دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

مسافر خیره به درخت گفت:چه سخت است کنار جاده بودن و نرفتن !

فقط آدمهای نفهم هستند که همه چيز رو ميفهمن!
ميفهمی که؟!!


C2H5Oh12!!

0 comments | Permalink

شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۳

آیدین همچنان در راس امور است؟!

یک سال گذشت....

یکشنبه ،28 دی ماه 1382 :

آیدین بلاگ اولادی به حمایت از تحصن پرداخت و البته در بین بهت خبرنگاران از اینکه در بین لیست ارائه شده حتی یک وبلاگ اسکای یا اسپات وجود ندارد را تندروی خواند ، البته آیدین بلاگ اولادی در آخر حرف خود را زدو گفت تحصن کنندگان کارها را به دست آیدین بسپارند تا شائبه حضور دشمن در خانه بلاگران خنثی شود!
در آخر وی با مصداق قرار دادن بیانات مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه " هر کس در خود این توان را میبیند که در بلاگستان خدمت کند کاندید شود" عملا وارد مبارزه انتخاباتی شد....


پنچ شنبه ، 9 بهمن 1382 :

آیدین ای مظهر شرف ، ای گذشته زجان در ره هدف ، زما تو را درود ، زما تو را سلام....

در بین هیاهوی رسانه ای ، و شیپورهایی که برحسب نیاز در این مواقع نواخته میشوند تا مردم راحت تر آماده رفتن به دام شوند ! در دومین حرکت به افشای اسنادی محرمانه تمام رقبا را رد صلاحیت نمود...


شنبه ، 11 بهمن 1382 :

- هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...

شعار انتخاباتی : بلاگستان برای همه بلاگران( کامنت فقط برای خودم!)


دوشنبه ، 13 بهمن 1382 :

- بلاگستان برای همه بلاگران (1)

من آیدین بلاگی ، به تاریخ 1/1/1 در اونجا به دنیاآمدم ، همزمان با بدنیا آمدن من تاریخ به وجود آمد و به نوعی من به وجود آورنده تاریخ تمدن هستم و تاریخ تمدن شاید اولین اختراع من باشد....

چهارشنبه 15 بهمن 1382 :

- بلاگستان برای همه بلاگران (2)

در ادامه معرفی نماینده مردمی آیدین ، ستاد تبلیغات این جناب بزرگوار به بیان برگ زرین ِ دیگر از زندگی این عالم فرزانه میپردازد....

پنج شنبه 16 بهمن 1382 :

بلاگستان برای همه بلاگران (3)

- آیدین و جبهه و جنگ ...
آیدین ، کاندیدای مردمی ، با حضور در میان بچه های جبهه و جنگ به سوالات نسل سوخته ، نماینده این جان برکفان پاسخ میدهد....

شنبه 18 بهمن ، 1382 :

بلاگستان برای همه بلاگران (4)
در ادامه پاسخگویی به سوالات اقشار گوناگون جامعه و رویه مردمی و پاسخگوی آیدین این کاندیدای مردمی با حضور در میان طبقه کاگر ، به سوالات این قشر از جامعه پاسخ میدهد....

سه شنبه 21 بهمن :

بلاگستان برای همه بلاگران (5)

- ائتلاف بزرگ نیروهای خط بلاگ!




آیدین کاندیدای مردمی ملت بلاگستان ، با توجه به شرایط استراتژیک و مسائل دیپلماتیک با علی قالپاق از وبلاگ جوادها ائتلاف نموده و ضمن اعلام برنامه های مشترک بزرگترین ائتلاف تاریخ بلاگستان را رقم زدند....

چهارشنبه ، 6 اسفند 1382 :

زمان : در انتهای آرزو
مکان : مجلس شورای غیر اسلامی بلاگستان

اعضای شورای مجلس منتخب بلاگستان توسط آیدین با افتخار و قب قبهای باد کرده و لباسهای اتو کشیده و کفشانی براق، تر گل ور گل بر صندلیهای قرمز و مجلل تکیه زده اند ، صدا از کسی در نمی آید و همه با دیدگانی فکور و لبخندی سرشاز از غرور چنان میپندارند که خود قدیس زمانند و آمده اند که نسل شر را از زمین بر کنند ، اعضای هر کمیسیون در حالی که در باطن چشم دیدن نفرات دیگر را ندارند و خود را شایسته پستی بالاتر از اینی که دارند میدانند لبخندی سرد بر هم تحویل میدهند و هر کدام از هم اکنون در خیال نقشه ها میکشند برای جای گرفتن در میان هیئت ریئسه...
انبوه بلاگران تماشاگر که در طبقه بالا جای گرفته اند ، پی در پی لبان خود را میگزند و در دل افسوس میخورند که چرا تا بحال آیدین رو تحویل نگرفته اند و اینان نیز در سکوت خود گرفتارند!

صدا از کسی در نمی آید مگر هر از چندی صدای برخورد دوربینهای خبرنگارانی که سعی در پیشی گرفتن از یکدیگر دارند و از چهار گوشه جهان به این جا روانه گشته اند ،
همه منتظر آیدینند تا بیاید و مراسم تحلیف را اجرا کند و آنان رسما وارد جرگه از بقیه بهتران شوند!

و ...
تحلیف :
ما بلاگران برگزیده به Tcp/Ip و w3 سوگند یاد میکینیم ، که یک لحظه از مسیر واقعی خود که همانا چت کردن و بلاگ نوشتن تا سرحد مرگ است عدول نکنیم ، ما پسران نماینده در پرشین بلاگ تعهد میکنیم که هیچ قلبی را نشکنیم ، هیچ دلی را نرنجانیم و ما دختران نیز تضمین میکنیم که از هر گونه ناز شتری ( از قبیل وب کم ندارم ، عکس ندارم ، عکس خانوادگی دارم ، نمیتونم بیام بیرون و الخ..!!) خودداری کرده لحظه ای تلاش برای اعتلا و پیشرفت بلاگستان دست برنداریم ...!

چهارشنبه 13 اسفند 1382 :

آیدین که اینک در راس امور است ، در اولین سفر برون مرزی خود وارد انگلستان شد ، : وی در راه برای تمام کشورهای مسیر پیام صلح و دوستی فرستاد ...

************

ياد باد آن روز گاران ُ ياد باد....

نسل سوخته ------- دوشنبه، 29 دى 1382، ساعت 10:40

می بخشی يواشکی و با احتياط می آيم و می روم ... چون زمانی فيلد مارشال بودی و می شد باهات رودررو شد .... ولی الان با اين طرفداران متعصب تو ... نمی دونم اصلا ديگه به تو دسترسی هست يا بايد از پشت صفحه تلويزيون ديدت :) يادش بخير ... آيدينی بود ... يک ( ص ) بهش اضافه شد و به تاريخ پيوست ... طرفدارا نمی گذارند رويتش کنی ... روز وصل دوستداران ياد باد ... ياد باد آن روز گاران ُ ياد باد :)

عمو فردا!
الان یه بار دیگه اون ای میلی که سوالات بچه های جبهه و جنگ ! رو باهاش فرستاده بودی رو خوندم و کلی حال کردم ، تو این یک سال هیچ وقت ، وقت نشد بهت بگم خطط خیلی قشنگه ، الان که یه بار دیگه دست خطط رو خوندم ، همه خاطرات این دو سال آمد جلو چشمم ، دوئلی که تو بلاگ بانوی اول با هم کردیم ، یادداشتهای نسل سوخته که بعضیهاش اشکم رو در آورد ، فیلد مارشال ، اگزوز لامبروگینی ، به شرط چاقو “ یادت که هس؟ ; (!” و هزار هزار خاطره ء قشنگ دیگه ...عمو فردا!
یادته اولین تذکر آیین نامه ای ات رو! ....
" مگر به شما ياد ندادند که در روز های اول مجلس رياست سنی رعايت ميشه!"
عمو فردا !!، باید اعتراف کنم این اولین تذکر آیین نامه ای ، عرق سردی بر پیشونی من نشوند در اون صندلی ریاست ! ولی بعدش هر چی فکر کردم دیدم نه بابام ریس مجلس بوده نه مامان! خلاصه این تذکر آیین نامه ای بجای شما پوز ما رو زد ، و لی شوما ببخشید و بزارید به حساب تازه کاری!
خودممم که فکرش رو میکنم میبینم اگه نطق تحلیف از یه حنجره با صدای اگزوز لامبروگینی میومد بیرون خیلی بهتر بود! خلاصه خیلی مخلصم عمو:*



---------------------------

Mehr...... پنجشنبه، 16 بهمن 1382، ساعت 1:13
اينجانب حسن زرگر، معروف به حسن سه کله و حسن تيغ کش. که سالها در رکاب بزرگ وارانی چون شعبان بی مخ، زمضان يخی، الله کرم، حاجی بخشی و خواهر زهرا خانم مشغول خدمت بوده و هستيم، جان بر کف و دستمال به دست در رکاب آن بزرگوار هستيم. بچا ها همگی با ساطور، قمه پنجه بکس و بفيه الات و ادوات لازمه کوش به فرمان...... ما همه جانباز تو ايم يا آيدين گوش يه فرمان تو ايم يا آيدين....

استاد مهر ،
میدونم که لازم به گفتن نیست که هممون متفق القولیم که هیچکس نمیتونه مثل شما بنویسه و کامنت بزاره ، باورت میشه اگه بگم تو این یک سال بارها و بارها وقتی دلم گرفته آمدم کامنتهات رو خوندم و یه شکم سیر خندیدم ، و بهمچنین همیشه وقتی بلاگت رو میخونم ، یه حس غریب و آشنای دلچسب بهم دس میده..:)

استاد مهر
چقدر حیف شد اون شب که داشتم این اعضا مجلس رو میچیدم! این پرشین بلاگ هزار دفعه هنگ کرد که البته خودتم میدونی که کار کمونیستهای از خدا بی خبر بود! خلاصه این بود که اسم شما از قلم افتاد و البته مجلس ما از اعتبار !

Mehr....... جمعه، 8 اسفند 1382، ساعت 1:39

اول سلام خدمت شخص رهبری. دوم اينکه ما را فرستادی خط مقدم جبهه، پاترول هاش به کسی ديگه رسيد؟! بخشکی شانس، چقدر تو اين خيابونها قمه و زنجير کشيديم عليه کفار و مشرکين و منافقين و معاندين و کمونيستهای از خدا بيخبر و... حيف اون دانشجويی که من از طبقا سوم دانشگاه پرت کردم پايين.از اول انقلاب کتک نزديم، که زديم، داد نزديم که زديم. تهمت نزديم که زديم آخرشم... يعنی اين همه نماينده و رئيس کميسيون و نميدونم چی و چی که قرار جمع بشن يگ قهوه چی احتياج نداشتم که ما را انتخاب کنی تا در خدمت انقلاب باشيم!!! لااقل پوست تخمه های کف مجلس رو که ميتونستيم جمع کنيم!!! حالا پاترولش به کسی ديگه رسيد لااقل به دست خط مبارک مرقوم فرماييد اين پيکان ۵۷ ما را يک سال بنزين مجانی بزنند تا لااقل موقع شلوغ بازيهای ضد انقلاب برو بچه هارو با موقع برسونيم برا خنثی کردن تحرک صد انقلاب. يک کاری نکن ما هم بريم اصلاح طلب شيم
خیلی مخلصم استاد:*



---------------------------

ياور (انديشه و قلم )....... پنجشنبه، 7 اسفند 1382، ساعت 1:54

اولا ما چون يه خرده خر كيف شديم همينطور شعرمون مياد ... اي آيدين عزيز كه جانم فداي توست .... آخر من يك لا قبا را چه به مجلس ما همان كه در مدح شما شعر بگوييم و براي هيات رزمندگان مطلب بنويسيم كافيست ... با اين حال علي رقم ميل باطني ام قبول مي كنم ... (ماكسيما رو كي ميدن ؟) ... با دارو دسته فلاحيان صحبت كردم كه جمعه بيان بزنن تو سر نگهبان و يه كوكتل با سس مخصوص بندازن تو مجلس و مسئوليتش رو بندازن گردن منافقين كوردل كه محبوبيتمون صد چندان بشه ( گور پدر پورلتاريا ماكسيما رو عشقست ) آقايان و خانمهاي عزيز جمعه همه تون شام بيايد خونه ما طاس كباب داريم ...

اقا ، داداش ، رفیق!
رفیق یاور ، چند وقت پیشها به آلن میگفتم ، همیشه ادمهایی که تونستم باهاشون بخندم رو خیلی خیلی دوست داشتم، بهش میگفتم که نمیتونم با هر کسی بخندم و اصلا تو این دنیا کسی که بشه باهاش از ته دل خندید ، کیمیاست!
یاوری که رفیق من بود ، اهل خنده بود ، اهل شعر بود ، از زندگی میگفت نه از مرگ ، من قبل اینکه ان لاین بشم میدونستم که الان یاورم برام کامنت گذاشته و تا بخونم همه غم دنیا و مافیها رو فراموش خواهم کرد! من اصلا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی افتاد ، من عوض شدم یا تو!؟ نمیدونم رفیق ، فقط یادمه که نوشتی
:
.... شنبه، 16 اسفند 1382، ساعت 2:9
....من الان ميخوام برم .... اگه شد که هيچ وگر نشد که بازم هيچ ... بالاخره يا چند روز نيستم يا برای هميشه ..بدرود رفيق .به محسن ارث نمی رسه ... پول من رو بديد به مهر که خرج پرولتاريا کنه.منسبم رو هم به هیچ کس ندید . مال خودمه . مرده باد امرياليسم . مرگ بر سرمايه دار ... زنده باد توده.

اممم اگه من بخوام بگم ، میگم که من هنوز منتظر یاوریم که این رو نوشت و رفت ، هنوز ، میفهمی رفیق؟

---------------------------
آرش خان
اگه بدونی چقدر دلم برا این نگاهی به مطبوعات امروزت تنگ شده ، هی هی ، روزگار....

جواتیه !
کلی اين مجلس آيدين به خدا ننگ بشر بود / ديدی چه خبر بود؟ ---هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود / ديدی چه خبر بود؟ !!!!
هی من هیچ وقت نفهمیدم چرا کی بودی! حیف!!! ولی اگه از فحشها و گندکاریهایی که به این و اون میدادی بگذریم کلا دلم برات تنگ شده و هنوز هم دلم میخاد بدونم کی بودی تو!

آنا جونی گفته بودی از تونی بپرسم چرا تو رو ریس کمیسیون بهداشت کرده!
راستش ازش پرسیدم گفت برا اینکه آنا ریس کمیسیون بشه تو رو کردم ریس مجلس ، راستی دیگه که جورابات پاره نیس (;


اوه! دیگه خسته شدم ولی

آنیما جون دلم یه قهوه تلخ دیگه میخاد تو آشپزخونه ات هزار تا.
مریم ، عمقی ، این واقعا دیگه دلم برات عمیقا تنگ شده عمــــیـــقا
...:( ...، ساغر ، آلا ، حمیدانه ، آرش ، پونه ، سایگی ، متلک ، دیبا و کوزه ،... که دیگه بلاگ نمینویسن ، دلم برا بلاگاتون تنگ شده خیلییی ...

دلم برا خیلی چیزها و خیلیها تنگ شده ، هی هی عجب روزگاریه! چقدر زود میگذره ها نه؟!

0 comments | Permalink

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

یک نفر آدم چقدر خاک لازم دارد؟!

پوفففففف!
این هم شد حرف! دو وجب زمین!
آخر جان من ، این دو وجب زمین که به درد زندگی نمیخورد! حتی نمیدانم به درد مرگ میخورد یا نه!
اممم ، من ، مــــن نه به دو ذرع زمین ، نه به آب و ملک احتیاج دارم ، من به سرتاسر کره خاکی ، به کل طبیعت احتیاج دارم تا بتوانم کلیه ویژگیها و خصوصیات روح آزاد خود را در فضای پهناور آن نمایان و آشکار کنم!!

!....پووووووف!

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

یک شب مستی باز سررامه!

چی کار داری ميکنی؟
ـ می ميزنم.
ـ می ميزنی که چی؟
ـ که فراموش کنم.
ـ چی رو فراموش کنی؟
ـ سر شکستگيم رو.
ـ سر شکستگی از چی؟
ـ سر شکستگی از ميخواره بودنم رو
!



داش آلن جات خالی ، هوا ده درجه ای زیر صفر هست ، بغل شرکت یه پیتزا گنده سفارش دادم ، نوید هم داره میاد با یکی از این قوطی گرنتسها ، اوخ اوخ!

0 comments | Permalink

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۳

قداست زندگی

هدف شعر تغییر بنیادی جهان است و درست به همین علت هر حکومتی به خودش اجازه میدهد شاعر را عنصری ناباب و خطرناک تلقی کند ...
اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشد ، بلکه زندگان را تنها به عنوان وسایلی ارزیابی میکند که عند القتضا باید بی درنگ قربانی پیروزی او شود..
و ای بسا به همین دلیل است که باید قبول کرد...


در جهان هیچ چیز ، شرط هیچ چیز نیست


و در دنیایی بی قانون که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن نمیتوان داشت...

اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشد...
اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشد ...
اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشد...

شاملو...

0 comments | Permalink

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

Axis Of Evil

محور شرارتم یک ساله شد...


چهره ها صفحات حساس روح اند که به آنها مقدار زمان و تاریکی که لازم است باید بگذرد تا ظاهر شوند...

پسرک پک قایمی به سیگارش زد و آه دور و درازی از سینه اش بیرون داد چنانکه گویی می خواهد غم و غصه دنیا را از دلش بیرون کند و بعد ...پیش نویس نوشته هایش برای یک سالگی محورش را که بیش از 5 برگ A4 میشد پاره کرد و در سطل زباله انداخت و از تنها چیزی که مطمئن بود حرفهایی بود که تا ابد در دلش خواهد ماند...



-----------------------------------------

طنز ؛ نگاه انسان معترض
این اولین کلماتی است که به یادگار در این وبلاگ وزین نقش میبندد ، پس به رسم معمول نیک آن است که قدری به معرفی این محورشرارت بپردازیم.
جان کلام اینکه ما سه نفری که زین پس در اینجا شما را مستفیذ خواهیم نمود به تحقیق خلاصه و چکیده موجوداتیم و از همه مزایای علم و فرهنگ و تمدن و اخلاق و آزادیچیگری و روشنفکریچیگری و دموکراتچیگری و البت از همه مهمتر هـوچیگری ! برخوردار هستیم و اگر هم باورتان نمیشود بروید از آنهایی که دو سه بلاگ از من و شما بیشتر جر داده اند بپرسید! ، ولی بدبختانه اخیرا متوجه گشته ایم که قاطبه ملت ای پی پرور از مراتب معلومات ما بیخبر و از استفاده از این دریای بیکران فیوضات روحانی محروم و مهجور هستندو به محض توجه به این نکته تاسف انگیز دل ما برای این علافان روزگار بنا کرد به جیلز ویلز سوختن و در همین اثنا جمع کثیری از اعضام فضلا و اجله علما و روحانیون و مردم کوچه و بازار روی دست و پای ما افتاده با اصرار و ابرام و عجز و لابه و التماس و درخواست موفق شدند ما
سه نفر را راضی کنند که قبول زحمت فرموده این ای پی شدگان را قدری مستفیظ نمائیم ، ما نیز یکهو تصمیم گرفته از آن لحظه به بعد جزدر راه خنداندن این علافان لحظه ای از شرارت غافل نباشیم ، نتیجه آنکه این بلاگ مستطاب محورشرارت را که در حقیقت مشتی از خروار و یکی از هزاران هزار آثار برجسته و دنیا پسند ماست قلم انداز بطبع رساندیم!
اما در باب اینکه ما در اینجا به چه سبک و سیاقی خواهیم نوشت ، باید به عرض رساند که روش و منش ما با همه بلاگهای طنزی که تا بحال دیده اید تومنی دوزار توفیر دارد و ما کاملا مقید به رعایت ادب و اصول اجتماعی هستیم و مخلص کلام آنکه چنان خواهیم نوشت که همه و همه از مخدرات یائسه و بیوه های نروک و ورچروکیده گرفته تا دخترهای تازه شاش کف کرده و ترشیده های حشری و پسران تازه به بلوغ رسید و کف دستی باز همه و همه بتوانند خواند و بسی کیفور شوند .!.
و من الله التوفیق
ام الاشرار
82/12/1

0 comments | Permalink

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳

I am duranK



گر بمیرد دختری بر قبر او روید گلی!

گر بمیرد دختران ، دنیا گــــــلـــــــســــــتان میشود

.................

مستي كه از حد مي گذرد ، درد ناگزير مي شود ... مستان آخر شب در ميخانه ها ، درد دل كه نباشد به دل درد هم راضي اند . عشاق به نگاهي ، خطابي ، كلامي ، عتابي ...

0 comments | Permalink

My Own's Room


شاید فقط برای رفع تکلیف باشد که هنوز می نویسم،یا شاید هم برای کسی که هر از چند روزی می پرسد ازم ،نمی نویسی نیهیلیست کوچولو؟نمی دانم شاید به خاطر چی هست یا نیست این نوشتن.ولی دیگر مثل ان وقت ها هیجان زده جیک و پوک زندگی را رک راست رو نمی کنم،اگر هم کرده ام ان قدر ناخوانا و گنگ بوده است که عطایش به لقای نه چندان دلچسبش بخشیده شده است و خلاص شده ام از سین جیم های موذیانه نگاه های وقیح ادم های حوالی ام.به نوشتن هم ناخنک می زنم،مثل همه چیز های دیگر که انگشتی زده ام بهشان و بعد نوک انگشت را با زبان لیسیده ام تا مزه اش ،ته مزه اش یعنی،زبانم را شیرین و شور و تلخ و گس کرده باشد و تمام.مثل ناخنک زدنم هایم به زندگی،به ازادی،به تنهایی،به عشق،سکس،دروغ،دلسوزی،رهایی،لذت،غم،اندوه،دلتنگی،خستگی ،کلافگی ...فقط ناخنکم به مرگ بی طعم ماند که ان هم از ترسیدن بود و نه چیزی بدتر!دیگر ان رویای نویسنده بزرگ شدن چشم هایم را ریز نمی کند از سر خوشی ،اما من هم چنان می نویسم ،شر و ورهایی از این دست که بی رمقند و بی گواه و بی سر و ته و هزار نهی و نفی دیگر.شاید واقعا به قول هم او،من یک نیهیلیست کوچولوی لوس احساساتیم که گاهی شبیه توده ای ها راه می روم و گاهی هم شبیه توده ای ها می خندم و هنوز در این دنیا به دنبال عدالت می گردم و جهان را طبقه طبقه می بینم.ارث کلان پدری ست دیگر.به خودم امدم و دیدم در دایره ام من مانده ام و یک مشت کاغذ پاره زرد نم گرفته که شیرازه شان امروز و فرداست بپکد از هم.من مانده ام و قاب عکس های مرگ و تولد و زندگی و افتخار و سنوات تحصیلی و مالیخولیای ذهنی که هر از چند گاهی عود می کند و من در دام عشق و بلا افتادن می خوانمش.من مانده ام و تصویری از تو پشت پرده هایی که باد "ابستنشان نمی کرد" و توری نبودند و نور کم رمق پاییز لابلای سوراخ های ریز و درشتش چرخان و رقصان سر نمی خورد .من مانده ام و خنکی بالش و لیوان ابی رنگ گلی پر از ته سیگار های نارنجی سوخته.من مانده ام و تصویر انگشتهایم با ناخن های براق و شیشه ای کنار گرمای شومینه ای گازی.راستش را بخواهی ،این دایره ام بی اینه است و من انگار مدت هاست که دیگر خودم را و سایه ام را نمی شناسم در دیوار های گچی و پوکش.

…myownsroom

0 comments | Permalink

باید فهمید!
همه چیز را فهمید..!
همه چیز را فهمیدن یعنی دیگر به هیچ کاری دست نزدن....

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۳

Cheken ouT

بیچاره پسرک...
دچار بیماری کمال گرایی است
طفلکی نمیتواند قبول کند که آشفتگی در نفس زندگی است...

0 comments | Permalink

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

آن‌که مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت

آن‌که مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در ِ اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت


خواست تنهايي‌‌ي ِ ما را به رخ ما بکشد
تنه‌اي بر در ِ اين خانه‌ي‌ ِ تنها زد و رفت

دل تنگ‌اش سر ِ گل چيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ ِ تماشا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و نامورون ديد
قلم ِ نسخ بر اين خط چليپا زد و رفت

چه هوايي به سر اش بود که با دست تهي
پشت ِ پا بر هوس دولت ِ دنيا زد و رفت

مرغ دريا خبر از يک شب توفاني داشت
گشت و فرياد کشان بال به دريا زد و رفت

دل خورشيدي‌اش از ظلمت ما گشت ملول
با شفق بال به بام شب يلدا زد و رفت

هم‌نواي دل من بود و به تنگام قفس
ناله‌اي در غم ِ مرغان هم آوا زد و رفت .

«ه.ا. سايه»

0 comments | Permalink

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

Crazy

در دیوانگی ، حیات و سلامت بیشتری هست تا در تلاشها و زورزدنهایمان برای آفریدن یک زندگی معنی دار...!

0 comments | Permalink

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

Monkey Business

ولتر: نخستين روحانی، نخستين حقه بازی بود که با نخستين ابله ملاقات کرد


- تمام ادیان الهی هستند! چون علیرغم اباطیل و خرافاتی که دارند بیش از 2000 سال دوام آورده اند!!


0 comments | Permalink

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۳

آرامش انگلیسی

چه آسان است بردن یک گله به بازار!
برا ی این کار یک چوپان کم هوش و چند سگ کافی است
هر چه گوسفندان به شماره بیشتر باشند ، فرمانبردارترند و راه بردنشان آسانتر!

آری یک چوپان کم و هوش و چند سگ کافی است!



گلناز ، از سفر بم اش برگشته و خاطراتش را مینویسد ، خواندم و یاد آن روز افتادم که قبل از سفر حرف میزدیم، من میگفتم که حس میکنم در این جهان زندگی نمیکنم که نسبت به دردها و رنجهایش هم احساسی داشته باشم و تو میگفتی من از آن روز میترسم که احساسی نداشته باشم...

0 comments | Permalink

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۳

قصه های نیمه تمام هرگز فراموش نمی شوند..

قصه ای داشتم که نانوشته ماند تا همیشه و این بهترین قصه ام بود...



هی آیدین:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
.


aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007