جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

واداده

به خیالت ما پی این چهارخانه‌های سیاه و سفید هر شب راه‌مان را کج می‌کنیم؟ این‌ها بازیچه‌ی شب‌های پادشاهی‌ست. به ما چه‌مربوط؟ ما که مدیدی‌ست ماتِ سفید و سیاهِ چشمان شماییم. این رخ سیاهِ بی‌آبرو که واهمه ندارد بانو. برج و باروی بی‌مراقب است. سرباز بی‌همه‌چیزت را بفرست جلو؛ شاید آخر قصه وزیر ‌شود. شاهِ این قلعه خیلی وقت است که جنگ را واداده...
(+)

5 comments | Permalink

نظرات: 5

....معني زنده گي اين نيست كه همه چيز سر جاي خود باشد و همانطور هم باقي بماند ، به اين زنده گي نمي گويند ، بل كه ايستايي و مرگ است
كوشش در نگه داشتن زنده گي به حالت سكون و تكان ندادن اين قايق ، فرمول كاملي براي زجر كشيدن انسانهاست

By Blogger Unknown, at ۹:۴۵ بعدازظهر

خوشمان آمد ....

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۳۲ بعدازظهر

قطعیت
با عدم
به صبح بی شروع
بر مضارع بی رنگ ماضی ها
به وقت لحظه ای
که سر راست کردی
به گیرندان فانوسی
بین خود وتاریکی
تا خام مجالی پرکنی
که روشنی

های
دل بی تاب تو
فریاد

به نقطه حیرت
برای
که این همه روز
چراغ روشن داری
بر میز بی رنگ شب


دوباره ایستاده ی
بر سر خط آغاز
تا بیاید
بیایند
و کوتاه رنگ
زه سپیده غروبان تنهایت
به بستر خاک
به شب برند
به غفلت بی حضوریت

و تو همچنان
ایستاده ای
زیر شبانه
شب
به فکر
شروع
آی
دل بی تاب
تو
.

By Anonymous ناشناس, at ۲:۱۷ قبل‌ازظهر

این نوشته رو دوست داشتم.نویسنده اون قصه هم توبیاس ولف بود اسم داستان هم آن میلر دیگر.ولی سرجدم لاتاری نفس گیر تر از بقیه بود

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۳۷ قبل‌ازظهر

لذت بردم... یک حس اساطیری داشتم

By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۰۱ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007