Kick The Bucket
متوجه شده بود بی آنکه خود متوجه شود آن نوشته های تسکین دهنده ! به چس ناله های یک ابله مایوس تبدیل شده!
در شبهای زمستان وقتی روی آتش بال مرغ را برای مزه کباب میکرد ، دلش برای گرمای غیرقابل نفود میان کتابها و نور ملایم و تاریک روشن کتابفروشی و قدم زدنهای متوالی در بعد از ظهرهای پائیزی تنگ میشد ، درست همان گونه که دلش برای خنده های هیستری و سکوت ممتد بعد از آن تنگ میشد...
احساس دلتنگی میکرد ، از این دو دلتنگی که گویی دو آینه در مقابل هم بودند ، ناراحت و آشفته بود ، احساس لطیف مجازی بودن را از یاد برد و بالاخره به همه پیشنهاد کرد که دنیای مجازی را ترک کنند و تمام چیزهایی را که درباره دنیا و روح زنده به آنها یاد داده بود را فراموش کنند و فقط وفقط هرجا که هستند به او بخندند و به یاد داشته باشند که گذشته دروغ است و خاطره را رجعتی نیست و هر بهاری که سپری میشود دیگربرنمیگردد و حتی سخترین و مجنون ترین دوستیها هم سست پایه اند....
نظرات: 0