غياثآباد نامه
دوستعليخان که همچنان روي شکم خوابيده بود گفت:
- به نظر من ديگر چارهاي نيست. بايد به هر قيمت هست يک نفر را پيدا کنيم که قمر را ولو براي چند روز باشد، عقد کند. من فکر ميکنم اين ممدآقاي سيمکش زن ندارد و اگر ..
داييجان ناپلئون نگاه غضبآلودي به او انداخت و گفت:
- خجالت نميکشي دوستعلي؟ ... ممدآقا داماد ما بشود؟ اين ننگ را کجا ميتوانيم دربياوريم؟
عزيزالسلطنه شروع به گريه و زاري کرد:
- الهي خدا مرا مرگ بدهد! چه آرزوها براي اين دخترهي مادرمرده داشتم!
مشقاسم که در اتاق مشغول خدمت بود گفت:
- اصلاً ممد آقا را فکرش را نکنيد.
اسدالله ميرزا پرسيد:
- چرا مشقاسم؟
- براي اينکه آن ناخوشي دارد.
- چه ناخوشي نشقاسم؟
- جسارته، گلاب به روتان، بيچاره مرد نيست.
... - تو از کجا ميداني؟
... – بند از بندمان جدا کنيد نميگوييم.
...
- مومنت، تازه مرد بودن و مرد نبودنش مطرح نيست، کاري را که بايد بکند، يکي ديگر برايش کرده است!
- اما ما يک نفر را ميشناسيم که خيلي به درد اين کار ميخورد. اگر راضي بشود، خيلي آدم اسم و رسم دار و با کمالاتي است. يعني مال غياثآباد خودمان است.
...
اسدالله ميرزا با لبخند گفت:
- حالا اين غياثآبادي مرد هست؟
- والله دروغ چرا؟ تا قبر آآ .. ما خودمان به چشم خودمان نديديم، اما تو غياثآباد نامرد پيدا نميشود. زنهاي قم و کاشان و اصفهان و گاهي هم زنهاي تهران ميميرند که زن غياثآباديها بشوند.
...
ضمناً مشقاسم به من خبر داد که قرار شده است فعلاً نگذارند چشم قمر به آسپيران بيافتد تا بعد اگر در مورد ازدواج توافق شد، شايد بتوانند او را راضي کنند که موقتاً کلاهگيسي به سر بگذارد.
- يعني حق هم دارد بابام جان. حالا غياثآباديها که از ناموس رودست ندارند هيچي، همين اهل تهران هم که صدجور قر و فر دارند از صد هزارتا مرد، يکي راضي نميشود مثل زنها کلاهگيس سرش بگذارد.
- مشقاسم کلاهگيس چه ربطي به ناموس دارد؟
- ماشالله شما که صاحب کمالي و مدرسه ميروي، چرا اين حرف را ميزني بابام جان؟ کدام بيناموسي از اين بدتر که مرد مثل زن کلاهگيس سرش بگذارد؟ ما خودمان يک دفعه به چشم خودمان ديديم. يک دسته آمده بود غياثآباد براي تعزيه، يکي از زنهاي حرم امام بود که بايست چادرش را از سرش ميانداخت و گيسش را ميکند. گفتند بايست يک مرد کلاهگيس سرش بگذارد. بيست شبانهروز تو تمام اين مملکت غياثآباد گشتند، يک نفر رضايت به اين کار نداد.
- حالا شما خيال ميکني که آسپيران غياثآبادي رضايت نميدهد کلاهگيس سرش بگذارد؟
- والله بابامجان، دروغ چرا؟ تا قبر آآ .. اين يکي حالا گاس هم چند سالي که تو ولايت تهران مانده، خلقش عوض شده باشد و از اين بيناموسيها بکند.
...
- جان مادرت شوخي نميکني؟ بگو تو بميري!
- تو بميري. ما تو جنگ لرستان گلوله خورديم. ششماه مريضخانه بوديم، زنمان هم براي همين از ما طلاق گرفت.
- يعني پاک رفته؟ انگار نه انگار؟ يک ذره هم نمانده؟ ... آخر بابام جان، يک دوا درماني نکردي؟
- چه دوا درماني؟ بايد يک چيزي باشد که دوا درمانش کنند.
- اي بابام هي! شانس ما اين بيناموس گلوله هم چه جايي خورده. ما را باش که چه نقل و حکايتي از مردانگي غياثآباديها ميکرديم!
...
- چه عيب و ايرادي؟
- والله، دور از جون، دور از جون، دور از جون شما، جسارت نباشد اين همشهري ما گمانم همشهري ما نيست.
- يعني چه؟ چطور همشهري تو نيست؟
- اسمش غياثآبادي است، اما نبايد مال خود غياثآباد باشد. براي اين که تو جنگ لرستان گلوله خورده.
- مگر به غياثآباديها گلوله نميخورد؟
- ميخورد، اما نه آنجايي که به اين زبانبسته خورده. خلاصه جسارت نباشد، گلاب به روتان اين مادر مرده دل و روده ندارد.
...
اسدلله ميرزا گفت:
- خانم، مشقاسم خجالتي است، مقصودش از دل و روده، همان برج معروف سانفرانسيسکو است.
ايرج پزشکزاد؛ داييجان ناپلئون
مهمان ِ صاحبخانه
نظرات: 0