟! داره 2 سال میشه ، نمیدونم داشتم چی سرچ میکردم که سر از بلاگ ِ دختر کله شق در آوردم ، برام جالب بود ، یه روز نوشت که هر روز به روز میشد از زندگی شخصی ، بلاگ ثمر هم خیلی قشنگ بود، بعد چند شب براش کامنت گذاشتم و بهم میل زد که بیا بلاگ بزن! ....ولی بلاگش رو که سر این مزخرفاتی که هر کی بیاد تو این سگدونی گرفتارش میشه بست و گلایه ها هیچ وقت قبلیه نشد ، اصلا دیگه نخوندمش هیچ وقت ، مانا همه هیچ وقت استون هد نشد دیگه ، چند شب پیشا بهم گفت چون اونجا حس داشت و راس میگفت ، نمیدونم حمید راس میگه یا نه که تو هم بکش از این جا بیرون ، اینجا محیطش آدم رو پریود ِ روحی میکنه! ولی من دوس دارم ، سرگرم کننده اس ، بعضی موقع ها که توش با تو حرف میزنم حال میده درس مثه اون موقع که چیزهای دیگه میگم تو رو فراموش کنم!
ولی حیف ! فک کنم بلاگ منم مثه ثمر و مانا دیگه هیچ وقت بلاگ قبلی نشه که دوسش داشتم ، هنوزم دوک از همه اینا دلنشینتر مینویسه و هیچ جا
آشپزخونه آنیما نمیشه ، چقدر حیف شد دولتش سر آمد ، کلی سر اون قراره دوست داشتن قراردادی کیف کردم ، چقدرم دلم برات زی زی و هی با تو ام لعنتیش تنگ شده ، معرکه بود ، دیرو پریروزا بعد چند ماه یادش افتادم ، هست ولی خیلی کم ، همه رو خوندم ولی دیگه هیچی از اون ماهیگیره و قلابش ننوشته بود ، همیشه بهش میگفتم هیچی نفهمیدم ولی خیلی قشنگ بود مثل ِاون یارو که میره از این نقاشیا نیگا میکنه به نقاشه میگه این 8 تا رو فهمیدم ولی اون دو تا رو نه! میشه اونا رو توضیح بدی! نقاشه بهش میگه مردیکه من خودم هیچ کدومو نفهمیدم تو چطوری اون 8 تا رو فهمیدی!
آره یادشون به خیر ، چه صیقلی میزدن به این روح ِ خسته ما ، شایدم به قول ساغر دیگه اصلا حال نمیده نمیدونم، فقط حالم از لینک خودم بهم خورده بس این ور اون ور تو کامنت دونیا دیدمش ، دیگه فقط باسه چیزهایی که خوشم بیاد کامنت میزارم ، آره اینجوری بهتره!
حالم از تو هم بهم میخوره بس که بات حرف زدم ، برو گمشو دیگه ...:(

یه مرداب ِ یه مرداب ِ یه مرداب ِ
یه مرداب ِ ، یه مردابه تو تن از فراموشی چراغی که میره رو به خاموشی نگردد شعله ور
بیهود میکوشی…

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007