1384
سلام سلام ، چقدر دلم برا این کنج خلوت تنگ شده بود
1384 مثه برق داره میگذره ! چند دقیقه پیش ساعتم رو با ساعت جدید تنظیم کردم ، از صبح که رسیدم هم خوشحالم هم منگ! راستش الان همینجوری هی فک میکنم باید پاشم برم لب ساحل!
83کیلو! روم به دیوار شدم 83 کیلو! اینو ترازو میگه و با یه حساب سرانگشتی 10 کیلو رفته رو وزنم! خلاصه فک کنم از فردا رژیم...(زرشک!)
دست مامان به سلامتی دیروز از مچ به طرز نافرمی شکست!
کلی برا سال جدید نقشه کشیدم...
دیگر نباید خفت..
این مدت که ان لاین نشدم و به هیچ وسیله ای ارتباطی هم مرتبط نبودم! زمان برام معنی خودش رو از دست داده بود ، طوری که من اصلا تو این مدت نفهمیدم چند شنبه است و چندمه و ساعت چنده! دوس داشتم ، بیشتر مطمئن شدم که زمان مانعی است که باید از آن گذشت!
داش آلن ، بشدت لازم شده یه بار با هم بریم شمال ، پدر معنوی که سرش گرده ! من دو بار ماهی رو رو آتیش لب ساحل کباب کردم تا با الکل بزنم ولی به علت چتی! هر بار زغال خوردم! خلاصه اینجوری شد که فهمیدم لازمه باشی!
تو عمرم قمار نکرده بودم ، اصلا هم اینجور چیزها بلد نیستم ! سه تا کارت میزارن رو زمین میگن کدوم خاله! دیدم دارن بازی میکنن یه کم نگاه کردم ، بعد همینطوری یه کارت پیشنهاد دادم ، کسی باورش میشه ، 5 بار پشت سر هم درس گفتم و 50 هزار تومن بردم!! اینقده حال داد که نگو! ولی وقتی 4 تا شرط پنج هزار تومنی رو باختم یاد قمارباز داستایوسکی افتادم و همه شب فکر کردم اسم قهرمان داستان چی بود! هنوزم یادم نیومده!
سیرابی چه سرابیست برای چشمان خسته!
خیلی چیزهاست که نباید به آنها فکر کنم ...
دیگه برم ، فعلا تعطیم ، زود میام که برا حرف زدن و شعر گفتن همیشه دیره...
بوس برا همتون ، یه دونه اما گنده!
نظرات: 0