اما در ایران امروز ، بندگانیم هنوز یا در بندان؟
" گبری از احمدپرسید ، حق تعالی چرا خلق را آفرید و چون آفرید چرا رزق داد و چرا میرانید و چرا برانگیزید. گفت بیافرید تا او را بنده باشد و رزق داد تا او را به رزاقی بشناسند و بمیرانید تا او را به قهاری بشناسند و زنده گردانید تا او را به قادری بشناسند.
به عبارت دیگر ، خلقت بنده و اضطراب گناه در او همه در خدمت شناخته شدن بزرگی و رحمانی خداست. بنده ابزاری ست در تحقق خواستهای خداوندی که شریکی برنمی تابد.
اگر به یاد بیاوریم که خداوند ملک و خداوند خانه هردو مانند خداوند آسمانها رفتار می کنند و دایره و سرشت قدرت (( خداوند )) در این سه عرصه ء الهی ، سیاسی و خانوادگی بازتاب یکدیگرند و همدیگر را تغذیه می کنند ، آنگاه به گمانم کام نخستین را در راه شناخت یکی از پیچیدگیهای اساسی تاریخ و فرهنگمان برداشته ایم .
از غیرت الهی تا غیرت سیاسی و غیرت مردانه فاصله ء چندانی نیست. "
سهشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸
هوز هم کروبی
یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸
انتخاب ِ من : کروبی
از آنهایی که همه ء این چهار سال گذشته و مخصوصا این روزها همه ء بدبختی و زبونی و عقب ماندگیهای خود را ربط می دهند به همان برگه ء رای ناقابل و کم ارزش ِ من و تو.
به این کم ارزش گفتنم ایرادی نیست ، قبول ندارمتان اگر بگویید همین ورقه اساس دموکراسی است ، نه من باور نمیکنم !
این ورقه حداکثر ابزاریست ناچیز برای تعیین یکی از ارکان اساسی جامعه ء آزاد و پویا.
اما هنوز در جامعه ء ایران خیلی راه مانده تا این ورقه ء بتواند تاثیر گذار باشد، خیلی ...
گواه می خواهید ؟
برگردید سری بزنید به نوشته های این حوالی ، ببینید سیل این همه مدعی را که به سادگی نادیده میگیرند حق رای دادن و ندادن دیگران را!
به این حق انتخاب ، به اساسی ترین آرمان آزادی!
از آنها بپرسید در چهار سال گذشته خودشان چه کرده اند؟
چه انتظاری بیهوده ای است انتظار حرکت از جامعه ای که فرد فردش از حرکت بازایستاده اند و یا چشم به گذشته دارند یا به آینده ای دورررر؟
پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸
مرگ قسطی
ساعت ها در این حال بودم ...همه ء پیش از ظهر. چند ساعت بعد از ظهر هم ، همینطور از این نیمکت به آن نیمکت ، گاه به گاهی تکیه میدادم به دیوار... دیگر نمی توانستم راه بروم. نمی خواستم برگردم پیش گورلوژ...پدرو مادرم را ترجیح میدادم ... همانقدر دهشتناک بودند ... اما دست کم راهش نزدیکتر بود...جدا عجب وضعی است وقتی که تنها جاهایی که برای نفس کشیدن آدم مانده یکی از یکی هولناک تر شده ...
مرگ قسطی / لویی فردینان سلین
به تاریخ پست سفر به انتهای شب که نگاه کردم خودم هم تعجبم گرفت از این همه گذشته سریع زمان ، از این همه وقفه ای که افتاده سر قرار خواندن ِّ مرگ قسطی! و به قول رفیق فردینان " دوباره خواندمش و دلسردم کرد . قصه ام با گذشت زمان بهتر نشده بود . از کار تخیل بعد از چند سال فراموشی چیزی بیشتر از یک جشن از مد افتاده باقی نمی ماند " .
شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸
برمیگردیم !