این نیز بگذرد..؟
....
آیدین ِ خوب و عزیزم ، خداحافظ ، من و پاپا داریم میریم امریکا ، چند روز دیگر اقیانوس را میبینم ، چه فاصله ترسناکی از این شهر یخ زده!
یعنی فاصله زمین تا آسمان ، چقدر دلم میخاد که آنجا باشم ، آزاد باشم!
آیدین ِ عزیز و مهربانم ، آزادی مرا به من برگردان ، و بی درنگ رشته ای را که ما را به هم بسته پاره کن . دیدار من و تو نوری از جانب آسمان بوده ، نوری که هستی مرا روشن کرده و حالا بار وجدان ِ این اشتباه بر من سنگینی میکند از تو تمنا میکنم هر چه زودتر موافقت کن این اشتباه اصلاح شود و این وزنه ای که بال های مرا سنگین کرده دور بینداز...
شاه داود حلقه ای داشت که بر آن حک شده بود : این نیز بگذرد ، وقتی غمگین میشد این جمله تسکینش میداد ، وقتی شاد بود غمگین میشد. من هم انگشتری دارم ، طلسمی شبیه آن که نمیگذارد بیش از حد بتازم. اتفاقها میگذرد و زندگی هم میگذرد ، بنابراین آدم به چیزی نیاز ندارد، به هیچ چیز نیاز ندارد جز آزادی. چون وقتی آدم آزاد باشد به چیزی نیاز ندارد، به هیچ چیز. بنابراین رشته را پاره کن .به گرمی در آغوشت میگیرم فراموش کن و ببخش .
م ِ تو.
هوم!
ممیدونی ، اگر قرار بود حلقه ای برای خودم انتخاب کنم حلقه ای انتخاب میکردم که روش نوشته باشه : هیچ چیز نمیگذرد.
به نظر من هیچ چیز نمیگذره مگه این که اثری از خودش جا بذاره و هر قدمی که بر میداریم هم روی زندگی حال ما اثر می ذاره هم رو زندگی آینده مون.
رفتن و موندن ِ آدمها هم تنها چیزی که دست ِ خوشون ِ و من فقط میتونم بگم این نیز بگذرد!
آیدین ِ تو.
نظرات: 0