جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

باجه ء تلفن

مثل همیشه ساعت 6 صبح از خواب بیدار شد ، یک فنجان قهوه نوشیدو با احساس گمنامی و بغرنجی ، داخل مترویی که به مرکز شهر می رفت شد ، تنه زد و تنه خورد و هیچ چهره ای جزیک نگاه سرسری چیزی تحویل او نداد ، اصلا در چهره ء او هم هیچ احساسی به چشم نمی خورد و مانند چهره های دیگر عاری از تعجب و شگفتی ، لذت یا خشم بود.

از ایستگاه که بیرون آمد کنار باجه های تلفن خشکش زد ، آنجا دخترکی که لبخند چشمانش ربطی به هیچ چیز و هیچ کس امروز نداشت ، داشت از باجه ء تلفن اخبار جالبی را برای کسی نقل می کرد ، دلش برای خودش سوخت ، آخر 5 باجه ء دیگر هم وجود داشت ، همه خالی و همه آماده برای مکالمه با هر کجا....
چقدر دوست داشت او هم نفس زنان خودش را به یکی از باجه ها می رساند و اخبار جالبی را برای کسی بازگو می کرد ...
اما هیچ کس نبود تا به او زنگ بزند ، هیچ کس منتظر اخبار جالبی از سوی او نبود ، هیچ کس منتظر او نبود ...
حالش بدتر شد ، با بی تفاوتی هر چه تمامتر سیگاری روشن کرد و با همان بی تفاوتی ، همانند انسانی معمولی و فاقد جذابیت ، به عنوان بخشی از شهر ، به طرف محل کار خود رفت.

25 comments | Permalink

نظرات: 25

مثه اينكه فقط منم سر كله صبحي هنوز خروس نخونده اومدم وبلاگتو ببينم

By Anonymous ناشناس, at ۵:۱۶ قبل‌ازظهر

آخی...

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۱۷ بعدازظهر

ah ah che hesse gandaabi

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۲۵ بعدازظهر

سلام.
اين نوشته هرچند يه كم غم انگيز بود اما اگر كسي در اين وضعيت قرار داره به خاطر خودشه!
اميدوارم افراد اونقدر اعتماد به نفس داشته باشن كه در تنهايي اسير نشن!
شاد باشي

By Anonymous ناشناس, at ۱:۰۳ بعدازظهر

راستي يادم رفت خودمو معرفي كنم!
سلام.)
اين نوشته هرچند يه كم غم انگيز بود اما اگر كسي در اين وضعيت قرار داره به خاطر خودشه!
اميدوارم افراد اونقدر اعتماد به نفس داشته باشن كه در تنهايي اسير نشن!
شاد باشي)

By Anonymous ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر

شهر شلوغ قصه زندگی ما، همه اش جذاب نیست! خوبید که؟

By Anonymous ناشناس, at ۳:۲۴ بعدازظهر

سياست هاي پشت پرده و مارمولك و اينا ....

By Anonymous ناشناس, at ۳:۵۱ قبل‌ازظهر

من که دلم کباب شد. با وجودیکه تو همیشه طرف مهدی رو می گیری و من را ضایع می کنی می تونم برات مرام بذارم و اگر کاری از دستم بر بیاد انجام بدم.

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۰۱ قبل‌ازظهر

آخیش دلم خنک شد.

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۰۲ قبل‌ازظهر

Mano migofti hamash mirim sare kar?!!!!
peynevesht: del tang bood goftim biaim salami arz konim aydin jan.
peynevesht2: to khoobi?
peynevesht: hame chi mizooneh?

By Anonymous ناشناس, at ۷:۵۷ بعدازظهر

اینجور مواقع طرف باید دنبال ایراد توی خودش بگرده

By Anonymous ناشناس, at ۸:۰۴ بعدازظهر

این دو تا پستت رو نفهمیدم!محض احتیاط می گم : کی به تو گفته که روشنفکری

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۵۲ قبل‌ازظهر

از آدمهای که همیشه سر یه ساعت معلوم از خواب بیدار میشن خوشم نمیاد

By Anonymous ناشناس, at ۴:۴۲ بعدازظهر

می فهمم پسر. این حس رو بارها و بارها تجربه کردم. باید از این مرحله گذشت. باید بزرگ شد و احتیاجی نداشت به کسی که منتظرت باشه.
یا حق

By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۲۷ قبل‌ازظهر

اين شايد همون بدبختي ذاتيه كه روي بيشتر ماها سايه شو كشونده.
معلوم نيست كه ما تا كي بتونيم اين سايه شومو تحمل كنيم.

By Anonymous ناشناس, at ۳:۵۷ قبل‌ازظهر

hamamoon kam bish ye zamani in tanhayi ro tajrobe kardim.
man tanhayi ro doost daram...
tanhayiee ke inrooza be in asoonia gifr nemiad... yani nemizaran....

By Blogger Shine, at ۱۱:۲۸ قبل‌ازظهر

هي رفيق بعضي وقتا با درختا هم حرف ميزنم.

By Anonymous ناشناس, at ۵:۰۹ بعدازظهر

به این بعضی ادمها می گن
رو به مدرن رفتن
ولی برای من همیشه حسه غریبیه
مثل پاییز

By Anonymous ناشناس, at ۵:۳۷ بعدازظهر

مردک!اون موقع که چیزی نفهمیدم یکم چت بودم ! این پستت عالی بود رفیق

By Anonymous ناشناس, at ۵:۴۱ بعدازظهر

به عنوان آدمی از این شهر سگی، دارم منفجر میشم!ی

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۱۰ قبل‌ازظهر

chera neminevisi pas . sooratet kharab shode ?

By Anonymous ناشناس, at ۴:۵۰ بعدازظهر

سلام.
کجایی؟
ارادت داریم.

By Anonymous ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر

سلام.
کجایی؟
ارادت داریم.

By Anonymous ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر

vaghti kasi nabashe moshkeli nist vaghti moshkeli nabashe asmon abi range

By Anonymous ناشناس, at ۱:۳۰ قبل‌ازظهر

hala dokhtare ashna bood??
ye zang mizadi behem iki saniye miomadam vasat radifesh mikardim?
rasti mage shahre ma metro ham dare??
to ke hamishe mogeye rah raftan sareto mindazi payin
chetori in dokhtare ro didi?

By Anonymous ناشناس, at ۱:۱۸ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007