شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

یک عمر دیر رسیدیم!

دروغ چرا فکر میکنیم اشتباه نمیکنیم!
این وبلاگ مستطاب فعلی آفتاپ پرست هیچ ربطی به آن قبلی ندارد، یعنی ما اینجور متفکریم در این باب البت لازم به ذکر است که ما قبلترها هیچ وقت نخوانده بودیمش ،ولی چند باری سر زده بودیم یک وبلاگی نظاره گرشده بودیم که نمیدانیم سبز و زرد قناری بود ،چی بود خلاصه آن بالاش هم بزرگ نوشته شده بود آفتاب پرست! بعد طول هر پستش هم دو کیلومتری بود! البته ما همان یکی دو بار که رفته بودیم این مشاهدات را رویت نموده بودیم! البته الان معقدیم واقعا خاک برسرمان ، بسیار دختر خوشمزه ای باید باشد! فقط انجمن اخوت دون ژوانی باید برود بمیرد که تا بحال این همه فرصت سوزی نموده است!

پ ن : سوالی همین حالا برایمان پیش امد ، انجمن دون ژوانی با توجه به ذلیلی ونیمه متاهل شدن دو عضو اصلی خود جز ما فی الواقع واقع هنوز وجود دارد؟!

آداب ِ همساده گری
اون قدیما که هنوز آداب همساده گری اینقدر ته نکشیده بود، یه همسایه داشتیم، قیافه دخترش همچین شکلی بود. شبیه این در و داف ِ قَجری. از آکولادی که روی پیشونیش قبل از چشماش - که سفیدی و سیاهیش خیلی از هم متمایز بود - باز کرده بود، بگیر تا گردی صورتش. چند روز پیش، صبحی تو تاکسی، یه خارجیه سوار شد که به فارسی مزین به لهجه ی روسی به راننده یه چی گفت که یعنی تجریش. یاد ِ خانوم آکولاد افتادم، از بازی روزگار بود یا علاقه ی شخصیش نمیدونم، که رفت و تور لیدر شد به یُمن ِ زبون روسی که خونده بود و فرانسه ای که دست و پا شکسته حرف میزد. یه روز مادرش به مادرِ اون یکی دختر همسایه مون گفته بود که یه ژ ِنتِرمن (جنتلمن رو اینطور ادا می کرد) از آکولادش خواستگاری کرده. طرف روس هم بود. خانوم آکولاد بعد از طی تشریفات به عشق سن پترز بورغ و اُدسای رویایی دست در دستِ مرد افرنگی گذاشت و رفت. چند سالی بود ندیده بودمش، امروز زنگ زدم بابت پیگیری ِ امور مروبط به فضولی که خانوم والده ش از پشت تلیفون فرمودن: " آنا الان رومانیه، مدیر یه هتله ". بعدش یکی دیگه از آنتن های محل که نسبت ِ دوری هم با کتابای کتابخونه ی من داشت، خبر داد: " دوسالی رفتن روسیه بعدش یه بار اومده بود ایران که البته اکولاد سرجاش نبود، موهاشم بلوطی کرده بود به ادای دخترای روس ... " پیش خودم گفتم شاید پشت پلکاشم یه کم پف دار کرده باشه. " ...بعدش هم طلاق گرفته و رفته رومانی، حالا فک کنم رِسِپشن هتله، مادرش هرچی اصرار میکنه بیاد ایران میگه نه." پیش خودم گفتم لابد میخواد این دفه از اون جلیقه دامن گلدوزیا بپوشه و جوراب بافتنی بپوشه و از اون کفشا که بندشو تا زیر زانو دور ِ پا می پیچن بپوشه و یکشنبه ها بعد از رقص هورا با یکی بره روی تپه. احتمالن اسمشم به « تيت زائوئيه استانسکو» يي، چیزی تغییر داده باشه.
یارو تجریش پیاده شد، یادم رفت بپرسم آکولادِ ما رو میشناسه یا نه؟!
(+)

اینها را نوشتیم که بگویم در این لحظه فقط بخاطراین برخط شده ایم که این آداب همساده گری را یک بار دیگر بخوانیم!

3 comments | Permalink

نظرات: 3

بلامانع است!

By Anonymous ناشناس, at ۴:۰۴ قبل‌ازظهر

مممنونم:))

By Blogger صورتکِ خیالی, at ۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر

سلام سلام...
چطوري برادر؟ۀ؟؟؟؟؟
حال دست و پايتان خوب است؟؟؟؟

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۵۵ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007