انگار که دوست داشتن و خوش بودن یکی نیست
زندگی ام را خشت به خشت چون خانه ای برایش ساختم و هنگامی که می توانستم سرانجام او را در آن جای دهم نیامد ، نیامد و سپس برایم مرد و اینگونه شد که تا ابد زندانی جایی شدم که تنها برای او بود...
داشتم با سارا حرف میزدم که اینو گفتم ، گوشی رو که گذاشتم به نظرم قشنگ امد نوشتمش که شما هم لذت برده باشین!
بین خودمون بمونه موقع چرت و پرت گفتن چیزهای قشنگی میگم!
نظرات: 10
بالاخره نمردیم و یه دفعه هم اول شدیم.
آدم به امید هدفی خودش رو خوش میکنه و بعد درست وقتی میخواد دستشو دراز کنه تا بگیردش باد بردتش.زندگی بعضی وقتا کلکهای کثیفی میزنه.ولی شاید جهت باد دوباره عوض شه.
By ناشناس, at ۱۲:۰۷ قبلازظهر
اميدوارم كه هيچ موقع هم اتفاق نيفته ..
By ناشناس, at ۱۲:۱۵ قبلازظهر
یعنی می خوای بگی روشنفکری؟
By ناشناس, at ۱:۱۷ قبلازظهر
کاش تو می مردی و اون زنده بودو من و اون تو مکانی که تو ساخته بودی برات دعای شب می کردیم
By ناشناس, at ۱:۱۷ قبلازظهر
هیجی نشده دلم برای تو عوضی تنگ شد. ولی بعد که فکر می کنم تو روشنفکر نما هستی از این که دلم برات تنگ شد دلم می سوزه.بوس
By ناشناس, at ۱:۱۹ قبلازظهر
آره ، قشنگه ...
ولي اينو ما بايد بگيما ، نه خود آقاي نويسنده :D
By ناشناس, at ۱:۳۹ قبلازظهر
man khastam shoma zahmat nakeshin akhe!
By صورتکِ خیالی, at ۲:۲۵ قبلازظهر
man khastam shoma zahmat nakeshin akhe!
By صورتکِ خیالی, at ۲:۲۵ قبلازظهر
kash hamishe cherto pert begi;)
By ناشناس, at ۱۰:۰۴ بعدازظهر
موقع مستی هم همینطور
By ناشناس, at ۴:۰۳ قبلازظهر