دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۴

غمی به رنگ غم

یک خبر هیچگاه آخرین خبر نیست
همچنان که یک اندوه نخستین اندوه نیست
تنها یک مرد
یک مرد
که مهربان و پاسدارآخرین خبر بود
و آنها را با مهری سرخ سوخت
و پرندگان خشنود آسمان پنجره ی خود را باخت
و آخرین خبررا نیافت.


احمد رضا احمدی.

0 comments | Permalink

پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۴

Blogger's A One Lady

بانوی اول جونم...
قرار بود ، عمر وبلاگ نویسی ما با تولدتو گره خورده بدجور..!
قرار بود مثلا امسال کلی کار بکنیم و یه محور تازه راه بندازیم...الان فهمیدم که دیگه من حوصله هیچ محور تازه ای رو ندارم...
محورشرارت فقط محور شرارتهای قدیم ، همونها که همیشه اولین کامنتش رو بانوی اولم میزاشت...
سومین سال بانوی اول بودنت برام خیلی عزیزه
بووووووس.

آبجي! قد ِ يه نخود چشمات ُ بنداز به دلم!
بي تو من عينهو مثل ِ يه سِجلدِ باطلم!
به چراغ ِ گـُذرِ مستاي نصفه شب قسم،
كه كـُتك خورده ي اين زمونه ي هلاهلم!

بازو ر ُ نيگا نكن ما بِه ِ تيم! آبجي خانوم!
كفترام فقط به عشق ِ تو مي شينن روي بوم!
بومتون لب به لبِ با بوم ِ ما، خودت بگو،
آخه چي مي شه تو هم بياي بشيني رو به روم؟

سَنَدِ منگوله دار ِ دلمون وقف ِ شما!
كفتراي جلدمون ارزوني ِ سقف ِ شما!
ما زمين خورده ي اون چشماي عاشق كشتيم!
نمي بيني ما ر ُ اما عمريه دلخوشتيم!

آبجي جون! دوس ندارم كه آبجي جون صدات كنم!
يه اشاره كن تا حتــّا جونم ُ فدات كنم!
آخه قربونت برم! وقتي تو كوچه راه مي ري،
يه كم آسّه تر برو! اَمون بده نگات كنم!

ما كه جزغاله شديم بس كه آتيش سوزوندي تو!
كفتر ِ جلدت ُ از رو پُشت ِ بوم پروندي تو!
به خيالت دل ِ كفتر بازا كاروون سراس؟
نه عزيز! اين جوري نيس كه تو دل ِ ما موندي تو!

سندِ منگوله دار ِ دلمون وقف ِ شما!
كفتراي جلدمون ارزوني ِ قلب ِ شما!
ما زمين خورده ي اون چشماي عاشق كُشتيم!
نمي بيني ما ر ُ اما عمريه دلخوشتيم!

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۴

رهایش کن ، اگر چند قیلوله دیو آشفته میشود

به چرک می نشیند خنده ، به نواز زخم بندیش ار ببندی

رهــــــایش کن
رهایش کن، اگر چند قیلوله دیو آشفته میشود
چمن است این ، چمن است
با لکه های آتش خون گل
بگو چمن است این ، تیباج سبز میرغضب نیست
حتی اگر دیری است تا بهار بر این مسلخ برنگذشته باشد
تا خنده مجروحت به چرک اندر ننشیند
رهایش کن
چون مـا رهایش کن

0 comments | Permalink

جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۸۴

فردا روز ديگر است...

گاه در آن حالی که دوست داريم نيستيم
گاه آنچه می خواهيم بدست نمی آوريم
گاه پيشامدها را در نمی يابيم
گاه زندگی ما را به سويی می فرستد که در اختيار ما نيست
در همين لحظات است که بسياری از ما
به کسی نيازمنديمکه به آرامی همدردمان باشد.
حامی ما باشد.
می خواهم بدانی ...
با تمام وجود با تو هستم،
و به ياد آر که گرچه امروز زندگی سخت می نمايد
اما فردا روز ديگر است.

سوزان پوليس شوتز


دلم تنگ شده برا اون موقع ها که بچه بودم ، درست یادم نیستاا ولی فک میکنم اون موقع ها مثل آدم زندگی میکردم ، دلم برا زندگی کردن ، کار کردن ، سیگار نکشیدن، تلاش کردن و افسوس مفتکی نخوردن تنگ شده ...
دلم برنامه ریزی میخاد و مسئولیت!
دلم آروزهای بزرگ میخاد..

دلم قبلنا رو میخاد..
اون موقع ها رو که بچه بودم ، بچه که بودم غم بود همون موقع هم زیاد بود ولی خوب بود
...

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

خاله ء معنوی

فوق سری


مدیریت طرح و برنامه ریزی
برادر معنوی تیسمار ِسرلشکر دون ژوان سید صورتک خیالی


سلام علیکم

با توجه به فرمایشات پدر معنوی در سفر معنوی اخیر در بلاد گلستان که <فرزندانم از این گلهای گلستان ،گلی بچینید>و نیزدر رساله عملیه ایشان در خصوص گسترش انجمن اخوت دون ژوانی ، و با توجه به شرایط موجود و اینکه نگاه بانو تا کنون عضو افتخاری انجمن با نام خاله معنوی افتخاری بودند دوره کار آموزی را با موفقیت گذرانده ومستعد تشخیص داده شده اند و همچنین در راه اعتلای طریقت دون ژوانی جان فشانی کرده اند و نیز جهت عضویت رسمی که به صورت کامنت در آرشیو اینجانب موجود است اقدام کرده اند . لطفا در خصوص عضویت ایشان با عنوان خاله معنوی رسمی در انجمن دون اخوت دون ژوانی و نیز مسئولیت خانه بهداشت انجمن ، پس از تحقیقات کافی نظرخود را جهت این مدیریت منعکس فرمائید تا بعد از رسیدن به شرف عرض پدر معنوی بزرگ دون ژوان داران و تصویب معظم له به اطلاع کافه مردم برسد.
لازم به ذکر است شایعاتی در خصوص فیمینست بودن ایشان در جامعه رواج دارد لطفا رکن دوم(ضد اطلاعات و جاسوسی ) انجمن تحقیقات جامعی انجام دهد.

مدیریت اجرائی و منابع انسانی انجمن
تیسمار سپهبد ِدون ژوان حاج پسر رعد


فوق سری

بسمعه ای پدر معنوی


علیکم السلام

مدیریت اجرائی و منابع انسانی
برادر معنوی تیسمار سپهبد ِدون ژوان حاج پسر رعد

متعاقب درخواست شما وضعیت خاله معنوی افتخاری بالفور برای رکن دوم سازمان برای تحقیق و تفحص ارجاع داده شد که سربازان گمنام پدرمعنوی (ره) به مدد و یاری حضرت غائب به سند بسیار مهم زیر دست یافتند :

متعاقب این کشف بزرگ توسط جان برکفان گمنام ِ پدر معنوی این سند برای کسب نظر نهایی به سازمان پیسیکولوژی ِ مستقر در واحد طرح و برنامه ریزی انجمن اعلام شد که نظر کارشناسان این سازمان بدین شرح است:

بسمه ای پدر معنوی
مدیریت محترم طرح و برنامه ریزی و نظارت سازمان ، نظر به دستور شما احترما به استحظار میرساند که با توجه به سند ارائه شده و دیگر اسناد بدست آمده ، از نظر علم پیسیکولوژی فرد نامبرده ذاتا دون ژوانه میباشند که برای رسیدن به مقاصد عالیه خود صورتک فیمینیستی را اختیار کرده اند .

برادر معنوی عزیز ، بعد از این کشف بزرگ جهت اخذ حکم حکومتی نهایی عمو خاجه نامه بری به حرمسرای پدر معنوی اعزام گشت که خاجه ء نامبرده بالفور برگشته و چنین به عرض میرساند که با اعلام نام نگاه حالتی بس عجیب بر پدر معنوی برفته و زبانش میگفته خانه زادم ، چشمانش میگفته کمترین شما هستم که حسب الشرایط با توجه به نظر رکن دوم ، و سازمان پیسیکولوژی دون ژوانها با عضویت نامبرده با نام سازمانی ( خاله ء معنوی ) موافقت میگردد ، لطفا حمایل و سردوشی معنوی که از لوازم این کار است به نامبرده اعطاء گردد.
مدیریت طرح و برنامه ریزی انجمن
تیسمار ِسرلشکر دون ژوان سید صورتک خیالی.
-----------------------------------------------------------------------------------------------

بیش از هر کس در خشکی مانده
از هرکسی آگه تر
بیش از هر کسی در بامدادان باغ را آب داده
بیش از هر کسی ، بر کنار دریا به انتظار آفتاب نشسته
شگرفترین کنجکاوها
بیش از هر کس خواسته
بیش از هر کس نیافته
خاله ء معنوی من است که در این لحظه اینجا را می خواند و لبخند میزند
!


امروز روز بیست و ششم مهر مولود اعلیاحضرت نگاه بانو است که در این روز وارد هجده سالگی می شوند و از خداوند تبارک و تعالی اقلا صد و هشتاد سال دیگر سلامت و سعادت و آسایش و راحت برای وجود مبارک همایون تمنا میکنم.

تصدق خاک پای همایونت شوم ولله ِ بالصداقت ، بالله باالمانت این حقیر از تقدیم این ناقابل ارمغان هیچ مقصود ندارد جز عرض بیچارگی خود که ....امممم نه ، اینجوری دیگه نه...

امممم میدونی خاله جون معنوی، الان که داشتم به مغزم فشار می آورد اینا رو بنویسم همینطوری به این فکر رفتم که از کی بات آشنا شدم ، میدونی آخه برای دون ژوان جماعت این مهمه که بدونن دقیقا از کی خوشبخت شدن و اگه منصف باشیم از این نظر نمیشه ملامتشون کرد ، اممم اگه اشتباه نکنم برا پست از همین فردا شروع میکنم یه کامنت گذاشته بودی در مورد اینکه آدمها دو دسته ان با برنامه و بی برنامه ، با همین کامنتت بود که دلم خاست بلاگت رو با دقت بخونم و همین که همه چیزهایی رو که قبلا سرسری خونده بودم کامل خوندم برام این سوال پیش آمد که کله کشک یعنی چی؟!

میدونی خاله جون میدونم اینایی رو که الان میگم نباید بگم چون فقط عقل از پاشنه در آمده خودم و برو بچز معنوی میتونن بفهمندش ولی خوب!
مدیونم میدونی که : دون ژوان جماعت زیاد با نور و روشنایی میونه ای ندارن ، طفلکیها حق هم دارن خوب ، عمری رو تو پارکینگها و موتور خونه های آپارتمانها ، صدون خونه ها ، کمدها ، آسانسورها و زیرپله ها گذروندن و اصولا ساعت کارشون با غروب آفتاب بعد از طی مراسم ِ (شب مهتاب و ابر پاره پاره / حریفان جمع شوید دور پیاله ) شروع میشه و تا صبح علی اطلوع ادامه داره و الحق و هم که جز دون ژوانها هیچ کس خبر ندارد که زندگانی حقیقی با فرارسیدن شب سیه فام و مشکن اندام شروع میشود و کسی که شب را نشناسد شمع و دیوانگی و سوختن را از کجا داند و به قول شاعر :
شب شکار صید معنی می توان کرد که روز/ این غزال از سایه خود هر زمان رم کند

ولی خوب میدونی تو یه جور دیگه بودی ، اممم چطوری بگم ، اممم از شدت نور چشمام به سیاهی زد و تونستم ببینمت ، یه جورایی مثل تاتر ، از این تاترهایی موزیکال که آدم تو تاریکی میشینه و به روشنایی گوش میده ، آره از همونا...
خلاصه به قول هادی صداقت یک حالت غمناک گوارائی بود که نمیشود گفت!
آره خلاصه درست از همون لحظه بود که احساس کردم میشه باهات از هر موضوعی حرف زد ،
تازشم اون موقع که رفته بودیم کوه برا اولین باراا خوب ، آره همون موقع من یواشکی وقتی هواست نبود داشتم نیم رخت رو دید میزدم ، اممم میدونی اینقده خالص و کامل بود که هر چی فک کردم بیشتر مطمئن تر شدم که نه دست آدمی و نه دست خدا هیچ کدوم نمیتونستن چیزی بهش اضافه و کم کنه ، البته تمام رخ رو دقت نکردم ولی نیم رخ کلا خدا بود!
اوه ، صدات رو هم که همیشه گفتم ، از پشت تلفن خیلی قشنگه ، جدا حقشه هر جا میری یه تلفن با خودت ببری ، میدونی آخه گوش دادن به صدات از پشت تفلن حال خوردن یه هندونه شیرین ، رسیده و معطره رو داره تو چله تابستون!



...
نگاه بانو ، پارسال نوشتیم که بی چشمداشت بودن لبخند قانون مهربانی است و نگاه سرچشمه تمام مهربانیها...
امسال دیگه چیزی بیشتر از این ندارم که بگم...خیلی دوست دارم...

بخاطر همه اون چیزهایی که اینجا نگفتم خیلی دوست دارم
تولدت مبارک.
....


پ . ن : !

+ تو دنیایی که میشه اکبر جوجه اصلی رو خورد خیلی بی انصافی اگه کله کشک اصلی رو فراموش کنیم

{ خاله جون ، گفتم که برا یه دون ژوان خیلی مهمه که بدونه دقیقا از کی خوشبخت شده ، قرار بود یه چیزهایی تو کله کشک اصلی بنویسم ، اما پسوردش یادم رفت!
الان فک میکنم شاید اینجوری بهتر باشه...
کله کشکی که دوسش داشتم ، همینطوری دست نخورده و دست نیافتی باقی بمونه برام ، مثه همه رویایهای کودکی ...}


0 comments | Permalink

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

آداب معاشرت در باد

استاد ما ،شیخ ما ، بزرگ ما در چنین روزی قدم به عرصه حیات گذاردند

چه سرعتي زمان ، اين سارق ظريف پنچه جواني
بيست و چهار سال عمرم را از وجودم ستاند!
روزهاي کوتاه عمرم
به چه سرعت شگفت انگيزي ، به جلو ميتازند!
اما در بهار دير وقت زندگي ام
هيچ غنچه يا شکوفه اي نروييده است!


اقا تولدت مبارک.ايول يه بار ديگه تولدت مبارک.حال کردم تولدت مبارک.ای جونــــــــــسک تولدت مبارک.عجب تيريپه باحاليه تولدت مبارک.عشقس تولدت مبارک.بابا خود جنسه تولدت مبارک.

0 comments | Permalink

شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۴

Iranian idiot

آه عزيــــزم
گـــاه در خلوت تنهايي ام مي انديــشــم
اي كـــاش آب گرم كن بودي...
بلكه 2 سال ضمانت داشتي 1 سال بدون سوال گارانتي تعويض شامل ات مي ش
دآنگاه كه تو را به رايگان در محل خانه تحويل مي گرفتم درجهء ترموستات بدن و فانتزي هاي عاشقانه ات ر
ااز 37, روي 90-110 درجه تنظيم مي كردم
تا بالاخره گرمايي به خانه مي دادي تا از آن لذت ببرم


idot!

0 comments | Permalink

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴

آنچه در زندگی تحمل ناپذیر است بودن نیست ، بلکه خود بودن است.

بلاگر مورد نظر در بحران زدگی بسر میبرد...
:(


-------------------------------------
Do not check your email.
Do not go to nytimes.com.
Do not decide to organize your cd rack.
Do not turn on the television
.Do not clip your nails

سارا میگه راش اینه...، سارا راس میگه ولی من خودم میدونم راش اینه! ولی یه چیزهایی دیگه هس که نه من میدونم نه همه اونایی که چیزهای زیادی میدونن!

0 comments | Permalink

یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۴

نمایشنامه در نیم پرده و یک چهارم و یک کرکره و دو عباسی و سه ریال!

قبلنوشت : تمام اسمها و مکانهای ذکرشده در این نمایشنامه خیالی است و فقط و فقط زائده ذهن بیمار نویسنده است والهام این داستان با الهام بلاگستان هیچ ربطی که ندارد هیچ تومنی 10 تومان توفیر هم دارد!
توجه: خطوطی که با خاکستری نگاشته شده اند ، واگویهای ذهنی ِ ذهن بیمار قهرمان داستان است!

مکان : در انتهای عشق ِ ابدی!
زمان : تکرار ابدیت

نزدیک شدن دو موجودِ تنهای همخون از رفاقت خیلی فاصله داشت ولی به هر دو این امکان را می داد تا در ژرفای تنهایشان احساس تنهایی کمتری کنند..تنهایی که آنها را به همان نسبت که از هم جدا میکرد به یکدیگر پیوند میداد...


epykak :Buzz !
aidinblog : ( یا حضرت جرجیس باز این آمد! شد ما یه بار اینویز نیاییم و این مثه اجل معلق پیداش نشه آخه!)...:*...بـــــه ، سلاممم کوشولوی من ، چطوری علیاحضرت؟!
epykak :...
aidinblog :ده ِ ، باز چی شده؟
...
...
epykak :عصر بریم بیرون؟
aidinblog :( پووووف ، مگه من بیکارمم، پووووف)...چرا که نه ، چه افتخاری بزرگتر از این میتونه نصیب یه آیدین بشه بانوی من!
epykak :...ساعت 5:20
aidinblog :ok

+ اوخ ، چقده دلم براش تنگ شده ، ولی نباید برم جلو ، اصول دون ژوانی میگه هر وخ با دختری قرار داری 10 دقیقه تاخیر کن ، تو این مدت همش به تو فکر میکنه و کلی برای مصالح عالیه مفیده!)

....سلامممم ، اوه معذرت الی جونم دو دقیقه تاخیر دارم...مثل همیشه...شرمنده

- نگاه کن ، 12 دقیقه!
+ اِ اِ ، مگه 5:30 نبود؟ خودت گفتی ، اولش گفتی 5:20 بعدش گفتی نیم ...

- اِ maybe! ..خوب پس هیچی ...خودت چطوری؟ کاری که نداشتی هوم؟ مزاحم که نشدم؟

+ مزاحم ...اِ ه ِ ، اختیار دارین بانو ، ما برای دیدن شما کوه های بلندترازاین را هم با خوشنودی میپیماییم زیرا که ما به شوق تماشا آمده ایم و میجوییم آنچه را که دیده ء تاریک را روشنی میبخشد!

- :))...خوبه!

+ (ایش!، این وقتی میخنده درس شبیه چاردس ِ نیک و نیکو میشه وقتی میخندید!)...
:)....هی الهامک دلم برا لبخندت تنگ شده بود ، لبخندت همیشه منو یاد اشراف زاده های توی فیلمها میندازه که لبخند ابدی دارن!

" نگاه دانای کل همراه با غرور و خوشحالی ِ عاقل اندر سفیه ویژه دختران!"

- خوب ب ، خودت چطوری ، تعریف کن ببینم خوش گذشت؟
( اینم شد سوال ، ب ِ ه ت خ و ش گذشت ..ایییی...مگه آخه میشه یه دون ژوان بره مسافرت وبهش خوش نگذره!)

- خوب بود ، جممون جور بود و هوا برای تنفس خیلی زیاد ! ولی میدونی عشق دروغ نیست ، برخلاف این چیزی که تو فیلما هم میگن اصلا چیز ترسناکی نیست ،قشنگ غرقت میکنه ، نمیدونم الهام خسته ام ، میدونی خدا نکنه آدم چشمه رو پیدا کنه ، دیگه بعد از چشیدن چشمه هیچ آب معدنی بهت نمیسازه ، حتی اگه دماوند با مشارکت فرانسه باشه !، جدی میگم ...نخند...میدونی الی دیگه هیچی برام بی تو معنی نداره ، میدونی احساس میکنم همه کارهایی که تو عمرم کردم ، آرزوهایی که تو دلم پروروندم ، فکرهایی که پیش خودم کرده بودم همه و همه در مقابل این تنهایی زجر آوری که در نبودت حس میکنم هیچه ، میدونی وافعا خوشبختیهای موجودات قابل مقایسه با بدبختیهاشون نیست!

+ ای خداااااا ، الوموز! آیدی ن ننن صدبار بهت گفتم سعی نکن مخ منو بزنی ، من مخم زده نمیشه مگه اینکه خودم بخام!...دون ژوان زبون باز پست فطرت!

:)) ...من مخم زده نمیشه مگه خودم بخام ، همتون همینو میگین! تجربه ثابت کرده ! ای اوس کریم شکرت ، اینم مخش زده شده بیرف تمام! ایول خودم ایول سازمان اخوت دون ژوانی که منو داره!!

ای خداااا، باز گفت داری مخ میزنی ، بابا تو چرا نمیتونی خودت رو پیدا کنی بین حقیقت و دروغ...پس کجاس اون ذهن فعالت...ولی بهت حق میدم عزیزم، اصلا میدونی این مشکل ریشه در جامعه فلک زده ء سرشار از ریا و دروغ ما داره ، این پسرهای لعنتی و هیز اینقدر دروغ به خورد شماها دادن که حالا اگه
من جاتون بودم تو صلاه ظهر هم یکی بهم میگفت الان روزه باور نمیکردم...

- آره ، میدونی آیدین باید حرکت کرد ، فمینیسم دنبال احقاق حق زنهاست...، دنبال از بین بردن تعبیضها که منجر به ایجاد دنیایی متعالی میشه
+ سیختیر بابا!!.... اهوم موافقم ، حالا این فیمینیست کی پیروز میشه؟
- شاید هیچ وقت ! ولی دیگه زنها اون زنهای سابق نیستن ، حرکت شروع شده و...

+ خیلی باحاله به خدا! اینها قبیل دختر تریپ روشنفکری همشون مثل همن! انگار مالِ یه واحد تولیدی بودن تو ازل ! تا دو تا کتاب میخونن و شونصد تا اسم نویسنده فمینیستی! حفظ میکنن وچهارتا و نصفی جمله و میفتن برا گرفتن حقشون ، تجربه ء انجمن هم که ثابت کرده باکل از اون یکی قبیل دخترها بیشتر دنبال شوهرن و بس! ولی عجب ابروهای خوشگلی داره جیگر! هی هی زنان شاید هرزه های پلیدی بیش نباشند ، اما کس دیگری نیست که به آنان رو کنم!

کاملا موافقم الی ، میدونی من خودم معتقدم دنیا رو باید زنها اداره بکنن ، چطور بگم ، مثال عینیش خانواده ها ، دیدی تو خونه ها همیشه این پدرهان که گند میزنن و فقط هوارشون بالاس و اگه مادرها نباشن که تعدیلشون بکنن ، فاتحه همه خونده است ، من میگم تعمیمش بدیم به دنیا ، همه مشکل اینه که زنها مدیریت دستشون نیست ، باید از نقششون در حاشیه بیان بیرون و مدیریت رو دس بگیرن ، اینجوری مشکل حله!!!!باور کن الهامم....تمام مشکلات حله ...اصلا و اصلا تفاوتهای میان زنان و مردان حاصل جبر طبیعت و این مزخرفاتی که میگن نیست و بلکه ساخته اجتماع ِ اجتماع مرد سالار! شیوه ء تولید خانگی ، این استعمار سرمایه داری زنها رو نابود کرده و جامعه رو به فاک داده! ازدواج دقیقا نوعی قرارداد کاره که شرایط اسفناکش فقط زمانی معلوم میشه که زن به کوتاهی در انجام تعهداتش متهم بشه ...مردان و این نظم جهانی از کار مجانی زنها در خونه سود سرشار مادی و معنوی میبرن و به همین دلیل به شدت به حفظ تقسیم کار جنسی علاقه مندن! و ...

" الهام به نوک کفشهایش خیره شده به دوردستها مینگرد و سکوت میکند!"

+ پسر ایول معرکه بود حرف نداش! دارم از خنده روده برمیشم!
میدونی چیه الی ِ نازنین ، کار دنیا خرابتر از این حرفهاس ، به قول اون یارو به ما مربوط نیست خانه کدام مار بوده انسانیت باید فقط شراب خورد و در جوانی یک سایه با الهام راه رفت!

" نگاه دانای کل همراه با غرور و خوشحالی ِ عاقل اندر سفیه ویژه دختران!"

+حرف بزن ای زن شبانه ء موعد ، حرفهای تو خوب است و لحظه های تومسعود..
- کتابها چطور بودن...
+ مایکل ک ریتمش خیلی کند بودولی در کل خوب بود ، راستی از فوئنتس اونجوری که تو تعریف کرده بودی خوشم نیومد!
- اِ ، فکر نمیکردم سلقه مون اینقدر متفاوت باشه ، فوئنتس معرکه است ، خیلی فضا داره!

+ اوخ اوخ! گند زدم...آره دقیقا منظورم اصلا از این بعد نبود ، واقعا فوق العاده بود!
دیروز گذشته است ، فردا نیامده است
امروز گریزی بی پایان دارد
من ، من بودم ، هستم ، مستم ، من خسته ام ، هستم.

اصلا اونقدر جذبم کرد که حفظ شدم! واقعا شاهکاره! میدونی اصلا مگه میشه یه چیزی تو خوشت بیاد و معرکه نباشه! تو این یه سال فقط دارم از پس مونده های تو نشخوار میکنم!
ای الهام من ، ای جانشین هر نیاز ، تو ای نیازمندی من! مرا برای پیروزی بزرگ در پناه خود گیر!!

- آیدین...دون ژوان پست فطرت! من خودم این کاره ام! بیخودی خودت رو خسته نکن مخ منو بزنی!...واییی اصلا من دلم میخاد حرف زدن تو رو با دخترهای دیگه ببینم ، ببینم چی میگی بهشون!
+
+ اوه اوه! فضا ابری ، مه آلود ،! البته که همتون این کاره اید! م ِ نن؟ مننن؟! من با دختر دیگه ای حرف بزنم! اصلا تو باورت میشه من بتونم جز تو با دختر دیگه ای حرف بزنم؟ الهام یعنی واقعا فکر میکنی یک سال کتاب خوندن مشترک ، فکر کردن مشترک ، رنج مشترک ِ (مورد نظردردسترس نمیباشد) کافی نبوده تا همدیگه رو بشناسیم؟ اگه واقعا اینجوری باشه باید قبول کنیم که یه جای عشقمون پیر شده! من واقعا از صمیم قلب میگم الی ، اینجا از هرچی که هس ناراحت میشم ...اصلا هیچ وقت نتونستم با کسی ارتباط برقرار کنم ، ولی همین که تو رو دیدم به نظرم آمد که میشه باهات از هر موضوعی حرف زد و دنیایی ساخت که توش تنها واقعیت ابدی محبت باشه و محبت!
تو میدونی ، تو در چهره ات ، تو عمق مردمک چشمات ، یه چیز وصف ناپذیری هست که فراتر از همه زیبایی هاست ، یه آرزوی سوزان ، شعری که از ابر پرداخت شده ، چیزی در عین حال خشن و ملایم ، چیزی که آدم میدونه اگه واردش بشه غرق میشه ولی ناخود آگاه دلش میخاد واردش بشه با تمام وجود!

+ =)).....=))..

- پوووف! این وقتی قهقه میزنه درس میشه شبیه اون نمیدونم چی که همیشه تیزر اخر حاچ زنبور عسل بود ، وقتی میوفتاد تو آب دنبالش میکرد! درس مثه اون میمونه!)
نخند! جدی میگم!

+راستی بهت که گفتم اون خاستگاره از فرانسه رو ؟ دیشب داشتم با اون یکی در مورد اون حرف میزدم!

- یا حضرت جرجیس! شروع شد! این سومین دختریه که تو پست امروز خاستگار داشته از فرانسه! بابا تو این مملکت هر دختری به تورت میخوره دیروزش از فرانسه یا ال ای خاستگار داشته ، فقط نمیدونم چرا همشون ترشیدن و بخارات پایین زده بالا مخ همشون کساپوت کرده!
اِ آِ با کی حرف میزدی؟! ش..آهان همون که فوق شریف تموم کرده و خیلی باسواده! آهان! خوب..

+ آره ، ....

" ماه مبارک است و تیک تاکی نوید بخش امکان میدهد قهرمان داستان سیگاری روشن کند ، دو نفری با یک سیگار افطار میکنند و در این حین طبق تمام روال تمام قرارهایی که با دختران روشنفکر از این قبیل پیش می آید ، دوس پسر دیگر دخترک زنگ میزند و گزارش لحظه ء به لحظه ء دخترک از این ور خط به آن ور خط شروع میشود!)

- آخ نمیدونم مگه سرگنجشک خوردم! حیف که هر دفعه بهش چاخان میزنم که روزی بیشتر از یه سیگار نمیکشم ، وگرنه الان آماده ام یه بکس بکشم! خیلی نامیزونم به فاطمه معتمد آریا ،...
آره آره ، دوباره ، الهام بی تو سردمه
آره آره ، دوباره ، الهام بی تو سردمه
آره آره ، دوباره ، الهام بی تو سردمه

+ میشنوی! آیدین داره میخونه!
- سلامهای گرم عرض میشود همکار عزیز! پووووف ای خدا بزرگیت رو شکر ، اینا چی بود آخه ساختی، چقده تحملشون سخته!...

هوا سرد شده و نشستن سخت ، دو قهرمان داستان به راه می افتند ، الهام ِ داستان یک ریز حرف میزند و قهرمان داستان!! به قرارهای فردا فکر میکند و اینکه وقتی به خانه رسید تیز چه آفلاین عاشقانه ای بگذارد!

+ خیلی خوش گذشت، آیدین عزیز از اين كه در آن جنگل دور، مرا به چيدن تمشك دعوت كرده‌ايد، تشكر مي‌كنم...

- رفت و من تازه در آن لحظه و برای همیشه متوجه شدم که چقدر دوستش دارم...
( خاک تو سرت آیدین ، اینقده مخ زدی تو تنهایت هم مخ خودت رو میزنی! خاک تو سرت)

بارها از تو خواسته بودم که به من نگویی دوستت دارم بلکه بگویی با تو خوشم
نگویی که به من اتکا کن بلکه بگویی تا اندازهء معینی میتوانی روی من حساب کنی
نگویی که تو همه چیز منی بلکه بگویی وجودت برایم عزیز است

چه بد بود که یک بار به خطا گمان کردم که تو یکسره به من بی وفا شده ای ، چون گمان میکردم که میتوانم کاملا به تو اتکا داشته باشم...

0 comments | Permalink

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

بروبچز معنوی.. ، هانی و محسن …

با برادر و پدر و خاله معنویمان میرفتیم که اولین رفیقه بلاگرمان را شوهر دهیم ! برگ و باغ و درخت و گوسفند در راه با من صحبت میکردند و من هر از چندی فریادی میزدم تا از بین آن همه صدای قیژ و ویژ کن متالیکا به گوششان برسانم که هوا عطر خوشبختی می پراکند و آسمان زیباترین آسمان دنیاست و پدر معنوی درست مثل آن دسته از آدمهای خسته از لذایذ دنیا نگاه عاقل اندر سفیهی می انداخت و میگفت : آسمانهای زیباتر از این را نیز دیده ام…

و من کوتاه زمانی ساکت می شدم و می اندیشیدم که آیا این انزوای بی رنج ، این آرامش عمیق و آسوده خیالی از اینکه خطری نیست و از هست و نیست در امانیم به راستی ادامه ء همان زندگی یک هفتهء پیش است؟

امروز صبح همین که از اتوبوس پیاده شدم تنم لرزید و هنوز می لرزد ، و به قول معروف خودمان ...مغبونیم بسی .... هر چه هم مغزمان تقلا میکند که بگوید از سرمای استخوان سوز هواست قلبمان قبول نمیکند که نمیکند... از وقتی رسیده ام به خانه یک کلمه حرف نزده ام ، یعنی راستش کسی جواب سلامم را هم نداد و من آمدم پایین و تخت خوابیدم تا عصر ، از خواب که پاشدم داستان حادثه ء ناگوار چخوف را خواب دیدم و درست حس همان پزشک با وجدان داستانش را دارم که از خود میپرسید :
مگر ممکن است همه رنجها و دلواپسیها و تشویشها و صحبتهای هفته ای که گذشت فقط به همین پایان بی معنی ختم شود؟...احمقانه است ..احمقانه است..

همه موران و ماران لانه دارند / من بیچاره راویرانه ای نه

به همین ها فکر میکنم و اینکه هجوم حقیقت یکباره چقدر ناگوار است و باز گرفتار زندگی شدن مرا هیچ خوش نیست و این فکر که بهترین کار برای من این است که بروم جایی زندگی کنم که واقعیت نداشته باشد مثل گیاه در فکرم شکوفا می شود و رشد میکند و طبق روال همیشه ام در این وقت ها یاد اقانوس ام افتاده ام..

راستی پایان ها همیشه مثل هم اند و همه درد آور...
بوبن میگوید:
پایان ....به همین سادگی..
پایان انفجاری به سان آخرالزمان نیست ، چه بسا چیزی آرامتر از پایان یافت نشود...

اما خوب بوبن نمی داند که من میدانم هیچ چیز را پایانی نیست و در کشاکش روزمرگی پیش رو تا مدتها یاد آن لحظات خوش که داشتیم خواهم افتاد و لبخندی به درازای ابدیت به لب..

...آسِـــــــتامینوفن با عاراق خوردن آلن ، اممم میدانید این برادر معنوی من همیشه بامزه است ، حتی وقتی حقیقت را می گوید ، حقیقتی که همیشه بامزه نیست ، یعنی راستش برای من بعد از اینکه عرق علیه السلام کلید گشایش عقده دل گردید مهم نیست آلن چه میگوید ، هر چه میگوید بامزه است ...حرفهایش مرا مست میکند ، خنده های مستانه مان به نوبت سردردمان را خوب میکند ، التبه ما از بچگی بدبخت بودیم =)))

اما این پدر معنوی که انگار عضو خانواده همه است و محرم همه و پیش همه محترم.

( زهی مرد نازنین!
زهی شهسوار دین
،زهی قطب آسمان و زمین !
الله الله چارق آهنین باید پوشیدن و عصای آهنین به کف گرفتن و به طلب او بزرگ رفتن وصیت من است بر شما!)

این پدر معنوی ما آنقدر ظرفیت دارد که با ذخیره ظرفیتش میشود دهن یک ملت را صاف کرد به جان عزیزخودمان! ساعتهای متمادی وراجی فرزندان معنویش را تحمل کرد و لام تا کام چیزی نگفت ، راستش بین خودمان بماند که اگر به گوشش برسانید ممکن است پررو شود ، ولی کلی دلمان برایش کباب شده ، آن شب مستی و فک زدن ما را تا شش صبح تحمل کرد و به این فکر خام که ما خسته می شویم خودش را به خواب زد ، ما هم که نامردی نکردیم تا 3 با برادر معنویمان خندیدیم و بعد تا شش هی دوش گرفتیم ! چهار ساعت چشمها را بسته نگه داشتن و لام تا کم حرف نزدن به نظر شما کار سختی است؟!

راستی این هم بین خودمان بماند ، ولی تازگیها به ذهن مبارکمان رسیده این پدر معنوی در ایام کهنسالی از آن مردان ساکت و گوشه گیری خواهد شد که ساعتهای متمادی با خودشان شطرنج بازی میکنند و اغلب می بازند!

اممم دیگر اینکه کلی برای هانی نازنین خوشحالیم ، محسن که از آن دسته مردان ساعی و
خوش برخورد و خوش پوش و سختکوشی است که استاندارد ایزو 9002 دارند و از ازل در پیشانیشان مهر خورده مدین این زندگی!
حال این را با هانی تلفیق کنید ، هانیی که وقتی حرف میزند و شما به چشمهایش خیره می شوید غم ، تکبر و حسادت را فراموش میکنید ، بعضی آدمها شما را از خودتان رها میکنند ، به قدر دیدن یک درخت پرشکوفه یا بچه گربه ای که دنبال دمش می دود این کار را طبیعی انجام میدهند...
قلب حجم کمی دارد ، فقط کافی است شادی پر بزند ، شادی که پر زد جایی برای چیز دیگر باقی نمی ماند ،شادیشان مستدام و ممنون بابت همه محبتهایشان.


aidinblog@hotmail.com

L ink

صفحه لینکهای صورتک خیالی


 


A rchive

ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007