سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

S t o P

سیگارش با حرفهایش انگار همزمان تمام شدند ، همینطور که زیرپایش له اش میکرد دستش را دراز کرد و گفت خوب ، دیگر وقتش است که خیلی دوستانه از هم جدا شویم..
ماتم برده بود ، نیم نگاهی کرد ، دست دراز شده اش را آرام جمع کرد ، نیم لبخندی زد و رفت.

خشکش زده بود ، حس می کرد دیگر چیزی برایش مهم نیست ، نه بچه ها ، نه خدا و نه هیچ چیز دیگر. مثل این بود که نمی دانست چه بلایی سرش آمده. انگار زندگی متوقف شده بود . زندگی ادامه داشت و بعد یک دفعه ایستاد . ایستادنی با صدای ناهنجار ، با خودش گفت ، اگر در نظر او ارزشی ندارم ، خوب ، در نظر خودم یا دیگران هم لابد ارزشی ندارم.، فکر میکنم قلبم بشکند ، اوه چه می گویم شکست ، واقعا . البته که شکست .
همه ء تخم مرغهای من توی یک سبد است ، همه تخم مرغهای گندیدهء من توی یک سبد است در دست او ...

می گوید تو هم برای خودت یکی را پیدا میکنی
یکی را پیدا میکنی ، به همین آسانی ، میگوید...
هوم ، معلوم است که پیدا میکنم ، پس چه ، همین فردا می روم به مهمانی آخر هفته ، شاید سفید بپوشم طبق معمول . شاید هم نه ، نه نمی پوشم..

3 comments | Permalink

نظرات: 3

shahkar bud.

By Anonymous ناشناس, at ۹:۲۶ بعدازظهر

hamun hekayate arum bekhab ke farda 1 sobhe taze dari baraye khuneye eshgh ye hamneshin miari...

By Anonymous ناشناس, at ۱:۳۱ قبل‌ازظهر

سلام..در عین کوتاهی فوق العاده ÷ر مفهوم بود......به اميد فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنيا

By Anonymous ناشناس, at ۲:۴۹ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007