یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

دوست بر دوست رفت یار بر یار / چیست در این روزگار خوشتر از این کار

دسته آدمها هستن که ده دقیقه هم نمیتونم تحملشون کنم
یه دسته دیگه هم هستن که بهم آرامش میدن و از بودن باهاشون خسته نمیشم ، اما ...

معدود کسانی هم هستن که وقتی باهاشون نیستم فکر میکنم یه لحظه هایی رو دارم از دست میدم ....



آرشیو این گوشه نشونم میده که هشت ماه گذشته...
آره هشت ماه گذشته ولی انگار خیلی خیلی بیشتر از این گذشته ...میدونی زمان بعضی موقع ها خیلی زود میگذره بعضی وقتها خیلی دیر ، این هشت ماه حضورت برام به قدری پررنگ بود که انگار تمام اون زخمهای عمیق و غیرقابل انتظاری که خوردم مال گذشته های خیلی خیلی دور بوده ...طوری که انگار اصلا نبوده...!

داداشی خیلی چیزها برات نوشته بودم ، الان که خوندمش حس کردم زیادی خصوصیه و دوس ندارم اینجا باشه ، شاید برات فکسش کردم ، فقط..

همینقدر که اون روزی که صحبت حکام ... رو بستم ، از دنیای مجازی هم مثل دنیای واقعی بقدری بیزار شده بودم که دیگه دلم نمیخاست وبلاگی داشته باشم ...

الان بعد از هشت ماه صورتک خیالیم رو دوست دارم و دوستانی هم که اینجا دارم چه معدودی که از وبلاگ قبلین و چه دوستان جدید رو ، همشون رو خیلی خیلی دوست دارم و تمام اینها رو مدیون تو ام ، حس ِ نفرت هشت ماه پیش داشت خفم میکرد ، گفتنش و توضیح دادنش زیاد آسون نیست و تو بهتر از هر کسی میدونی برا کسی که برا دوستی قداست قائل ِ زخم از دوست خوردن چقدر غیرقابل درک ِ ...
دادشی راستش هنوز هم ناخود آگاه شاید برای دوستی و دوست داشتن قداست قائلم که دست ِ خودم نیست ، میدونی وقتی برمیگردم به هشت ماه پیش و اون جریانها ...و به یاد میارم تموم اون شبهایی رو که تا صبح با هم چت میکردیم ، تموم اون ساعتهای متمادی رو که با تلفن حرف میزدیم و بیاد میارم که له ِ شده بودم و بیزار ، دستم رو گرفتی و بلندم کردی و امیدوار....
...
اممم ، پیش خودم فکر میکنم هنوز هم هستن کسایی که ارزش دوستی و دوست داشتن و رفاقت رو بدونن ، هستن کسایی که میشه دوستشون داشت خیلی خیلی خیلی زیاد...

رفیق ، فکر میکنم تا همین هشت ماه پیش تو زندگیم کسی رو خیلی خیلی دوست نداشتم ...الان یک سال و نیم ِ که با هم دوستیم و من هشت ماه ِ که فکر میکنم کسی هست که خیلی خیلی خیلی دوسش دارم ، میدونی کسی رو خیلی خیلی دوست داشتن حس قشنگیه که من تا بحال از داشتنش محروم بودم ...

داداشی تموم لحظه هایی رو که کنارت نیستم حس میکنم دارم چیزی رو ، چیزی که به زبون نمیاد رو
دارم از دست میدم ....
دوست دارم داداشی نه به اندازه سلامت ِ روح ِ بزرگ و صمیمانه ات که در توانم نیست ، قدر توانم دوست دارم و توانم برای دوست داشتن یک دوست بی انتهاست :*
تــــــولدت مبارک سینا جونم

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007