بروبچز معنوی.. ، هانی و محسن …
و من کوتاه زمانی ساکت می شدم و می اندیشیدم که آیا این انزوای بی رنج ، این آرامش عمیق و آسوده خیالی از اینکه خطری نیست و از هست و نیست در امانیم به راستی ادامه ء همان زندگی یک هفتهء پیش است؟
امروز صبح همین که از اتوبوس پیاده شدم تنم لرزید و هنوز می لرزد ، و به قول معروف خودمان ...مغبونیم بسی .... هر چه هم مغزمان تقلا میکند که بگوید از سرمای استخوان سوز هواست قلبمان قبول نمیکند که نمیکند... از وقتی رسیده ام به خانه یک کلمه حرف نزده ام ، یعنی راستش کسی جواب سلامم را هم نداد و من آمدم پایین و تخت خوابیدم تا عصر ، از خواب که پاشدم داستان حادثه ء ناگوار چخوف را خواب دیدم و درست حس همان پزشک با وجدان داستانش را دارم که از خود میپرسید :
مگر ممکن است همه رنجها و دلواپسیها و تشویشها و صحبتهای هفته ای که گذشت فقط به همین پایان بی معنی ختم شود؟...احمقانه است ..احمقانه است..
همه موران و ماران لانه دارند / من بیچاره راویرانه ای نه
به همین ها فکر میکنم و اینکه هجوم حقیقت یکباره چقدر ناگوار است و باز گرفتار زندگی شدن مرا هیچ خوش نیست و این فکر که بهترین کار برای من این است که بروم جایی زندگی کنم که واقعیت نداشته باشد مثل گیاه در فکرم شکوفا می شود و رشد میکند و طبق روال همیشه ام در این وقت ها یاد اقانوس ام افتاده ام..
راستی پایان ها همیشه مثل هم اند و همه درد آور...
بوبن میگوید:
پایان ....به همین سادگی..
پایان انفجاری به سان آخرالزمان نیست ، چه بسا چیزی آرامتر از پایان یافت نشود...
اما خوب بوبن نمی داند که من میدانم هیچ چیز را پایانی نیست و در کشاکش روزمرگی پیش رو تا مدتها یاد آن لحظات خوش که داشتیم خواهم افتاد و لبخندی به درازای ابدیت به لب..
...آسِـــــــتامینوفن با عاراق خوردن آلن ، اممم میدانید این برادر معنوی من همیشه بامزه است ، حتی وقتی حقیقت را می گوید ، حقیقتی که همیشه بامزه نیست ، یعنی راستش برای من بعد از اینکه عرق علیه السلام کلید گشایش عقده دل گردید مهم نیست آلن چه میگوید ، هر چه میگوید بامزه است ...حرفهایش مرا مست میکند ، خنده های مستانه مان به نوبت سردردمان را خوب میکند ، التبه ما از بچگی بدبخت بودیم =)))
اما این پدر معنوی که انگار عضو خانواده همه است و محرم همه و پیش همه محترم.
( زهی مرد نازنین!
زهی شهسوار دین
،زهی قطب آسمان و زمین !
الله الله چارق آهنین باید پوشیدن و عصای آهنین به کف گرفتن و به طلب او بزرگ رفتن وصیت من است بر شما!)
این پدر معنوی ما آنقدر ظرفیت دارد که با ذخیره ظرفیتش میشود دهن یک ملت را صاف کرد به جان عزیزخودمان! ساعتهای متمادی وراجی فرزندان معنویش را تحمل کرد و لام تا کام چیزی نگفت ، راستش بین خودمان بماند که اگر به گوشش برسانید ممکن است پررو شود ، ولی کلی دلمان برایش کباب شده ، آن شب مستی و فک زدن ما را تا شش صبح تحمل کرد و به این فکر خام که ما خسته می شویم خودش را به خواب زد ، ما هم که نامردی نکردیم تا 3 با برادر معنویمان خندیدیم و بعد تا شش هی دوش گرفتیم ! چهار ساعت چشمها را بسته نگه داشتن و لام تا کم حرف نزدن به نظر شما کار سختی است؟!
راستی این هم بین خودمان بماند ، ولی تازگیها به ذهن مبارکمان رسیده این پدر معنوی در ایام کهنسالی از آن مردان ساکت و گوشه گیری خواهد شد که ساعتهای متمادی با خودشان شطرنج بازی میکنند و اغلب می بازند!
اممم دیگر اینکه کلی برای هانی نازنین خوشحالیم ، محسن که از آن دسته مردان ساعی و
خوش برخورد و خوش پوش و سختکوشی است که استاندارد ایزو 9002 دارند و از ازل در پیشانیشان مهر خورده مدین این زندگی!
حال این را با هانی تلفیق کنید ، هانیی که وقتی حرف میزند و شما به چشمهایش خیره می شوید غم ، تکبر و حسادت را فراموش میکنید ، بعضی آدمها شما را از خودتان رها میکنند ، به قدر دیدن یک درخت پرشکوفه یا بچه گربه ای که دنبال دمش می دود این کار را طبیعی انجام میدهند...
قلب حجم کمی دارد ، فقط کافی است شادی پر بزند ، شادی که پر زد جایی برای چیز دیگر باقی نمی ماند ،شادیشان مستدام و ممنون بابت همه محبتهایشان.
نظرات: 0