برای او که چشمانش به دوستان اطمینان می بخشد مرهمی برای تمام رنجهای زندگی وجود دارد
سوگلی عشق
بالابلند
گیسو کمند
طاقه ی حریر
جام شراب پیر
زیبایی ات
در تاب نظم (( نظامی نیست ))
در اعتبار حرمت زیبایی ات کلامی نیست
سرخ لبت
آویزبند هیچ پیامی نیست
چشمان تو ترنم باران
برچاک های خشک روان است
ره پوی پرتوان راههای نهان است
چشمان تو تابع اضداد
چیزی به سان جهان است
پیر است اگر چه جوان است
آری چنین و چنان است
با اینهمه نه این و نه آن است
به ساعت نگاه میکنم ، یکربع مانده به 12 ، باید یک چیزی بنویسم ، تصدیق بفرمایید که حتی خود خدا هم با همه ء بی سلیقگی اش اینچنین فرصتی را برای ابراز عشق از دست نمی دهد ، یک چیزهایی مینویسم و چند بار می خوانم و هیچ نمیفهمم!
بس که حواسم نیست ، بس که آشوب می شوم و انگار عرق کرده ام که دست ها را روی شلوارم می کشم تا کف دست ها خشک شوند...
اما ناگهان آرامش به سراغم می آید ، ذهم از این اندیشه قدری آرامش پیدا کرد ، که تنها نیستم ، که در این لحظه هزاران هزار نفر ، آنهم قلندر شب بیدارش به تو فکر میکنند و ذهنشان پر از افکار زیبا و زندگی بخش است...
خودکار را روی صفحه سپید مانده می گذارم و آروز میکنم چیزی تغییر نکند و این لحظه که پر است از حضور پیچیده ات که هم آرام است و هم مغرور ابدی باشد...
این لحظه که سه سال است باتو شناخته ایمش...
لحظه ء دوست داشتن ناب ، دوستی ناب..
سپاس که بودی تا دوستی برایمان معنی پیدا کن
با احترام ویروس کامپیوتری تو
نظرات: 4
:)تولدش مبارك
مثه هميشه آق داداش توووووووپ نوشتي
By ناشناس, at ۵:۴۵ قبلازظهر
شعر زیبایی بود مخصوصا خط های آخرش. لحظات روشن و سبز نیمه شب لذت بخشترین لحظات برای نوشتن است، هیچی واسه من وسوسه کننده تر از دست گرفتن قلم و کاغذ توی اون زمان ها نیست. اگر تولد است، پس مبارک و به شادی
By ناشناس, at ۳:۰۰ بعدازظهر
چه خوشآينده اين دوستي ها
مباركتون باشه
بيش باد :)
By ناشناس, at ۴:۱۹ بعدازظهر
خيلي وقت بود اينجوري قلم نزده بودي :) ...
قشنگ بود :)
By ناشناس, at ۱:۲۹ قبلازظهر