شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

یه دل میگه می میرم یه دل میگه نمی میرم!

همین چند سوت پیش نشسته بودیم در کانون گرم خانوادگی ! و من رفتم چایی ریختم و همینطوری که داشتم می اوردم با بابا هم بحث می کردم سر اینکه مرباش زیاده که گروووووووووووووپ یهووووووو خونه لرزید با سینی امدم پایین نفهمیده بودم چی شده که مامان داد زد زلزله و رفت بطرف در!

بعد از زلزله دوم مامان و آرمین مثه خیلی های دیگه رفتن خوابیدن تو ماشین که اگه بعدیش امد زنده بمونن ، من و بابا مثه دو تا شوالیه ء نترس جبهه کانون گرم خوانوادگی رو زنده نگه داشتیم ولی!

لینک :سازمان لرزه نگاری

5 comments | Permalink

نظرات: 5

ما به این همه شجاعت تو افتخار می کنیم قهرمان

By Blogger گلناز, at ۳:۴۳ بعدازظهر

ghahramamane vatan
eftekhare melatan!
:D

By Blogger PaRaDa, at ۸:۱۶ قبل‌ازظهر

Hala Khoobiiin Shovaliyeha ? http://www.saghariii.com

By Anonymous ناشناس, at ۷:۴۸ بعدازظهر

زلزله یاری کن!!!!از دستش خلاص شیم

By Anonymous ناشناس, at ۸:۰۳ بعدازظهر

این آخری منم هم الاغ .پسر رعد نمی دونم چرا اسمم رو نمی نویسه

By Anonymous ناشناس, at ۸:۰۴ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007