یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۴

این نیز بگذرد..؟

....
آیدین ِ خوب و عزیزم ، خداحافظ ، من و پاپا داریم میریم امریکا ، چند روز دیگر اقیانوس را میبینم ، چه فاصله ترسناکی از این شهر یخ زده!
یعنی فاصله زمین تا آسمان ، چقدر دلم میخاد که آنجا باشم ، آزاد باشم!
آیدین ِ عزیز و مهربانم ، آزادی مرا به من برگردان ، و بی درنگ رشته ای را که ما را به هم بسته پاره کن . دیدار من و تو نوری از جانب آسمان بوده ، نوری که هستی مرا روشن کرده و حالا بار وجدان ِ این اشتباه بر من سنگینی میکند از تو تمنا میکنم هر چه زودتر موافقت کن این اشتباه اصلاح شود و این وزنه ای که بال های مرا سنگین کرده دور بینداز...
شاه داود حلقه ای داشت که بر آن حک شده بود : این نیز بگذرد ، وقتی غمگین میشد این جمله تسکینش میداد ، وقتی شاد بود غمگین میشد. من هم انگشتری دارم ، طلسمی شبیه آن که نمیگذارد بیش از حد بتازم. اتفاقها میگذرد و زندگی هم میگذرد ، بنابراین آدم به چیزی نیاز ندارد، به هیچ چیز نیاز ندارد جز آزادی. چون وقتی آدم آزاد باشد به چیزی نیاز ندارد، به هیچ چیز. بنابراین رشته را پاره کن .به گرمی در آغوشت میگیرم فراموش کن و ببخش .
م ِ تو.


هوم!
ممیدونی ، اگر قرار بود حلقه ای برای خودم انتخاب کنم حلقه ای انتخاب میکردم که روش نوشته باشه : هیچ چیز نمیگذرد.
به نظر من هیچ چیز نمیگذره مگه این که اثری از خودش جا بذاره و هر قدمی که بر میداریم هم روی زندگی حال ما اثر می ذاره هم رو زندگی آینده مون.
رفتن و موندن ِ آدمها هم تنها چیزی که دست ِ خوشون ِ و من فقط میتونم بگم این نیز بگذرد!
آیدین ِ تو.

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007