دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

جوانی من دور از جوانی گذشت...

زمون بچگی آدم خوشبخت نیست ، ای حالم بهم میخوره از اینا که هی چاک دهنشون رو باز میکنن و زر میزنن که دلشون باسه بچگیشون تنگ شده ، بچه که هستی یه ریز بهت سرکوفت میزنن ، بچگی من همش با حسرت گذشت ، حسرت بزرگ شدن ، حسرت قدرت داشتن ...آره حسرت ، کلاس اول که بودم همیشه با کلاس پنجمیا دوس بودم و حوصله بچه های دماغو همسن و سال خودموش

دوره بلوغ تخمی ترین دوره ء زندگی آدماس ، کمتر از بچگی کتک میخوری و سرکوفت میشنوی چون میدونن الان یه چیزهایی حالیت شده و میترسن فرار کنی و ناب شی ، اما یه جور دیگه دهنت رو صاف میکنن ، یا با زور یا با وزوز ِ مسه مگس تو گوشت که آره حتی اگه نخای باید این کاره بشی و فلان کارا رو بکنی ، تو بدبخت هم از یه طرف طرفی با این کنه ها که اسمشون رو از اون قدیم ندیما گذاشتن پدر و مادر و از طرف دیگه یه چیزهایی از خودت دستگیرت شده و مجله سکسی و فیلم سوپر زن!! اون موقع که میپری بری که یه دختری چیزی گیر بیاری که کنه بازیا شروع میشه ، الان وقت این کارا نیست و هزار کس و شرررر دیگه ...

اما جووونی..
جونی بدترین جای قصه زندگیه ، تو جوونی کم کم دنیا رو می فهمی و میبینی که همه ارزشهایی که تو خیال خودت، خودت کشفشون کردی و باهاشون بزرگ شدی به معنای دقیق کلمه یعنی کشک!
میفهمی که آدمها بی ارزشن ، میفهمی که حقیقت و آزادی و عدالت یه ته ِ سیگار هم ارزش نداره و هیچکس اصلا معنیش رو نمیدونه ! میفهمی که اینا چیزهای ناجورین و آدما با بردگی و دروغ و بی عدالتی راحت تر کنار میان ! مث ِ خوک تو این کثافتا میلولن و اسمش رو میزارن زندگی و زرنگی...

آره تو جوونی اینا رو میفهمی و به معنای دقیق کلمه سرخورده میشی ، اصلا جوون یعنی سرخورده ..
من درس از همون موقع که فهمیدم آدمها ارزش ندارن مست کردم و همراش اولین سیگار رو روشن کردم ، جوونی یعنی دوره ای که میخای فرار کنی ، فقط و فقط باسه خاطر اینکه میدونی هیچ ارزشی نداری ، فقط و فقط بخاطر اینکه این حقیقت رو درک کردی که دنیا با تو شروع نشده و تو مرکز ثقلش نیستی که هیچ بود و نبودت هم هیچ فرقی ندراه ...
دخترا فک میکنم راحت تر کنار میان ، چون اشکشون دم مشکشونه ...اما پسرا نه ، باس مست کنن ، آخه تو مستی آدم راحت تر میتونه گریه کنه ، آره شومام هر وخ یه جونه مست دیدین که داره میخنده بدونین داره گریه میکنه ! یه کم که میگذره دیگه الکل جواب نمیده ، میری سراغ دراگ ، یکم که میگذره حس میکنی تا خرخره رفتی تو لجن ، دوره های لجن درمال ترک و ترک و ترک ...باز مصرف دوباره میشه زندگیت ...همه این بدبختیا رو تحمل باس بکنی ...چون جووووووووونی...

الان که دارم فکرش رو میکنم به معنای دقیق کلمه میتونم بگم :

کودکی من دور از کودکی گذشت
جوانی من دور از جوانی گذشت

اما میانسالی...
این یکی را زندگی خواهم کرد..

آره ، منظورم 40 سالگی و این حدود به بالاتره ، ایجاش دیگه دست ِ خودت ، درس گوش کن ببین چی میگم ، به معنای دقیق کلمه این محدوده خوشبختیش دست ِ خودته ، اگه زن و بچه نداشته باشی و پا بند هیچ کوفت و زهرماری نکنی خودت رو این دوره رو میتونی خوش بگذورنی و زندگی کنی چون تو چهل سالگی آدم دیگه نه انتظاری از هدفهای بزرگ داره و نه از زنها....

0 comments | Permalink

نظرات: 0



aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007