Who Makes HD quality?
|
aidinblog@hotmail.com
L ink
ژانویهٔ 2003
آوریل 2003
مهٔ 2003
ژوئن 2003
ژوئیهٔ 2003
اوت 2003
سپتامبر 2003
اکتبر 2003
دسامبر 2003
ژانویهٔ 2004
مارس 2004
ژوئن 2004
سپتامبر 2004
اکتبر 2004
نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007 |
دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۷
مغز و زبان
یعنی سرشاخه ها!
کله پاچه دوست دارن
کله پاچه دوست ندارن
الان خیلی وقت شده از دست اولی ها دیگه گیرم نمیاد بسکه نایابه و رقابت شدید!
چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷
Vista
یه مدت یا میشنوم یا این ور اون ور میخونم که لپ تاپ جدیدم مثلا ویندوز ویستا داره و دوسش ندارم ، یا خیلی از کسایی که کامپیوتر جدید میخرن و کامپیوتر پرسرعتی هم هست چرا بازم ایکس پی نصب میکنن و خلاصه همینجوری یه چیزی ته ِ ذهنم مونده بود که چرا حالا چند روز یادم افتاده که سال 81 که خداحافظ ِ بابا رو داده بودم و رفته بودم تو یه شرکتی حمالی وهی از صبح تا شب کارمون اسمبل کامپیوتر و نصب ویندوز بود هر وقت یه کامپیوتر جدید رو اماده میکردیم طبیعتا هم روش ایکس پی نصب میکردیم که خیلی بهتره بعد فرداش یارو شاکی میومد که چرا ایکپس پی زدین اینو عوض کنین ویندوز 98 بزنین!!
یا حتی یک سال بعدش که دیگه ایکس پی بعد از اون همه مدت دیگه تقریبا راه افتاده بود باید ویندوز ایکس پی میزدیم با آفیس 2000!
حالا که اینا رو یادم آمده مقاومت در برابر ویستا رو کاملا درک میکنم ، مخصوصا با این تاخیری که در عرصه ویستا به وجود آمد حالا حالا ها طول میکشه بخان همونجوری که لک و لک کنان ایکس پی رو یاد گرفتن ویستا رو یاد بگیرن خوب!
طفلکی ها
یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۷
Yahoo!
خوش به سعادتشون حاج آقا!
بله حاج آقا ، ما چه کاره ایم ، خدا باید خودش برسونه!
به نقل از یک مکالمه بین دو بازاری دین دار!
کر شم اگه دروغ گفته باشم.
سهشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۷
NHK
NHK ژاپن رادیو و پادکست به زبان فارسی داره که من نمیدونستم تا حالا ، کیفیت سایت و پادکست احساس استفاده از جنس خوب ژاپنی رو القاء میکنه و یه قسمت هم هست برای آموزش زبان ژاپنی که وقتی یکم باش ور میری! دقیقا احساس میکنی سر کاری با این زبون!
پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۷
دمکراسی شهروندان امروز
چه چیز من را ، این شهروند دنیایی دیروز را به آنها به شادی و دمکراسی شان پیوند می دهد؟
آنها در دنیایی دیگر زندگی میکنند ، دنیایی که انگار واقعا اگر بخواهی میشود و من در دنیایی دیگر ، دنیایی که برایش می خواهند،مثل امروز که خواستند دیگر شهروند امروز ش نباشد.
:(
یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷
Adios Gary Coper
متن رو تغییر نمیدم ، چون توی ذهنم قدیمی شده و هم اینکه دوسش دارم که حس اون لحظه ام بود وقتی که احساس فقدان لنی رو کردم!
یک شنبه مامان که از بیرون برگشت و ریل در رو باز کرد با دیدن سه تا موتور غول پیکر و سه پسری که توی لباس های موتور سواری و کلاه و دستکشهاشون مثه آدم فضایی بودن همینجوری بهت زده شده بودم ، به مامان میگم اینا رو از کجا بلند کردی دیگه ، میگه اینا پسرای خیلی خوبین تو خیابون گم شده بودن منم اوردمشون خونه!
بن و داداشش که از آلمان مسافرت می کردن به مقصد دبی فردا صبحش رفتن ولی سام گفت که می خواد باز بخوابه و ارزونترین مسافرخونه کجاست که مامان گفت همینجا بخوابه که خوابید تا بعد از ظهر و همینجوری موند تا امروز!
این چند روز به شوخی به آرمین و مامان میگفتم این تا وقتی که بهش نگیم تشریف ببر همینجاس و شاید پول نداره و ببریمش کمیته امداد و اینا البته که به شوخی که حالا که رفته خیلی خیلی احساس میکنم چیز بزرگی رو گم کردم :(
همش منو یاد لنی مینداخت ، ازش پرسیدم که خداحافظ گری کوپر رو خونده یا نه ، نخونده بود ولی عوضش کلی داستان کوتاه دوست داشته مثه من و خیلی هم موراکامی رو .
دقیقا این اصطلاح جوجه از خانه بیرون افتاده اون کتابه در موردش صدق میکرد که مامان همش قربون صدقه اش میرفت و اخی اخی میکرد ....
اینجوری که به مامان میگفت بعد از مرگ مادرش دیگه نمی تونه اکسفورد رو تحمل کنه و میخاد خودش رو برسونه استرالیا تا یک سال اون جا توی بار یا مزرعه کار کنه و بعد تصمیم بگیره که میخاد چی کار کنه!
وقتی به مسیرش فکر میکنم به این همه جاده و شهر و ادمهای مختلفی که رو که باید طی کنه اونم تنهایی با سن کمش (22 سال )
از جراتش و همتش تعجب میکنم.
میگه بین پاکستان و افغانستان هنوز انتخاب نکردم برای رسیدن به هند و بابا ازش میپرسه نمیترسی برات اتفاقی بیفته مخصوصا که تنهایی سفر میکنی ؟
پلاکش رو از گردنش در میاره که این شماره پدرمه برای وقتی که اتفاقی بیفته...و خیلی سریع با خوشبینی دوست داشتنی خودش میگه که برا من هیچ اتفاقی نمی افته
:)
شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۷
این آدمهای زمانه
آنوقت حضرت آقا در دادگاه خیلی راحت لبخند زدند و گفتند اشتباه کردیم و تشریف آوردند بیرون ..
از همان موقع من تقریبا خواننده ء نوشته های نبوی نبوده ام و نیستم ، که البته اگر قبلترها مطلبی داشت شایسته ء خواندن این روزها این آدم فروش همان را هم ندارد.
به راستی کدام زن خانه داری هست که به اندازه نبوی حرف بزند ؟
حجم مطالبی که در یک روز نبوی منتشر میکند را هیچ توجه کرده اید؟ بعلاوه ء کتابها؟
زمانه رسانه ءای بود که دو سال مشترکش بودم ، شاید این اواخر کمی افت کرده بود اما به هر حال از تمام رسانه های فارسی زبان دیگر بیشتر باب طبع من بود و بیشتر از هر چیز اینها را مرهون مدیرت صاحب سیبستان می دانم ، از آدمهایی که از گوشه گوشه جهان جمع کرده بود ، از میدانی که به نویسندگان خوبی که بی تریبون بودند داده بود ، از توجه اش به وبلاگستان فارسی و همه و همه...
برای زمانه ام نگرانم ، کاش می شد کاری کرد ، میشود کاری کرد؟