باجه ء تلفن
از ایستگاه که بیرون آمد کنار باجه های تلفن خشکش زد ، آنجا دخترکی که لبخند چشمانش ربطی به هیچ چیز و هیچ کس امروز نداشت ، داشت از باجه ء تلفن اخبار جالبی را برای کسی نقل می کرد ، دلش برای خودش سوخت ، آخر 5 باجه ء دیگر هم وجود داشت ، همه خالی و همه آماده برای مکالمه با هر کجا....
چقدر دوست داشت او هم نفس زنان خودش را به یکی از باجه ها می رساند و اخبار جالبی را برای کسی بازگو می کرد ...
اما هیچ کس نبود تا به او زنگ بزند ، هیچ کس منتظر اخبار جالبی از سوی او نبود ، هیچ کس منتظر او نبود ...
حالش بدتر شد ، با بی تفاوتی هر چه تمامتر سیگاری روشن کرد و با همان بی تفاوتی ، همانند انسانی معمولی و فاقد جذابیت ، به عنوان بخشی از شهر ، به طرف محل کار خود رفت.
نظرات: 25
مثه اينكه فقط منم سر كله صبحي هنوز خروس نخونده اومدم وبلاگتو ببينم
By ناشناس, at ۵:۱۶ قبلازظهر
آخی...
By ناشناس, at ۱۲:۱۷ بعدازظهر
ah ah che hesse gandaabi
By ناشناس, at ۱۲:۲۵ بعدازظهر
سلام.
اين نوشته هرچند يه كم غم انگيز بود اما اگر كسي در اين وضعيت قرار داره به خاطر خودشه!
اميدوارم افراد اونقدر اعتماد به نفس داشته باشن كه در تنهايي اسير نشن!
شاد باشي
By ناشناس, at ۱:۰۳ بعدازظهر
راستي يادم رفت خودمو معرفي كنم!
سلام.)
اين نوشته هرچند يه كم غم انگيز بود اما اگر كسي در اين وضعيت قرار داره به خاطر خودشه!
اميدوارم افراد اونقدر اعتماد به نفس داشته باشن كه در تنهايي اسير نشن!
شاد باشي)
By ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر
شهر شلوغ قصه زندگی ما، همه اش جذاب نیست! خوبید که؟
By ناشناس, at ۳:۲۴ بعدازظهر
سياست هاي پشت پرده و مارمولك و اينا ....
By ناشناس, at ۳:۵۱ قبلازظهر
من که دلم کباب شد. با وجودیکه تو همیشه طرف مهدی رو می گیری و من را ضایع می کنی می تونم برات مرام بذارم و اگر کاری از دستم بر بیاد انجام بدم.
By ناشناس, at ۱۱:۰۱ قبلازظهر
آخیش دلم خنک شد.
By ناشناس, at ۱۱:۰۲ قبلازظهر
Mano migofti hamash mirim sare kar?!!!!
peynevesht: del tang bood goftim biaim salami arz konim aydin jan.
peynevesht2: to khoobi?
peynevesht: hame chi mizooneh?
By ناشناس, at ۷:۵۷ بعدازظهر
اینجور مواقع طرف باید دنبال ایراد توی خودش بگرده
By ناشناس, at ۸:۰۴ بعدازظهر
این دو تا پستت رو نفهمیدم!محض احتیاط می گم : کی به تو گفته که روشنفکری
By ناشناس, at ۱۲:۵۲ قبلازظهر
از آدمهای که همیشه سر یه ساعت معلوم از خواب بیدار میشن خوشم نمیاد
By ناشناس, at ۴:۴۲ بعدازظهر
می فهمم پسر. این حس رو بارها و بارها تجربه کردم. باید از این مرحله گذشت. باید بزرگ شد و احتیاجی نداشت به کسی که منتظرت باشه.
یا حق
By ناشناس, at ۱۰:۲۷ قبلازظهر
اين شايد همون بدبختي ذاتيه كه روي بيشتر ماها سايه شو كشونده.
معلوم نيست كه ما تا كي بتونيم اين سايه شومو تحمل كنيم.
By ناشناس, at ۳:۵۷ قبلازظهر
hamamoon kam bish ye zamani in tanhayi ro tajrobe kardim.
man tanhayi ro doost daram...
tanhayiee ke inrooza be in asoonia gifr nemiad... yani nemizaran....
By Shine, at ۱۱:۲۸ قبلازظهر
هي رفيق بعضي وقتا با درختا هم حرف ميزنم.
By ناشناس, at ۵:۰۹ بعدازظهر
به این بعضی ادمها می گن
رو به مدرن رفتن
ولی برای من همیشه حسه غریبیه
مثل پاییز
By ناشناس, at ۵:۳۷ بعدازظهر
مردک!اون موقع که چیزی نفهمیدم یکم چت بودم ! این پستت عالی بود رفیق
By ناشناس, at ۵:۴۱ بعدازظهر
به عنوان آدمی از این شهر سگی، دارم منفجر میشم!ی
By ناشناس, at ۱۱:۱۰ قبلازظهر
chera neminevisi pas . sooratet kharab shode ?
By ناشناس, at ۴:۵۰ بعدازظهر
سلام.
کجایی؟
ارادت داریم.
By ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر
سلام.
کجایی؟
ارادت داریم.
By ناشناس, at ۱:۰۵ بعدازظهر
vaghti kasi nabashe moshkeli nist vaghti moshkeli nabashe asmon abi range
By ناشناس, at ۱:۳۰ قبلازظهر
hala dokhtare ashna bood??
ye zang mizadi behem iki saniye miomadam vasat radifesh mikardim?
rasti mage shahre ma metro ham dare??
to ke hamishe mogeye rah raftan sareto mindazi payin
chetori in dokhtare ro didi?
By ناشناس, at ۱:۱۸ بعدازظهر