پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۳

!Ecce Homo


کم پیش آمده که بلاگی را بخوانم و دلم بخواهد سربه آرشیوش بزنم آنهم در جایی که به خیلی از بلاگها سر میزنم که فقط سرزده باشم ، بلاگ الهام را که دیدم ، همه آرشیوش را هم همان شب خواندم...تازه بود و من هم تازه شدم...
اسهال درد گرفته‌ام. اين روزها هر چه‌قدر از اين خاطرات قديمي را مرور مي‌كنم بلافاصله مسموم مي‌شوم. گويا تاريخ مصرف‌شان گذشته.
...................................
آدم ِ سابق نيستم.آدم ِ حال ِ‌ حاضر هم نيستم.يا من سَر رفته‌ام، يا زمان
...................................
دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند
از گوشه‌ی بامی که پريديم، پريديم
...................................
دل‌سوزي هيچ دردي را دوا نمي‌كند، نه دردهاي من را، نه دردهاي تو را و نه دردهاي بي‌درمان آدم‌هاي ديگر را. دل‌سوزي بي‌رحمانه‌ترين ويژه‌گي‌ي ِ انسان است. خصلتي كه نهايت ِ خودمحوري و خودبزرگ‌بيني‌هاي بشر را عريان مي‌كند؛ هيچ‌كس محتاج ِ دل‌سوزي نيست... آدم‌ها مي‌توانند محتاج ِ كمك باشند، چون ضعيف‌اند و ناتوان. اما هيچ احتياجي به ترحم و دل‌سوزي آدم‌هاي ديگر ندارند، چون غرور، شخصيت و انسانيت‌اشان را زير ِ سؤال مي‌برد. هيچ‌كس نمي‌خواهد محتاج ترحم باشد... هيچ‌كس

...................................
انتظارهاي ِ‌ من هميشه ته‌مانده‌اي از هيچ داشته‌اند؛ در تكرار اين هيچ‌ها آب‌ديده شده‌ام؛ و سخت، و س ن گ؛
...................................

مرا خوب به خاطر بسپار،ديگر تکرار نخواهم شد.اندوه ِ روزهای ِ پير را قاب کرده‌ام.در آينه تصوير توست که مرا می‌بيند.بی‌گدار به زندگی تاخته‌ام، می‌دانی که.مرا خوب به خاطر بسپار،شايد اين آخرين بازی ِ من باشد برای ِ تو،و برای خودم.خسته‌ام - و دل‌تنگ؛ديوانه‌ می‌خوانند اَمو من فکر می‌کنم چيزی شبيه ِ عشق از تن ِ برهنه‌ام صعود می‌کندو دستان ِ من تاب می‌خورند در باد.حضور ِ تو ديگر معنا نمی‌دهد،و من خاموش می‌مانم.مرا خوب به خاطر بسپارنمی‌خواهم بروی،اما اگر خواستی بروی،در را هم پشت سر اَت ببند،می‌خواهم بخوابم...
...................................

فقط يك نتيجه‌گيري‌ي ِ اخلاقي مي‌ماند، و آن‌ هم اين‌كه: هيچ‌كس نمي‌آيد كه بماند. همه،‌ مي‌آيند كه سرگرمي‌ي ِ تازه‌شان را، يا ايده‌ي تازه‌شان را محكي بزنند و تا وقت باقي‌ست بروند سراغ خاطرات قديمي‌اشان. تا بوده همين بوده... (اعتراض‌ات وارد نيست...مي‌تواني اگر، خلاف‌اش را ثابت كن)اين وسط يك نفر هم هست كه همه چيز را باور مي‌كند... البته مشكل خودش است، مي‌خواست اين‌قدر هالو نباشد.
« گفتم:نكند دست‌هاي شما مقدس است كه واژه‌ها اين‌گونه مي‌درخشند؟!اشتباه كردم چشمان ِ من خورشيد بودند... »


!Ecce Homo


0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007