چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۳

۱ ،۲ ،۳، ۴، ۵، ۶ و ....

مسابقه عاشقانه نویسی در کار نبود ، من گولت زدم!

" بی اعتماد به خویشتن ، ناسازگار با محیط ، مردم گریز، با نیازی گرسنه وار به دوست داشتن ، مورد محبت بودن و راز دل گفتن و درد همیشگی فریب خوردن ، زیرا چنین طبایعی برای آن ساخته شده اند که دیگران از آن سوء استفاده کنند ، با ساده دلی فراوان چاک زره شان را نشان میدهند و مردم از لذت فرو کردن شمشیر خود در آن رخنه نمیتوانند کرد، تا جایی که حریف به فریاد در آید...(جان ِ شیفته)"

من دیشب کلی گناه داشتم مریمقلی ، کلی افکار مخ زنانه ! تو مغزم بود که تا آمدم برات بنویسم فن سی پی یوم خراب شد و هر چی باش ور رفتم درس نشد الانم که آمدم اینجا با این همه شلوغی اینجا که نمیشه مخ زد ، پس تا تو قهوه ات رو بخوری منم حرفهام رو بزنم مگه این قفله سکوتی که بین ماست واشه ، اممم این تیکه کتاب جان شیفته درس منو یاد تو میندازه ، میدونی من اینجا هر کی رو دیدم ازت سوء استفاده کرده ، نمیشه گفت ضرر کردی ، من فکر میکنم این چیزهایی که از دس میدی در رابطه با آدمها اسمش زندگیه ولی چیزی که به دست میاد فراتر از زندگیه ...اینو من میدونم ، میدونی مریمی ، آدمها همیشه و همیشه اگه بتونن از کسی سوء استفاده بکنن حتما این کار رو میکنن ، اگه بدونن میتونن دق و دلیاشون رو سر کسی در بیارن بدون اینکه از دستش بدن ،حتما و حتما بی دلیل و جهت هم که شده این کار رو میکنن ، هی هی روزگار من بعضی موقعها کلی ناراحت شدم برات و خیلی موقعها هم خودم آسفالتت کردم!

جوجه عقاب و مینیمالاش رو دوس داشتم ، یادته موقعی که بستییش چی نوشتم؟! ...:D.....نفهمیدم چرا بستیش ، بعضی موقعها کارات مثه این دختر بچه 7 ساله ها میمونه آخه!!...امم بعد یه مدت این حسینقلیت برام کامنت میزاشت!!! یادمه چند روز پیشهاش هنوز...!! تو پست دومش نوشته بودی وقتی تعادل....هی من اون موقع که اونو دیدم کلی ناراحت شدم ، نمیدونم اینکه آدم اینقده حساس باشه یا نه اصلا آدمهایی که باهاشون برخورد داره رو جدی بگیر زیاد خوبه یا نه....اممم دارم چرت میگم؟!
جوجه عقاب و حسینقلی ، اسم این بلاگات هم همیشه خیلی باحال بوده مخصوصا این آخری! فقط مصرف آبش یه خوده زیاده!!....چقده ما با هم رفاقت کردیماااا ، فکرش رو که میکنم میبینم خیلی زمان بوده! ولی خوش گذشته انگار چون انگاری همین دو ساعت پیش بوده...دلم برات تنگ شده یه عالمه زیاد! جاش بود الان با هم میرفتیم بیرونی چیزی ...آخ که چقده امروز پکرم ، حالم که اینجوری میشه از این جفنگیات مینبیسم و فرداش میام میخونم و قیافه ام مثه این شکلکه میشه که چشاش رو بالا پایین میکنه ...
فنجونت رو بده بینم مادر ، اااا این داره میگه تو به آروزهات میرسی و دنیا رو میترکونی ، این کج و کولیهای اون گوشه هم میگه آنیماتو که شدی طرحهای خوبی میزنی ، این چیز رو هم من دوس دارم اممم چیز اون طرح جاتخم مرغی!! :D:D....


یه دختری بود مریمقلی
چشاش سیا لپاش گلی
غصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت

خنده بی لب کی دیده؟
مهتاب بی شب کی دیده؟
لب که نباشه خنده نیس
پر نباشه پرنده نیس

شبای دراز بی سحر
مریمقلی نشس پکر
تو رختخوابش دمرو
تا بوق سگ اوهو اوهو.
تموم دنیا جم شدن
هی راس شدن هی خم شدن
فرمایشا طبق طبق
همگی به دورش وق و وق
بستن به نافش چپ و راس
جوشونده ملاپیناس
دم اش دادن جوون و پیر
نصیحتای بی نظیر:

«- مریمقلی غصه خورک
خنده نداری به درک!
خنده که شادی نمی شه
عیش دومادی نمی شه.
خنده لب پشک خره
خنده دل تاج سره،
خنده لب خاک و گله
خنده اصلی به دله....»
حیف که وقتی خوابه دل
وز هوسی خرابه دل،
وقتی که هوای دل پسه
اسیر چنگ هوسه
دلسوزی از قصه جداس
هر چی بگی باد هواس!

مریمقلی با اشک و آه
رف دم باغچه لب چاه
گفت:«- ننه چاه،هلاکت ام
مرده خلق پاکت ام!
حسرت جوونم رو دیدی
لب تو امونت نمی دی؟
لب تو بده خنده کنم
یه عیش پاینده کنم.»

ننه چاهه گفت:«- مریمقلی
یاوه نگو،مگه تو خلی؟
صبح ،چه امونت چه گرو،
واسه یی که لب تر بکنن
چی چی تو سماور بکنن؟
«وضو» بگیرن «رت» بگیرن
وضو بی طاهارت بگیرن؟

ظهر که می باس آب بکشن
بالای باهار خواب بکشن،
یا شب میان آب ببرن
سبو رو به سرداب ببرن
سطلو که بالا کشیدن
لب چاهو اینجا ندیدن
کجا بدارن که جا باشه
لایق سطل ما باشه؟»

دید که نه وال لا حق میگه
گرچه یه خورده لق میگه.
مریمقلی با اشک و آه
رف لب حوض ماهیا
گف:«- باب حوض ترتری
به آرزوم راه می بری؟
می دی که امانت ببرم
راهی به حاجت ببرم
لب ات رو مرد و مردونه
با خودم یه ساعت ببرم؟»

حوضبابا غصه دار شد
غم به دلش هوار شد
گف:«- ببه جان،بگم چی
اگر نخام که همچی؟
نشکنه قلب نازت
غم نکنه درازت
حوض که لبش نباشه
اوضاش به هم می پاشه
آب اش میره تو پی گا
به کل می رمبه از جا.»

دید که نه وال لا حقه
فوق اش یه خورده لقه.

مریمقلی اوهون اوهون
رف تو حیاط،به پشت بون
گف:«- لبا و ثواب بکن
یه خیر بی حساب بکن
آّادشه خونمون ات
سالم بمونه جون ات!
با خلق بی بائونه ت
لب تو بده امونت
باش یه شیکم بخندم
غصه رو بار ببندم
نشاط یا مف بکنم
کفش غمو چن ساعتی
جلو پاهاش جف بکنم.»
بون به صدا در اومد
به اشک و آ در اومد:
«- مریمقلی،فدات شم،
وصله کفش پات شم
می بینی چه کردی با ما
که خجلت ایم سراپا؟
اگه لب من نباشه
جان نودونی م کجاشه؟
بارون شر شروشه
تو مخ دیفار فرو شه
دیفار که نم کشینه
یه هو از پا نشینه،
هر بابایی می دونه
خونه که رو پاش نمی مونه
کار بون اش خرابه
پل اش اون ور آبه.
دیگه چه بونی چه کشکی؟
آب که نبود چه مشکی؟»
دید که نه وال لا حق می گه،
فوق اش یه خورده لق می گه.

دعا کنیم به مریمقلی زار و زبون
ویله زنون گریه کنون
لب اش نبود خنده می خواس
شادی پاینده م یخواس.
پاشد و به بازارچه دوید
سفره و دستارچه خرید
مچ پیچ و کول بار و سبد
سبوچه و لولنگ و نمد
دوید این سر بازار
دوید اون سر بازار
اول خدا رو یاد کرد
سه تا سکه جدا کرد
آجیل کار گشا گرفت
از هم دیگه سوا گرفت
که حاجت اش روا شه
گره اش ایشال لا وا شه
بعد سر کیسه وا کرد
سکه ها رو جدا کرد
عرض به حظور سرورم
چی بخرم چی چی نخرم:
خرید انواع چیزا
کیشمیشا و مویزا،
تا نخوری ندانی
حلوای تن تنانی،
لواشک و مشغولاتی
آجیلای قاتی پاتی
ارده و پا درازی
پنیر لقمه قاضی،
خانمائی که شومائین
آقایونی که شومائین:
با هف عصای شیش منی
با هف تا کفش آهنی
تو دشت نه آب و علف
راه شو کشید و رف و رف
هر جا نگاش کشیده شد
هیچ چی جز این دیده نشد:
خشکه کلوخ و خارو خس
تپه و کوه لخت و بس
قطار کوهای کبود
مث شترای تشنه بود
پستون خشک تپه ها
مث پیرزن وخت دعا.

«- مریمقلی غصه خورک
خنده نداشتی به درک!
خوشی بیخ دندون ات نبود
راه بیابون ات چی بود؟
راه دراز بی حیا
روز راه بیا شب راه بیا
هف روز و شب بکوب بکوب
نه صب خوابیدی نه غروب
سفره بی نونو ببین
دشت و بیابونو ببین
کوزه خشکت سر راه
چشم سیات حلقه چاه
خوبه که امیدت به خداس
وگرنه لاشخور تو هواس!»

مریمقلی تلو خرون
گشنه و تشنه نصبه جون
خسه خسه پا می کشید
تا به لب دریا رسید
از همه چی وامونده بود
فقط ام یه دریا مونده بود

«- ببین،دریای لم لم
فدای هیکلت شم
نمی شه عزت ات کم
از اون لب درازت
یه چیزی خیر ما کن
حسرت ما دوا کن
لبی بده امونت
جونت.»

«-دل ات خوشه مریمقلی
سرپا نشسته چوتولی
فدای موی بورت
کو عقلت کو شعورت؟
ضررای کارو جم بزن
بساط ما رو هم نزن!
مچده و مناره ش
یه دریاس و کناره ش.
لب شو بدم،کو ساحل اش؟
کو جیگرکی ش کو جاهل اش؟
کو سایبون اش کو مشتری ش؟
کو فوفول اش و کو نازپریش؟
مو نازفروش و نازخرش؟
کو عشوه ئیش کو چش چرش؟

مریمقلی،حسرت به دل
یه پاش رو خاک یه پاش تو گل
دساش از پاهاش درازترک
برگشت به خونه ش به حال سگ.
دید سر کوچه را به را
باغچه و حوض و بوم و چاه
هرته زنون ریسه میرن
می خونن و بشکن می زنن:

«-آی خنده خنده خنده
رسیدی به عرض بنده؟
دشت و هامونو دیدی؟
زمین و زمونو دیدی؟
انار گل گون می خندید؟
پسه ی خندون می خندید؟
خنده زدن لب نمی خواد
داریه و دمبک نمی خواد
یه دل می خواد که شاد باشه
از بند غم آزاد باشه
یه بر عروس غصه رٌ
به تئنایی داماد باشه
مریمقلی مریمقلی مریمقلی!»


تولدت مبارکه .....بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو س !

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007