دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷

در سایه دمکراسی


خسته و گم از این همه کار رفتم نشسته ام جلوی تلویزیون به بهانه خوردن چایی و همراهش تماشای بخش خبری بیست و سی ، بهتر است بگویم بخش لجن پراکن بیست و سی ، صحنه ای را نشان می دهد خبرنگاری کفشهایش را در می آورد وهمراه ناسزار گفتن به سوی جرج دبیلیو بوش پرتاب میکند و در ادامه اش تصاویری از پرتاب کفش در خیابانها و استادیوم توسط مردم آزاده ء عراق و مصاحبه هایی با مردم عادی و روحانیون شیعه ای که از این اقدام حمایت میکنند و در آخر با مسخره گی هر چه تمام تر با گذاشتن انتفاضه ء کفش روی این حرکت! گزارش تمام می شود.
در تمام لحظه های که این گزارش را می دیدیم تپش قلب داشتم ، لحظه به لحظه اش و حالا هنوز هم حرص میخورم!

خیلی دلم می خواهد از این مردم کوچه و بازار همان وقتهایی که دلت نمی خواهد بشنویشان اما به ناچار می شنوی که زر میزنند امریکا در عراق شکست خورده !روحانیت شیعه در آنجا نفوذ دارد ، مردم پشت آیت الله سیستانی اند!و هزار مزخرف دیگر...

خیلی دلم می خواهد بپرسم این روحانیت معزز شیعه ، این شهر مقدس نجف در آ ن هشت سال جنگ با یک کشور شیعه کجا بودند؟
مگر نه این است که اگر مخالفتی هم داشتند ، از ترس صدام مثل موش چپیده بودند توی قباهایشان؟مگر به لطف همین دمکراسی نخواسته شان نیست که حالا هی از گوشه و کنار ظاهر می شوند ، صاحب طرفدار میشوند ، صدایشان به غیر از خودشان به کسی هم میرسد؟
زبانشان را در زمان صدام ملخ خورده بود؟
خبرنگار ابلهی که که متر به متر ِ کشورش در زمان حمله به کویت شخم زده شد کدام گوری بود که کفش پرتاب کند به سوی صدام؟
آن مردم احمقی که عرضه ء یک اعتراض کوچک و هما آوایی با آن جمع کوچکی که در اعتراض به جنگهای پی در پی در جنوب عراق مشت مشت از هلیکوپترهای ارتش سردار قادسیه به بیرون پرت می شدند ، آن روز کجا بودند ، چرا حالا از خودشان نمی پرسند چه شده که صاحب لیاقت و جسارت اعتراض کردن شده اند؟

این اعتراضات و این حرکات انتزاعتی لایق همان اسمهای مسخره است ، همان لیاقتش جنبش و انتفاظه کفش است هم آنها و هم همتایان ایرانیشا ن در این ور مرزها که مغزهای خالیشان با برنامه های سطحی تلویزیون ایران پر میشود .

6 comments | Permalink

نظرات: 6

سلام،
من بعد از یه عالمه مدت برگشتم و می خوام وبلاگم و دوباره راه بندازم. مطمئن نیستم که من و یادتون باشه و لی به هرحال سعی می کنم دوستان مجازی سابق رو باز دوباره تو وبلاگم جمع کنم. آدرس من: http://sepidehghajar.persianblog.ir

By Anonymous ناشناس, at ۹:۲۶ قبل‌ازظهر

میدونی ایدین ، من کاری به هیچ چیز ندارم

فقط می خوام بدونم کسی تو ایران پیدا میشه که شهامت چنین کاری را داشته باشه !

By Anonymous ناشناس, at ۹:۵۷ قبل‌ازظهر

حرفی برای گفتن نیست چون کاملا حق با توئه.

By Anonymous ناشناس, at ۴:۰۰ بعدازظهر

چطوری کچل؟

By Blogger Erfan, at ۴:۱۰ بعدازظهر

سیدوجان منظورت حماقته؟
اره احمق زیاد داریم تو نگران نباش!

By Blogger صورتکِ خیالی, at ۵:۵۰ بعدازظهر

حالا یک کم هم شما می فهمید ما که جنگ رو دیدیم چی می گیم و چی حس می کنیم:)

By Anonymous ناشناس, at ۹:۳۸ قبل‌ازظهر



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007