آیدین همچنان در راس امور است؟!
یک سال گذشت....
یکشنبه ،28 دی ماه 1382 :
آیدین بلاگ اولادی به حمایت از تحصن پرداخت و البته در بین بهت خبرنگاران از اینکه در بین لیست ارائه شده حتی یک وبلاگ اسکای یا اسپات وجود ندارد را تندروی خواند ، البته آیدین بلاگ اولادی در آخر حرف خود را زدو گفت تحصن کنندگان کارها را به دست آیدین بسپارند تا شائبه حضور دشمن در خانه بلاگران خنثی شود!
در آخر وی با مصداق قرار دادن بیانات مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه " هر کس در خود این توان را میبیند که در بلاگستان خدمت کند کاندید شود" عملا وارد مبارزه انتخاباتی شد....
پنچ شنبه ، 9 بهمن 1382 :
آیدین ای مظهر شرف ، ای گذشته زجان در ره هدف ، زما تو را درود ، زما تو را سلام....
در بین هیاهوی رسانه ای ، و شیپورهایی که برحسب نیاز در این مواقع نواخته میشوند تا مردم راحت تر آماده رفتن به دام شوند ! در دومین حرکت به افشای اسنادی محرمانه تمام رقبا را رد صلاحیت نمود...
شنبه ، 11 بهمن 1382 :
- هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
شعار انتخاباتی : بلاگستان برای همه بلاگران( کامنت فقط برای خودم!)
دوشنبه ، 13 بهمن 1382 :
- بلاگستان برای همه بلاگران (1)
من آیدین بلاگی ، به تاریخ 1/1/1 در اونجا به دنیاآمدم ، همزمان با بدنیا آمدن من تاریخ به وجود آمد و به نوعی من به وجود آورنده تاریخ تمدن هستم و تاریخ تمدن شاید اولین اختراع من باشد....
چهارشنبه 15 بهمن 1382 :
- بلاگستان برای همه بلاگران (2)
در ادامه معرفی نماینده مردمی آیدین ، ستاد تبلیغات این جناب بزرگوار به بیان برگ زرین ِ دیگر از زندگی این عالم فرزانه میپردازد....
پنج شنبه 16 بهمن 1382 :
بلاگستان برای همه بلاگران (3)
- آیدین و جبهه و جنگ ...
آیدین ، کاندیدای مردمی ، با حضور در میان بچه های جبهه و جنگ به سوالات نسل سوخته ، نماینده این جان برکفان پاسخ میدهد....
شنبه 18 بهمن ، 1382 :
بلاگستان برای همه بلاگران (4)
در ادامه پاسخگویی به سوالات اقشار گوناگون جامعه و رویه مردمی و پاسخگوی آیدین این کاندیدای مردمی با حضور در میان طبقه کاگر ، به سوالات این قشر از جامعه پاسخ میدهد....
سه شنبه 21 بهمن :
بلاگستان برای همه بلاگران (5)
- ائتلاف بزرگ نیروهای خط بلاگ!
آیدین کاندیدای مردمی ملت بلاگستان ، با توجه به شرایط استراتژیک و مسائل دیپلماتیک با علی قالپاق از وبلاگ جوادها ائتلاف نموده و ضمن اعلام برنامه های مشترک بزرگترین ائتلاف تاریخ بلاگستان را رقم زدند....
چهارشنبه ، 6 اسفند 1382 :
زمان : در انتهای آرزو
مکان : مجلس شورای غیر اسلامی بلاگستان
اعضای شورای مجلس منتخب بلاگستان توسط آیدین با افتخار و قب قبهای باد کرده و لباسهای اتو کشیده و کفشانی براق، تر گل ور گل بر صندلیهای قرمز و مجلل تکیه زده اند ، صدا از کسی در نمی آید و همه با دیدگانی فکور و لبخندی سرشاز از غرور چنان میپندارند که خود قدیس زمانند و آمده اند که نسل شر را از زمین بر کنند ، اعضای هر کمیسیون در حالی که در باطن چشم دیدن نفرات دیگر را ندارند و خود را شایسته پستی بالاتر از اینی که دارند میدانند لبخندی سرد بر هم تحویل میدهند و هر کدام از هم اکنون در خیال نقشه ها میکشند برای جای گرفتن در میان هیئت ریئسه...
انبوه بلاگران تماشاگر که در طبقه بالا جای گرفته اند ، پی در پی لبان خود را میگزند و در دل افسوس میخورند که چرا تا بحال آیدین رو تحویل نگرفته اند و اینان نیز در سکوت خود گرفتارند!
صدا از کسی در نمی آید مگر هر از چندی صدای برخورد دوربینهای خبرنگارانی که سعی در پیشی گرفتن از یکدیگر دارند و از چهار گوشه جهان به این جا روانه گشته اند ،
همه منتظر آیدینند تا بیاید و مراسم تحلیف را اجرا کند و آنان رسما وارد جرگه از بقیه بهتران شوند!
و ...
تحلیف :
ما بلاگران برگزیده به Tcp/Ip و w3 سوگند یاد میکینیم ، که یک لحظه از مسیر واقعی خود که همانا چت کردن و بلاگ نوشتن تا سرحد مرگ است عدول نکنیم ، ما پسران نماینده در پرشین بلاگ تعهد میکنیم که هیچ قلبی را نشکنیم ، هیچ دلی را نرنجانیم و ما دختران نیز تضمین میکنیم که از هر گونه ناز شتری ( از قبیل وب کم ندارم ، عکس ندارم ، عکس خانوادگی دارم ، نمیتونم بیام بیرون و الخ..!!) خودداری کرده لحظه ای تلاش برای اعتلا و پیشرفت بلاگستان دست برنداریم ...!
چهارشنبه 13 اسفند 1382 :
آیدین که اینک در راس امور است ، در اولین سفر برون مرزی خود وارد انگلستان شد ، : وی در راه برای تمام کشورهای مسیر پیام صلح و دوستی فرستاد ...
************
ياد باد آن روز گاران ُ ياد باد....
نسل سوخته ------- دوشنبه، 29 دى 1382، ساعت 10:40
می بخشی يواشکی و با احتياط می آيم و می روم ... چون زمانی فيلد مارشال بودی و می شد باهات رودررو شد .... ولی الان با اين طرفداران متعصب تو ... نمی دونم اصلا ديگه به تو دسترسی هست يا بايد از پشت صفحه تلويزيون ديدت :) يادش بخير ... آيدينی بود ... يک ( ص ) بهش اضافه شد و به تاريخ پيوست ... طرفدارا نمی گذارند رويتش کنی ... روز وصل دوستداران ياد باد ... ياد باد آن روز گاران ُ ياد باد :)
عمو فردا!
الان یه بار دیگه اون ای میلی که سوالات بچه های جبهه و جنگ ! رو باهاش فرستاده بودی رو خوندم و کلی حال کردم ، تو این یک سال هیچ وقت ، وقت نشد بهت بگم خطط خیلی قشنگه ، الان که یه بار دیگه دست خطط رو خوندم ، همه خاطرات این دو سال آمد جلو چشمم ، دوئلی که تو بلاگ بانوی اول با هم کردیم ، یادداشتهای نسل سوخته که بعضیهاش اشکم رو در آورد ، فیلد مارشال ، اگزوز لامبروگینی ، به شرط چاقو “ یادت که هس؟ ; (!” و هزار هزار خاطره ء قشنگ دیگه ...عمو فردا!
یادته اولین تذکر آیین نامه ای ات رو! ....
" مگر به شما ياد ندادند که در روز های اول مجلس رياست سنی رعايت ميشه!"
عمو فردا !!، باید اعتراف کنم این اولین تذکر آیین نامه ای ، عرق سردی بر پیشونی من نشوند در اون صندلی ریاست ! ولی بعدش هر چی فکر کردم دیدم نه بابام ریس مجلس بوده نه مامان! خلاصه این تذکر آیین نامه ای بجای شما پوز ما رو زد ، و لی شوما ببخشید و بزارید به حساب تازه کاری!
خودممم که فکرش رو میکنم میبینم اگه نطق تحلیف از یه حنجره با صدای اگزوز لامبروگینی میومد بیرون خیلی بهتر بود! خلاصه خیلی مخلصم عمو:*
Mehr...... پنجشنبه، 16 بهمن 1382، ساعت 1:13
اينجانب حسن زرگر، معروف به حسن سه کله و حسن تيغ کش. که سالها در رکاب بزرگ وارانی چون شعبان بی مخ، زمضان يخی، الله کرم، حاجی بخشی و خواهر زهرا خانم مشغول خدمت بوده و هستيم، جان بر کف و دستمال به دست در رکاب آن بزرگوار هستيم. بچا ها همگی با ساطور، قمه پنجه بکس و بفيه الات و ادوات لازمه کوش به فرمان...... ما همه جانباز تو ايم يا آيدين گوش يه فرمان تو ايم يا آيدين....
استاد مهر ،
میدونم که لازم به گفتن نیست که هممون متفق القولیم که هیچکس نمیتونه مثل شما بنویسه و کامنت بزاره ، باورت میشه اگه بگم تو این یک سال بارها و بارها وقتی دلم گرفته آمدم کامنتهات رو خوندم و یه شکم سیر خندیدم ، و بهمچنین همیشه وقتی بلاگت رو میخونم ، یه حس غریب و آشنای دلچسب بهم دس میده..:)
استاد مهر
چقدر حیف شد اون شب که داشتم این اعضا مجلس رو میچیدم! این پرشین بلاگ هزار دفعه هنگ کرد که البته خودتم میدونی که کار کمونیستهای از خدا بی خبر بود! خلاصه این بود که اسم شما از قلم افتاد و البته مجلس ما از اعتبار !
Mehr....... جمعه، 8 اسفند 1382، ساعت 1:39
اول سلام خدمت شخص رهبری. دوم اينکه ما را فرستادی خط مقدم جبهه، پاترول هاش به کسی ديگه رسيد؟! بخشکی شانس، چقدر تو اين خيابونها قمه و زنجير کشيديم عليه کفار و مشرکين و منافقين و معاندين و کمونيستهای از خدا بيخبر و... حيف اون دانشجويی که من از طبقا سوم دانشگاه پرت کردم پايين.از اول انقلاب کتک نزديم، که زديم، داد نزديم که زديم. تهمت نزديم که زديم آخرشم... يعنی اين همه نماينده و رئيس کميسيون و نميدونم چی و چی که قرار جمع بشن يگ قهوه چی احتياج نداشتم که ما را انتخاب کنی تا در خدمت انقلاب باشيم!!! لااقل پوست تخمه های کف مجلس رو که ميتونستيم جمع کنيم!!! حالا پاترولش به کسی ديگه رسيد لااقل به دست خط مبارک مرقوم فرماييد اين پيکان ۵۷ ما را يک سال بنزين مجانی بزنند تا لااقل موقع شلوغ بازيهای ضد انقلاب برو بچه هارو با موقع برسونيم برا خنثی کردن تحرک صد انقلاب. يک کاری نکن ما هم بريم اصلاح طلب شيم
خیلی مخلصم استاد:*
---------------------------
ياور (انديشه و قلم )....... پنجشنبه، 7 اسفند 1382، ساعت 1:54
اولا ما چون يه خرده خر كيف شديم همينطور شعرمون مياد ... اي آيدين عزيز كه جانم فداي توست .... آخر من يك لا قبا را چه به مجلس ما همان كه در مدح شما شعر بگوييم و براي هيات رزمندگان مطلب بنويسيم كافيست ... با اين حال علي رقم ميل باطني ام قبول مي كنم ... (ماكسيما رو كي ميدن ؟) ... با دارو دسته فلاحيان صحبت كردم كه جمعه بيان بزنن تو سر نگهبان و يه كوكتل با سس مخصوص بندازن تو مجلس و مسئوليتش رو بندازن گردن منافقين كوردل كه محبوبيتمون صد چندان بشه ( گور پدر پورلتاريا ماكسيما رو عشقست ) آقايان و خانمهاي عزيز جمعه همه تون شام بيايد خونه ما طاس كباب داريم ...
اقا ، داداش ، رفیق!
رفیق یاور ، چند وقت پیشها به آلن میگفتم ، همیشه ادمهایی که تونستم باهاشون بخندم رو خیلی خیلی دوست داشتم، بهش میگفتم که نمیتونم با هر کسی بخندم و اصلا تو این دنیا کسی که بشه باهاش از ته دل خندید ، کیمیاست!
یاوری که رفیق من بود ، اهل خنده بود ، اهل شعر بود ، از زندگی میگفت نه از مرگ ، من قبل اینکه ان لاین بشم میدونستم که الان یاورم برام کامنت گذاشته و تا بخونم همه غم دنیا و مافیها رو فراموش خواهم کرد! من اصلا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی افتاد ، من عوض شدم یا تو!؟ نمیدونم رفیق ، فقط یادمه که نوشتی :
.... شنبه، 16 اسفند 1382، ساعت 2:9
....من الان ميخوام برم .... اگه شد که هيچ وگر نشد که بازم هيچ ... بالاخره يا چند روز نيستم يا برای هميشه ..بدرود رفيق .به محسن ارث نمی رسه ... پول من رو بديد به مهر که خرج پرولتاريا کنه.منسبم رو هم به هیچ کس ندید . مال خودمه . مرده باد امرياليسم . مرگ بر سرمايه دار ... زنده باد توده.
اممم اگه من بخوام بگم ، میگم که من هنوز منتظر یاوریم که این رو نوشت و رفت ، هنوز ، میفهمی رفیق؟
اگه بدونی چقدر دلم برا این نگاهی به مطبوعات امروزت تنگ شده ، هی هی ، روزگار....
جواتیه !
کلی اين مجلس آيدين به خدا ننگ بشر بود / ديدی چه خبر بود؟ ---هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود / ديدی چه خبر بود؟ !!!!
هی من هیچ وقت نفهمیدم چرا کی بودی! حیف!!! ولی اگه از فحشها و گندکاریهایی که به این و اون میدادی بگذریم کلا دلم برات تنگ شده و هنوز هم دلم میخاد بدونم کی بودی تو!
آنا جونی گفته بودی از تونی بپرسم چرا تو رو ریس کمیسیون بهداشت کرده!
راستش ازش پرسیدم گفت برا اینکه آنا ریس کمیسیون بشه تو رو کردم ریس مجلس ، راستی دیگه که جورابات پاره نیس (;
اوه! دیگه خسته شدم ولی
آنیما جون دلم یه قهوه تلخ دیگه میخاد تو آشپزخونه ات هزار تا.
مریم ، عمقی ، این واقعا دیگه دلم برات عمیقا تنگ شده عمــــیـــقا
...:( ...، ساغر ، آلا ، حمیدانه ، آرش ، پونه ، سایگی ، متلک ، دیبا و کوزه ،... که دیگه بلاگ نمینویسن ، دلم برا بلاگاتون تنگ شده خیلییی ...
دلم برا خیلی چیزها و خیلیها تنگ شده ، هی هی عجب روزگاریه! چقدر زود میگذره ها نه؟!
نظرات: 0