عامی ، اما خاصه خوان دفتر ایام...
سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ئی خریده ام
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار ... هی بخند !
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی
خبر آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری را جان
نامه ای باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
حسين پناهی..
چقدر این روزها حرف برای گفتن داشتم ، اما میدانم که تو خوب میدانی نگفتن بهتر است ، بیاد دارم آن موقع که فلانی را بستی ، همان فلانی زندگی شاید همین باشد... ، آری همان فلانی را ، نوشته بودی دیگر فقط شعرهایی را که دوست دارم خواهم نوشت که...
هی رفیق ، هوا ناجوانمردانه سردتر است ، اما دیگر دلم تنگ نیست و درد همه این است ، میدانی آخر دیگر دلی نمانده ...
بیچاره دل!
بس که تنهایی کشید سنگ شد و حالا من مانده ام و قلبی که هنوز هم دوست دارد از کنار زندگی طوری بگذرد که حتی زانوی آهوی بی جفت هم نلرزد ، اما درد خودش بس نبود ، درد این دل سنگ شده را هم انگار باید بر دوش بکشد...
نگفته بودمت که همه این دو سال ، چه خستگیها که در نکرده ام با این شعرهای انتخابیت ، هی رفیق ...
عامی ، اما خاصه خوان دفتر ایام امی، اما تلخ و شیرین تجارب رامثل رند و هفت خط جام-خوانده از دون و ورای خویش ...
بی انتها حرف دارم برای گفتن ، اما باور دارم که دیگر بهتر نیست سردلبران گفته آید در حدیث دلبران ...که دیگر مهممان نیست حدیث را چگونه خواهند نوشت که..
که در حقیقت حدیث درد منی را چون منی نمیداند که آنچه در همه بازار نیست مشتاقی است...
رفیق عامی...
نظرات: 0