گنجی
شیر آهن کوه مردی تصمیم می گیرد به کوه بسیار بلند تند شیبی که ناشناخته است صعود کند . این بزرگ مرد پس از تحمل مشکلات و خطرات زیاد موفق میشود راه زیادی را طی کند ولی هنوز به قله دست نیافته است ، حال در وضع خطرناکی قرار دارد که پیشروی بیشتر در جهت انتخاب شده مطلقا غیر ممکن است . اینک باید برگردد به پایین بیاید و راه های نویی را بیابد . هر چند ممکن است این کار کسل کننده باشد ولی به هر جهت شاید دست یافتن به قله را ممکن میکند. بازگشت از ارتفاعی که تاکنون پای بشری به آن نرسیده است و کوهنورد فرضی ما در آن قرار دارد ، مشکلات و خطرات بیشتری دارد تا صعود به آن . امکان لغزش پا در بازگشتن بیش از صعود است ، چه دیدن جایی که پا بر آن می نهد آسان نیست . در بازگشت شوق توان بخش دست یافتن به قله خاموش میشود. بی آنکه در بازگشت مشقت بار و خطرناک ، راهی امید بخش دیده شود تا از آن سریع تر و مستقیم تر به جلو و به سوی هدف روند و به قله دست یابند. آیا طبیعی نیست اگر فرض کنیم که در این کوهنورد ، هر چند که به ارتفاع بی نظیری رسیده باشد ، لحظه های یاس و تردید به وجود آید؟
بی شک شنیدن صدای ناظرانی که از فاصله ای دور و البته بی خــــطـــر ، با دوربین این بازگشت خطرناک را مشاهده می کنند ، تکرار و شدت حمله لحظه های تردید را بیشتر میکند. این بازگشت را نمی توان ( ترمز در میان راه ) نامید . زیرا شرایط ترمز کردن وجود ماشین از پیش محاسبه شده و آزموده ای است بر روی جاده ای که قبلا ساخته و آماده شده است . ولی در این جا نه ماشین است و نه راه . در این جا هیچ چیز نیست که از پیش امتحان شده باشد.
از سمت پایین صداهایی که از دل سرد ناظران بر میخیزد شنیده میشود . عده ای شادی خود را از این وضع اسفناک آشکارا بیان میکنند و می گویند: همین حالا پرت میشود ، چشمش کور ، این دیوانگی ها یعنی چه؟!
دیگران می کوشند چشم خود را از مصیبت او پنهان کننده و چشم ها را با افسردگی تاب و می دهند و شکوه میکنند... متاسفانه آنچه ما احتمال میدادیم به حقیقت پیوست. مگر ما نبودیم که تمام عمرمان را صرف تهیه نقشه صحیحی برای محو این کوه کردیم. مگر ما پیشنهاد نکردیم که صعود به قله را بگذراند تا نقشه ی ما کامل شود. در آن زمان ما با حرارت تمام در مخالفت با این کار می کوشیدیم که حالا این دیوانه هم از آن برخواهد گشت.
اما قهرمان قصه ء ما هیچ چیز را نمی شنید ، منحصرا به عشق نقشه بزرگ صعود به قله کوه بود و هدفی جز حفظ اعتبار نقشه بزرگ خود نداشت و صد البته جای شکرش باقیست که صدای این دوستان به اصطلاح حقیقی راه صعود به گوش قهرمان قصه ء ما نمی رسید که اگر می رسید حالش به هم میخورد .
می گویند تهوع برای سلامت فکر و استواری قدم خوب نیست ، به خصوص در اوج بلندیها .
نظرات: 0