به فاکتورهای مونده فکر میکنم به حاج آقا به اینکه چقدر از این کار مونده ، هرچند هم زیاد نمونده ولی من همیشه مرد کارهای ناتمام بوده ام و یه چیزی این ته ِ ته دلش میخاد بی خیال همه کارها بشه ! دیگه به چی فکر میکنم؟ امممم اره وسط همه اینا هر از چند ساعت فک میکنم که چه خوب میشد وبلاگ میشد نوشت ، باحال بوداا مثه قدیما بعد صفحه بلاگر رو باز میکنم و بک اسپیس بک اسپیس بک اسپیس...
بعد میرم سراغ دگمه دیلیت و یه چیزی انگار اون پشت میلرزه ، اره بار فشار خاطرات این 6 ساله تندی ضربدر بالا رو میزنم و میرم پی کارم...
یعنی کسی نیست که بدونه چرا حتی وقتی یه چیزی مینویسم که خیلی هم دوسش دارم موقع پابلیش کردن که میشه یه حس ناخودآگاه بجای زدن عدد امنیتی بلاگر ضربدر اون بالا رو میزنه به سیگارش پک عمیق میزنه؟
پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷
به حاج آقا
به اینکه چقدر از این کار مونده ، هرچند هم زیاد نمونده ولی من همیشه مرد کارهای ناتمام بوده ام و یه چیزی این ته ِ ته دلش میخاد بی خیال همه کارها بشه ! دیگه به چی فکر میکنم؟
امممم اره وسط همه اینا هر از چند ساعت فک میکنم که چه خوب میشد وبلاگ میشد نوشت ، باحال بوداا مثه قدیما بعد صفحه بلاگر رو باز میکنم و بک اسپیس بک اسپیس بک اسپیس...
بعد میرم سراغ دگمه دیلیت و یه چیزی انگار اون پشت میلرزه ، اره بار فشار خاطرات این 6 ساله تندی ضربدر بالا رو میزنم و میرم پی کارم...
یه چیزی ته ِ ذهنم میگه از شاهکارهای حاجی بنویس!
سهشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷
:(
یعنی کسی نیست که بدونه چرا حتی وقتی یه چیزی مینویسم که خیلی هم دوسش دارم موقع پابلیش کردن که میشه یه حس ناخودآگاه بجای زدن عدد امنیتی بلاگر ضربدر اون بالا رو میزنه به سیگارش پک عمیق میزنه؟
انگار دیگه تموم شده اینجا ، آره؟