تنهایی پرهیاهو
فقط خورشید حق دارد لکه داشته باشد...
کتاب با این جمله از گوته شروع میشه و بعد این جملات به کرات درش تکرار میشه :
" سی و پنج سال است که دارم کاغذ باطله روی هم میکوبم " و" آسمان بهکلی از عاطفه بیبهره است..."
داستان از زبان اول شخص روایت میشه ، کسی که بخاطر اینکه بتونه به کتابهای زیاد ( و ممنوع) دسترسی داشته باشه شغل پرس و بسته بندی کتابهایی رو که باید معدوم بشن رو انتخاب کرده و قبل از اینکه کتابها رو پرس کنه اونها رو میخونه و بعضی ها رو به خونه میبره ...
خیلی جاها از زبان کتابها و شخصیتها حرف میزنه و جایی خودش میگه که : " آموزش من چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب هایم ناشی شده"
اما چیزی که من رو مجذوب کرد ، هانتایی بود که خودش رو در همه چیز مقصر میدونست :
چون که من در هر موردی ، برای هر جه در هر کجا اتفاق می افتد ، به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه ها می خوانم ، شخص خودم را گنهکار می دانم و حس میکنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است. ...از او خواستم که مرا ببخشد ، نمیدانستم که به خاطر چه گناهی باید مرا می بخشید ، ولی سرنوشت من این بود. سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود ، من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم ، به خاطر طبیعت گریز ناپذیرم ، تقاضای بخشش میکردم.
فی الواقع این چند سطری که در بالا خوندید دقیقا حس من بوده در چندین و چند روز گذشته ، یه حس ندامت لعنتی که نمیدونم چرا و به چه دلیل مثه خوره افتاده بود به جونم ، امروز با خوندن این کتاب انگار یهو آزاد شدم ( بازم چراش رو نمیدونم ) ...اممم حداقلش اینکه تو این دنیا هانتایی هم بوده که حس میکرده همه چیز تقصیر اونه!
اینم یه بخش از کتاب :
به اولین تقاطع که رسیدیم گفتم : ( خب خداحافظ ، من دیگر باید بروم) و دخترک گفت که راه اوهم از همان طرف است .باز آمدیم و آمدیم و در آخر خیابان دست به سوی او پیش بردم و گفتم : خب دیگر من باید بروم خانه ، ولی او گفت که راه او هم از همان طرف است تا اینکه رسیدیم به خیابان هراز وی یه چنوستی و من گفتم که دیگر به خانه رسیده ام و باید خداحافظی کنم و موقعی که زیر نور چراغ گازی جلو خانه ام ایستادم گفتم : خداحافظ ، من اینجا زندگی میکنم ، و دختر گفت که او هم اینجا زندگی میکند و من با کلیددر را باز کردم و رو به سوی او برگرداندم و گفتم خب خداحافظ اتاق من اینجاست و او گفت که اتاق او هم همانجاست و آمد تو در بسترم با من شریک شد و صبح که در رختخوابی که از تن او هنوز گرم بود بیدارشدم او رفته بود...
اسمش ...
پ ن : کتاب یک چیز جدید دارد ، نمیدانم چه چیز ، شاید بشود گفت یکجور توهم جدید ، توهمی که هیچ جوری مثل بقیه نیست ، نه مثل مارکز ، نه یوسا ، نه بورخس و نه و نه و نه ...!
خلاصه شدیدا توصیه میشود ، نشرکتاب روشن ، 1500 تومان ، نمایشگاه رفتید یادتان نرود!
نظرات: 0