دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۳

دیگه این قوزک پا...

چنين گفت احمق...

زندگی قماره ، سعی کن ببری، اگه نمی ببری سعی کن مردانه ببازی
زندگی قماره، سعی کن ببری اگه نمی ببری سعی کن تاسف نخوری
مرگ روی دیگر زندگی بدان، ولی سعی کن مرگ را به سادگی تحمل زندگی بپذیری
سعی کن بازنده نباشی اگر می بازی سعی کن جانانه ببازی
سعی کن عاشقانه ببازی، سعی کن ، تلاش کن
مرد باش یا زن
فرق نمی کند فقط سعی کن خودت باشی، قالب های دیگر را رها کن.
فارغ از هز چه بودی و یا حداقل تلاش می کنی باشی ، باش
سعی کن به الکل دل نبازی، به مواد هم ، به عشق هم ، که دوست داشتن برتر از عشق است. به هیچ کس و هیچ جا و هیچ چیز دل نبنند. که بزرگترین گناه ها دل باختن است.
دل نبند ، حداقل به آنی که دل ندارد دل نبند.
سعی کن آن باشی که می خواهی ، دوست بدار، حتی دشمن ات را.به ناملایمات فقط لبخند بزن و بر بدبختی دیگران نخند.و بر خوشبختی خود نیز مغرور نشو.بر هیچ کس رشک نبر. که هستند کسانی که وضع تو رشک برند..
پول را وسیله بدان نه هدف .که هدف همیشه وسیله را توجیه می کند.
با هوشیاری غصه هر چیز را خوری گر مست شودی هر چه بادا باداباد.
سعی کن معروف شوی و عینک آفتابی نزنی.
بهتر است خوب باشی و بدات انگارند تا بد باشی و خوبت پندارند.
وسیع باش و تنها سر به زیر و سخت.
خاطر بیاور خاطراتت را نه بخاطر رنجش که بخاطر لبخندی کم رنگ.
غرق شو در رویاهایت. آنکه رویا ندارد چیزی ندارد.وقتی می بازی درس عبرتش را از دست نده.
نگو مردی و اشک ریختن ظهور و درد است و عار برای مردانگی.اشک راه رسیدن به اوج آرامش است.که بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
قول و قرارت را فراموش کن. پاک شو.تشنه شو مثل کویر.
زندگی شطرنج است .مهره سفید مهاجمش باش.
مرگ را در لحظه بعد ببین و هر دم غنیمت شمار.
دوستانت را صادقانه دوست بدار وبباز و غصه نخور.
دل تنگ شو. برای کشورت، مادرت،شهرت،محله ات ، دوستانت، محل کارت ودردسرهایش، شوخی های کثیف رنجش زای زندگی.
دیوانه باش که سر جنون سلامت که بهترین علاج است.
به حادثه جدید عاشقانه ات بی تفاوت نباش. به آنان که دوستت دارند ارزش ات را نشان بده.
سعی کن این بار نشکنی ، تلاشت را حداقل انجام بده.
زندگی را از نو بساز و بزی که به زندگی محکومی.

چنین گفت احمق
چنین گفت احمق
چنین گفت احمق

میدونی داش آلن ، این چند روزه خیلی دلم میخاست یه چیزی بنویسم ، نوشتن خیلی خوبه ، آرامش دهنده اس ، مخصوصا اگه بخوایی از غم و غصه هات بنویسی ، نمیدونم چی میشه که بعد نوشتن به نظرت همشون کوچیک و بی معنی به نظر میرسن ، ولی خب بعضی موقعها حتی اینم از دستت بر نمیاد...
این پستت رو خیلی دوس دارم ، میدونی من حسی که پشتش بوده رو بدجور میفهمم ، بدجور...
بعد اینکه بات حرف زدم ، زدم بیرون ، یه چند ساعتی بی هدف تو این خیابونا قدم زدم ، نمیدونم اندر خم کدوم کوچه بودم ، میدونی ، رفیق ، این زخمها ، این زخم ِ زندگی خودمم ، این زخم خودمم که بس مونده و مونده شده یه چرک ، دیگه زخم هم نیست طفلک ، شده چرک ِ زندگی...هی وقتی
یادم میفته که تا حالا چند بار تو زندگی کله پا شدم و دوباره با چه بدبختیهایی بلند شدم و دوباره و دوباره همون اشتباهات رو تکرار کردم ...اینا رو به خودم میگفتم و به یه درختی تکیه میدادم و یه قلب دو قلب ... مودش نبود ، میدونی ، گلوم هیچ جوری تر نشد ، فقط بین آسمون و زمین و هیچ جا ولو شده بودم و نیگا میکردم به این آدمهاا ...هی بگذریم ...مود ِ نق زدن هم نیست دیگه!
اصلا میدونی داش آلن ، راش همون قمقمه چارلیتری الکل است...آره !

امروز یعنی الان که مینویسم(12:30) فردا شده ، وبلاگ کله کشک یک ساله شد و دیروز ! هم بلاگ زیگورات ...چه تصادفی؟!!!
داش آلن این سینا ، این افلاطون زمان ، این پدر معنوی ما تا همین 9 ماه پیش تو بغلیاااا بود ، یعنی برا من کامنت گذاشته بود ، بعد من رفتم تو بلاگش ، کدوم پستش یادم نیست، ولی یه پستی بود در مورد عشق نوشته بود ، منم با توجه به این دید دون ژوانی که دارم ، هر بلاگی رو میخونم به دلم صابون میزنم که آخ جون دختره! ولی باز خوبه به سینا ارفاق کردم و فک کردم از این پسربچه های 16 ساله اس که تازه عاشق شده !! براش کامنت گذاشتم که آخی کوچولوووو ، قصه نخور مثه آب خوردن عادت میکنی!!!
بعد یه مدت که دیدم نه بابا این از معصومیت از دست رفته و این جورچیزها میگه ، دیدم نه بابا طرف آره! خلاصه این جناب مستطاب از یه پسره بچه 16 ساله برای ما در این مدت ارتقا کرده به پدر معنوی و از بغلیاااا تکیه زده به تخت سلطنت!
اولین بار هم که با هم چت کردیم ، بهش گفتم این فلانی چرا مخش تعطیله! همیچین از حقوق زنان و اینجور چیزها حرف میزنه انگار بهش واقعا اعتقاد داره ، ولی من و تو فقط برا مقاصد انسان دوستانه ای که داریم از اینجور چیزها میگیم!! و پدر معنوی قیافه اش اینجوری..:D ...شد و خلاصه همینطوری شد که زندگی ما رو مثه دو نیمه سیب در سرراه هم قرار داد و به سعادت ابدی رهنمون کرد...
از اون موقع تا بحال پدر معنوی ، هر موقع تو این زندگی کم آوردم ، دلم خاسته بات حرف بزنم ، این خیلی مهمه ، میدونی اینکه آدم دلش برا کسی تنگ بشه یعنی هنوز زنده اس ، دلم برات تنگ میشه و همیشه هم ازت ممنونم ، برا اون موقع ها که شپردوزم عود کرده بود ، برا همه وقتی که برام گذاشتی و همه اون ساعتهایی که با تلفن با هم حرف زدی ...داداشی آویزه گوشم کردم این آیه ات رو ..." تقدس رو باید از رو دوستی برداشت.."....البته نه اینکه منتی رو سرم داشته باشیها نه! که تو پدر معنوی مایی و من و آلن هم فرزندان نامشروعت!
خلاصه انشالله تعالی بلاگت پیر شه و خودت همینطور جون جون بمونی دوران کهولت بلاگت رو نیگا کنی ، دست این فرزندان نامشروعت رو هم بگیری و راه و چاه رو بهشون نشون بدیی...این آبجی نگاه هم باشه یه وخ سنگ کوپی چیزی کردیم بهمون آمپول بزنه!!!...بوس ..بوسسسس!

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007