يك گربه ، يك مرد ، يك مرگ
با خود ميگفتم من ، ميان اين ها چه ميكنم؟
شايد هم اين مزمزه كردن يك نيستي بود و من هم در اين آيين ، شركت كرده بودم. گويي جهان دو نيم شده بود و نيمه اي كه در آن زندگي مي كرديم چنان تحمل ناپذير، چنان نفرت انگيز و چنان خشن و بي رحم بود كه همه ما سعي ميكرديم پست ترين شكل ممكن زندگي را در پيش بگيريم . خودمان را تحقير ميكرديم تا شايد اجتماع و نظام اجتماعي را تحقيركرده باشيم. اين زندگي به كوچكترين تلاشي نمي ارزيد و سيگاري دست به دست ميچرخيد...
زولفو ليوانلي.
پ ن : يك گربه ، يك مرد ، يك مرگ رماني است كه به زندگي پناهندگان در سوئد ميپردازد ، يك روايت با دو نگاه ...دوست داشتني است..
- آتشفشانها سنگ ها را پرتاب ميكنند ، انقلاب ها آدم ها را ( ويكتورهوگو).
نظرات: 0