چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳

یک لیـوان چـای د ا غ

.......
خواننده وبلاگ هم در خطر است. بزرگ‌ترين خطر آن‌جا است که همدلی کردن با نويسنده وبلاگ آسان است. انگار هر وبلاگ نويسی معشوقی خيالی يا واقعی دارد که با نوشتن ديگران را نيز در کامجويی از اين معشوق شريک می‌کند و اين جوهره جذابيت وبلاگ است. همين جذابيت است که خواننده را در خودش می‌کشد و مشغولش می‌کند و راضی نگهش می‌دارد و عطش خواندن و انديشيدن را از او می‌گيرد. کتاب و مقاله اولين دلمشغولی است که در اين بين فدا می‌شود. مثلث چت، وبلاگ و اخبار سياسی اينترنتی قدرت آن‌را دارد تا آن‌چنان زمان فراغت کاربران را به سمت خود بکشد که نه فقط از خواندن که از خوابيدن و راه‌رفتن و حرف‌زدن نيز باز مانند. علاوه بر آن ميل به پرش و تنوع و سرک کشيدن در وبلاگ بيداد می‌کند. با خودم فکر می‌کنم چند بار شده است که مطلبی را در وبلاگی بخوانم و در آن توقف کنم؟ که ايده‌ای را ببينم و بلافاصله به وبلاگ بعدی که بنا به عادت يا تصادف بايد هر روز ببينمش سرکی نکشم. پستمن در جايی از کتابش می‌گويد که نسل ايکس، نسلی که با تلويزيون بار آمده است نمی‌توند تمرکز کند و مهارت‌هايش برای سطوح بالای استدلال عقلانی کافی نیست. و من وقتی نسل اينترنت و وبلاگ را تصور می‌کنم ترس برم می‌دارد که نکند ببينم (و ديگران در وجود من ببينند) آدم‌هايی را که فرصت نداشته‌اند چيز جدی در باب ماجرايی جدی بخوانند و دانسته‌هايشان منحصر شده به هزاران هزار پستی که در درون وبلاگ‌ها خواننده‌اند و انديشه‌هايی که از آن بهره‌مند شده‌اند تراوشات فکری و روحی کسانی بوده است در حد و اندازه خودشان که از صافی يک کار فکری منسجم و روش‌مند و زمان‌دار عبور نکرده است. انگار وبلاگ دارد تبديل می‌شود به مجله زرد نسل تحصيل‌کرده و مگر مجله زرد کارش چيست؟ خلق سرگرمی همراه با ارضاء حس کنجکاوی و نفرت و خيال‌پردازی و وبلاگ بالقوه همه اين‌ها را به يک‌باره در خود دارد.


پی نوشت:
قبل ترها که تلویزیون نگاه میکردم ، همیشه از خودم میپرسیدم که چه؟!
مخصوصا فوتبال! همیشه بعد از تمام شدن یک مسابقه به این همه وقتی که صرفش کرده بودم فکر میکردم ....
آخرش به این نتیجه رسیدم که در واقع بحث علاقه به یک برنامه ورزشی یا یک سریال بی محتوایی تلویزیونی در کار نیست! دلیل اصلی چشم و همچشمی و زدن حرفهای صد من یه غاز فردایش است و البته و صد البته این تداوم علاقه واقعی ایجاد نمیکند و فقط یک اعتیاد است و بس ، من مدتهاست که دیگر اصلا به هیچ برنامه تلویزیونی نگاه نکرده ام ، اکنون که به گذشته ای نه چندان دور فکر میکنم میبینم آن روزها انگار برنامه های رنگ به رنگ جزوئی از زندگی ام بوده اند که بدون انها نمیتوانم زندگی بکنم ، اما حالا که این اعتیاد برطرف شده ، بی اغراق هیچ نیازی به دیدن هیچ برنامه ای در خود احساس نمیکنم و وقتی در اینجا و آنجا میبینم که حرف میزنند در مورد فلان مسابفه یا فلان بازیکن و فلان خواننده ، بسیار بسیار خوشوقت میشوم که خود را از این اعتیاد سطحی نگری دور کرده ام ، میدانید حرف زدن و بحث کردن نیازی است که نمیشود از آن گذشت ، ولی خیلی فرق است بین اینکه خالق نیاز خودمان باشیم با توجه به حس و عاطفه و خلق و خویمان با نیازی که بدون اینکه در وجودمان باشد به دلیل همرنگ جماعت شدن در پی اش باشیم ، یا اینطور بگویم که فی نفسه فوتبال نگاه کردن هیچ ایرادی ندارد ، اما این خیلی مسخره است که بخاطر اینکه همه نگاه میکنند و همه فردا در موردش حرف خواهند زد من هم باید نگاه بکنم...
اما در مورد وبلاگ ، دلیل اینکه من وبلاگ زدم پاسخ به نیاز نوشتن بود ، نیازی که یخه ات را میگرد و تا بر آورده اش نکنی ولت نمیکند ، اولها که وبلاگ زدم دلم میخاست که افکار بزرگی که در کاسه سرم ول ول میزند را بنویسم!! کمی که گذشت فهمیدم که نه ! هیچ نمیدانم و البته به مرور که همرا ه با وبلاگم بزرگتر شدم ، علائقم هم تغییر کرد ، چیزهایی که هم اکنون مورد علاقه ام هستند ، قبل ترها شاید کمرنگتر بود وجودشان ، در هر صورت من به هزار دلیل که میدانم و نمیدانم دوست دارم که بنویسم ، زیاد میخوانم و دوست دارم بنویسم و هر چه میگذرد بیشتر از نوشته های خودم منزجر میشوم و باز دلم میخواهد که بهتر و بیشتر بخوانم ، البته اگر بخواهم بگویم تعداد وبلاگهایی که من میخوانم از تعداد انگشتانم هم تجاوز نمیکند و به بقیه فقط سر میزنم ، درست مثل ِ احوال پرسی از دوستی که دوستش داری و دلت برایش تنگ شده ، که البته به نظرم هیچ اشکالی ندارد ، ترس واقعی از کسانیست که در ازای خواندن چند کتاب و نوشتن چند مقاله ء بی ارزش و یک رویه به همان دلایلی که گفت ، دچار این وحم میشوند که بهترین مردم روزگارند و داناترین! در اول جفنگی که نوشته اند ، مینویسند این را برای شمایان که احمقید و هیچ نمیفهمید ننوشته ام و تقدیمیش میکنم به فلاک کسک که بهترین مردم روزگار است و ..الخ!
میدانید ، اگر کمی منصفانه تر بخواهیم قضاوت کنیم ، خطر این دسته که کم هم نیستند ماشالله! خیلی خیلی بیشتر از این دیگرهاست که نوشتن مشغله فکریشان نیست و فقط و فقط به این دلیل وبلاگ زده اند که در جامعه ای زندگی میکنند که نمیتوانند آزادانه به علایقشان بپردازند...
پوووووف!

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007