زندگی
میدانم که استعداد مادرم از مدت ها پیش مرا وادشته تا زندگی را به عنوان ماده ی خام شاهکار آینده ببینم و در کوشش برای دستیابی به آن طبق ِ قوانین طلایی زیبایی و سعادت کمر ِ خود را بشکنم. اشتیاقم نسبت به کمال و رویایم در برخورد با زندگی چنان بود که انگار زندگی جوهر و کاغذ است و سرنوشت همچون ادبیات. همه ء اینها مرا وادشت که بادست های بی قرار به تکه ِ گل بی شکلی حمله کنم که عزم ِ هیچ انسانی تا کنون بدان شکل نداده ، اما زندگی نیروی هراسناکی در درون دارد که با کوششی مدام طبق ِ دلخواهش به انسان شکل می دهد. هر قدر بیشتر بکوشی رویش تاثیر بگذاری ، بیشتر موفق می شود شکل ِ دلخواه ِ خود را به تو تحمیل کند ، چه مصیبت بار باشد چه عجیب و غریب ، چه بی معنی و چه مضحک ...
تا آنجا که سرانجام خود را برکرانه ی اقیانوس خفته میبینی ، در سکوتی که تنها نعره ی خوک های دریایی و هیاهوی کاکایی ها آن را در هم می شکند و در محاصره ی هزاران پرنده ی دریایی ِ بی حرکت که تصویرشان در آیننه ی ماسه زار نمناک انعکاس می یابد.
اگر هنوز هم خواب ِ تبدیل جهان را به بوستانی خوش و خرم می بینم ، اکنون میدانم که چندان به خاطر عشق ِ به همنوع نیست بلکه به سبب ِ عشق ِ به بوستان است.همچنین دریافته ام که گرچه برای من زیبایی برای من بدون عدالت وجود ندارد ، اما زندگی کمتر در قید منطق است و می تواند بدون وجود عدالت زیبا باشد.
میعاد در سپیده دم / رومن گاری.
نظرات: 0