ديدي آدم وقتي که ميرود مهماني، آن هم از آن مهمانيها که روزها طول ميکشند تا آنکه صاحبخانه خسته بشود و بهات بفهماند که وقت ِ رفتن است، اول شايد خجالت بکشي جلوي صاحبخانه دامن ِ کوتاه بپوشي يا بين ِ صحبتهايش بروي توي دستشويي.
بعد کمکم رويت باز ميشود و عادت ميکني که بلند بلند بخندي و گاي وقتها چشمهات را تنگ کني و زل بزني توي صورتش.
مهمان ِ صاحبخانه
نظرات: 0