دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

D ep re ss io N

روزگاری نه چندان دور ولایت جابلبقا راجنگ و فساد و تبعیض فرا گرفته بود و خراب دوله مردی را حال و روز خوش نبود و مدام ابراز انزجار و دلتنگی می نمود. به دنبال هم رفیقه و شغل و مذهبش را عوض میکرد و یا تریاک میزد و از افلاک سخن می راند..
وقتی پس از این همه تغییرو دوا و درمان حالش به مراتب بدتر شد به راه سفر بزرگی در آمد و طی آن تمام دنیا را گشت . از این سفر مفلوکتراز پیش به وطن گرفتار جنگ و قحطی خویش بازگشت، در رختخواب افتاده بود و خسته و افسرده به گمان خود لحظه های آخر زندگی را می گذراند که پنجره ء اتقاش به ضربت سنگ مرد چماقدار چفیه به گردنی شکست، بر آشفته و عصبانی بلند شد و به تعقیب چماقدار پرداخت و تا چند سال در جنگ داخلی شرکت کرد تا اوضاع سامان گرفت.
اگر کسی در این مدت از زبان او نشنید که وضع روحی اش رضایت بخش است ،حتما به این سبب بود که کسی سراغ حال او را نمی گرفت!

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007