نامه های به پدرم که حالا مرده است
پدر از دیدن ژنرال پاول در مراسم تدفینت خوشحال شدم ، او در چکسلواکی شخصیت افسانه ای است ، ونه فقط به خاطر اینکه در بریگاد بین المللی مبارزه کرده است. او را همزمان با اسلانسکی ، کلمنتیس و دیگران که در سالهای دهه پنجاه اعدام شدند – دستگیر کردند. آن موقع توهنوز در پراگ نبودی ، اما من بودم و همه چیز را دیدم ، آنها نتوانستند پاول را اعدام کنند چون از اقرار جاسوسی برای امپریالیسم ، کاری که آنهای دیگر کردند ، خودداری کرد.
پدر ، ژنرال پاول با اتومبیل سیاه به مراسم تشییع جنازه ات نیامد، به من گفتند از موقعی که از زندان آزاد شده از راه کاری نکبت بار برای یک ناشر امرار معاش میکند..
میدانم ، از اینکه همچنان دارم برایت از ژنرال پاول ، دشمن سابق طبقه کارگر ،می گویم ذره ای خوشحال نیستی ، و اگر میتوانستی با همان شیوه خودت ساکتم می کردی ، میفگتی " دیگر خفه شو" ، اما تو مرده ای ، تو مرده ای پدر. در یک بعد از ظهر یک روز اکتبر تو را در پراگ دفن کردیم ، وتو مرده و مدفون ، باید به سرگذشت آدمهایی از قبیل پاول گوش بدهی ، چون اتفاقهایی افتاده که تو هرگز حتی تصورشان را هم نمیتوانستی بکنی ، و اگر توانسته بودی ،وحشت میکردی! باید در باره شان حرف بزنیم ، ما مرده و زنده ، باید شهامت داشته باشیم که اوضاع را همان طور که هست ببینیم ، هر چه باداباد ، هر چند من یا تو ، یا هردویمان ، در این راه جانمان را از دست بدهیم.
آنهایی که پیشتر این چیزها را دیدند سکوت کردند . من سکوت نخواهم کرد . و پدر نمیخواهم که تو نیز ، مدفون در پراگ ، سکوت کنی . آن قدر سر گورت داد خواهم زد تا صدایم را بشنوی. و آنقدر زیر باران و برف گورستان استراشنیتس انتظار خواهم کشید تا به حرف بیایی و به من بگویی که تو هم نمخواهی سکوت کنی و برایم حرف خواهی زد . از صمیم قلب.
ترزا
نامه هایی به پدرم ، که حالا مرده است ( ترزا پامیس)
نظرات: 0