آسمان خانه ما
من تمام پله ها را آبی رفتم
آسمان خانه ما
آسمان خانه همسایه نبود
من تمام پله ها را که به عمق گندم می رفت
گرسنه رفتم
من به دنبال سفیدی اسب
در تمام گندمزارفقط یک جاده را میدیدم
که پدرم با موهای سفید از آن می گذشت
من تمام گندمزار را تنها آمده بودم
پدرم را دیده بودم
گندم را دیده بودم
و هنوز نمیتوانستم بگویم : اسب من
من فقط اسب سفیدی را گریستم
اسب مرا درو کردند.
احمد رضا احمدی
نظرات: 0