پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۷

ترا شب به عیش و طرب می رود / ندانی که برما چه شب می رود

آنچه تا آن زمان از زندگی دیده بود بدبودپس حتما زندگی آینده اش بهتر میشد! (مادام بواری )
مثل همیشه که خسته از این سفرهای کاری هول هولکی برگشته ام ، ساکم یک طرف افتاده ، لپ تاپ و اسناد و یادداشتها یک طرف ، لباسهای کثیف را انداخته ام در ماشین لباسشویی و قبل از هر سیگاری که روشن میکنم فکر میکنم که احتمالا بعد از این یکی میروم حمام و بعدش زود بیایم بیرون جمع وجور کنم و بنشینم سرکار ، اما زهی خیال باطل!
اصولا این تنبلی در تکان خوردن یکی از مشکلات همیشگی من است که بابا هم همیشه رویش تاکید دارد ، البته من مطمئن نیستم اینکه بعد از چند روز کار فشرده و یک شب بی خوابی و راه طولانی فردایش بایدکار کرد ایراد هست یا نه ! ولی خوب قبول دارم همیشه کمی طول میکشد تا استیبل شوم!
فکرم هم مشغول است ، جوری که دوست داشتنی نیست ، غیر دوست داشتنی هم نیست البته !
مشکل کتاب نخوانی هم پیدا کرده ام ، فکر میکنم بروم کتاب بخرم و بی خیال این چند ده جلد کتاب نخوانده ام شوم که انگار طلسم شده اند ، مثلا مرگ قسطی را ندارم و فکر میکنم از انهایی باشد که وقتی قفل میکنی راحت بیندازند ، شاید هم البته نباشد! فعلا که همه چیز حوصله ام را سر میبرد ، حالا هزار و یک شب و بیهقی که نصفه ماندند به کنار ، رگتایم ، چرا باید کلاسیک ها را خواند و دنیای داستانی میلان کوندرا هم به همین بلا مبتلا شدند ، دلم یک چیزی میخاهد که به خواندن ترغیبم کند ، خیلی هم سنگین نباشد که انگار جا ندارم این روزها ، مثل کتابهای یوسا فقط مشکل این است که هیچ کتاب نخوانده ای از این عالی جناب ندارم ،حالا در هر صورت هزار و یک شب را دوباره باز کرده ام که لااقل هر شب یک داستان بخوانم :(

دیگر اینکه روی خرید کامپیوتر جدید هم به توافق نرسیدیم هنوز ، یعنی رسما دعوا داریم آقای پدر حاضر نیست بالاتر از هشتصد هزار تومان پرداخت کند و با این قیمتهای ابلهانه و مشخصاتی که من می خواهم زیر2 میلیون تمام نمیشود ضمنا کیبورد و موس لوجتیکی که دوست میداشتیم داشته باشیم و این بار با عزم جزم صدوپنجاه هزار تومان برداشتیم که بخریمشان با دیدین موس و کیبورد جدید میکروسافت از چشمان افتاد برچشم بر هم زدنی اخر انصاف است یک موس و کیبورد میکروسافت 320هزارتومان؟
چقدر باید کار کنیم ما که این ها راصاحب شویم؟

12 comments | Permalink

نظرات: 12

از این کی بردهای لیزری (از اونها که در واقع صفحه کلید نیستند و فقط یک پرژکتورند که کلیدهای مجازی درست می کنند دیدی؟ شاید اون رو ببینی بیخیال کی برد مایکروسافت بشی...

By Blogger Erfan, at ۷:۴۲ قبل‌ازظهر

هی حالا که کتاب خوندنی تموم کردی یادت به یوسا افتاده؟! یادته من می گفتم نبرد آخر الزمان رو نمی خونم، می ذارم برای وقت بیچارگی؟ برای همین جور وقتاست دیگه! خب اگه بگی چه جور کتابی می خوای من بهت معرفی می کنم :) اگر می تونی کتاب هایی که یه خورده به حواس جمع احتیاج دارن بخونی(مثل مال یوسا) بهت خدای چیزهای کوچک(آرونداتی روی) سر هیدرا و خویشاوندان دور(فوئنتس) رو پیشنهاد می کنم. اما خودم کتاب های تخت تری مثل زندگی نامه یا سفرنامه یا کتابهایی که بنیان شون بر نامه نگاری دو طرفه هست رو پیشنهاد می کنم. فرزندان سانچز (اسکار لوییس)یه نمونه فوق العاده است.

By Blogger Sara n, at ۱۰:۴۷ قبل‌ازظهر

رگتایم رو بخونید.
اگه یه کم پیش برین خیلی جذابه.

By Anonymous ناشناس, at ۱:۲۴ بعدازظهر

چقدر باید کار کنیم ما که این ها راصاحب شویم؟

خیلی ! :دی

من این جور وقت ها رومن گاری دوست دارم بخونم :دی

By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۱۱ بعدازظهر

جنگ جنگ تا پیروزی!

این شعار ماست شلمن عزیزم .


حکایت های ملانصرالدین . خیلی هم خوب و خواندنی است .
: دی

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۵۳ بعدازظهر

یکم اینکه :
اون تیکه ی بعد از هر سیگاری که ... رو نمی دونم چرا خیلی دوست داشتم!
دوم اینکه :
بعد از حکایت قصه و غصه یک سوالی برایم پیش آمده که آیا منظور از راحت بیاندازد هم راهت بیاندازد بوده یا نه استاد؟
سوم اینکه :
سارا که گفت هزار و یک شب خیلی خوبه. منم دلم می خواد بخونمش . تو که داری فکر نکنم زمین بذاریش دیگه پی مشکل فعلن حله!
چهارم اینکه :
این دنیای تکنولوژی های نو خیلی دنیای وحشتناکی شده من از سرعت پیشرفتش می ترسم. ببین یه چیزی هنوز به بازار نیومده دل آدمو می زنه ! آخه این یعنی که چی؟ ... ارزش نداره آدم حاطل زحماتشو بریزه به پای تکنولوژی ! همون حرف بابا رو این بار هم گوش کن و پولتو بده بابت کتاب یا بستنی مثلن!
:)
پنجم اینکه فکر کنم دلم برات تنگ شده که انقدر زیاد حرف زدم

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۵۵ بعدازظهر

پی مشکل حله = پس مشکل حله
حاطل = حاصل

By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۵۸ بعدازظهر

اگه "تنهایی پر هیاهو" رو نخوندین هنوز ، حتما بخونین.مطمئنم که نیمه رها نمیشه.

By Anonymous ناشناس, at ۶:۵۳ بعدازظهر

خیلی وقت بود اینجا نیامده بودم. شادو فعال و پیروز باشید.

By Anonymous ناشناس, at ۶:۵۱ قبل‌ازظهر

چرا وقتي آپ مي كنم اسم وبلاگم نمي آد اون گوشه ؟

By Anonymous ناشناس, at ۵:۵۵ بعدازظهر

امممم...آهان! خب حق داشتی نتونی تکون بخوری...میگرفتی میخوابیدی!
بعدشم پسر جان کتاب بخون . خوبه!! D:
میگم surface رو که دیدی!!D:

By Anonymous ناشناس, at ۹:۱۷ بعدازظهر

ای بابا آقای آیدین، ای بابا... :)

By Anonymous ناشناس, at ۱:۳۱ بعدازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007