مرگ قسطی
ساعت ها در این حال بودم ...همه ء پیش از ظهر. چند ساعت بعد از ظهر هم ، همینطور از این نیمکت به آن نیمکت ، گاه به گاهی تکیه میدادم به دیوار... دیگر نمی توانستم راه بروم. نمی خواستم برگردم پیش گورلوژ...پدرو مادرم را ترجیح میدادم ... همانقدر دهشتناک بودند ... اما دست کم راهش نزدیکتر بود...جدا عجب وضعی است وقتی که تنها جاهایی که برای نفس کشیدن آدم مانده یکی از یکی هولناک تر شده ... مرگ قسطی / لویی فردینان سلین به تاریخ پست سفر به انتهای شب که نگاه کردم خودم هم تعجبم گرفت از این همه گذشته سریع زمان ، از این همه وقفه ای که افتاده سر قرار خواندن ِّ مرگ قسطی! و به قول رفیق فردینان " دوباره خواندمش و دلسردم کرد . قصه ام با گذشت زمان بهتر نشده بود . از کار تخیل بعد از چند سال فراموشی چیزی بیشتر از یک جشن از مد افتاده باقی نمی ماند " .
نظرات: 1
شکلات موذی همیشه خوشمزه من
By شاپرک, at ۱۱:۵۷ بعدازظهر