حرفی ندارم که بزنم ُ حرفها رو بايد گذاشت برای دزدان پارچه به سر سيه پوش ...فقط خيلی حس دلمردگی ميکنم ...حالم رو اين تلويزيون با اين اخبار کمک رسانيش بهم ميزنه ....
مردم شهر سياه ،خنده هاشان همه از روی ريا ست.و به غير از دو سه دوست،که هر از گاهی چندلب جويی بنشينيم و زهم ياد کنيم،دلشان سنگ سيا ست.ما در اين شهر دويديم و دويديم ، چه سود؟هر کجا پرسه زديم، خبر از عشق نبود.و تو ای مرغ مهاجر که از اين شهر گذر خواهی کرد؛نکند از هوس دانه گندم به زمين بنشينیگندم شهر سياهنسلش از وسوسه شيطانهاست.
جمعه، دی ۰۵، ۱۳۸۲
از وقتی تو بم زلزله آمده اين جمله اريک فرم رو که دو ماه پيش نفهميدم تازه دارم درک ميکنم!
پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲
قدرت الکامنت
بسال 82 هجری قمری اوا ئل تیرماه ، آیدین (ص) دستوری سر به مهر از علیا حضرت کوزه (س)دریافت نمود که به پیوست درخواست آهنگ دامبولی !! به معرفی بلاگ عالم تابی پرداخته بود ، که این خانه زاد لدی الورد به این بلاگ گنگ و مبهوت ماندم در پساپرده این جملات که هیچ یکش را توان کامنت گذاردن بر ما نبود که جمله کافی بود و وافی چون معجزه ای آسمانی ;
چنانچه بعدها در کتاب التحریف التواریخ نوشته شیخ گنگ علی مهمل زاده خواندم که :
اگر تمام آدم و عالمیان جمع شوند نتوانند جمله ای همانند کارگر بیاورند ، که الحق و النصاف کلام درستی است این و ما به آن ایمان آورده ایم،
شیخ ما کارگر رضی الله و عنه خداوندگار ایجاز در پست و اطناب در کامنت میباشد که خود روشی ابداعی و فوق مدرن در دنیای منحت بلاگ نویسیست ، از کامنتهای او آنچه معلوم است این که وی در تحصیل هنر و ادب و فرهنگ رنج بسیار برده وبسر حد کمال رسیده ، در نوشتن هر جمله غایت قدرت و و نهایت جسارت را بکار برده و در حسن اسلوب و تناسب ترکیب و متانت کلام کمال استادی و هنرمندی را معمول داشته ، با انواع مضامین و معانی مختلف فنون سخن آگاه و بصیر بوده و بهمین جهت است که کامنتهایش بر دیگر کامنتها مزیت آشکار دارد!
و حال در چنین روز فرخنده ای که قریب به 15811200 ثاینه از آشنایی ما با این تحفه آسمانی میگذرد هر لحظه بیش از پیش دلبسته تر به او گشته ایم و به تعبیری شاید توان گفت که تمامی این ثانیه ها را یا با او و یادش یا تحت تاثیر سخنان پر درش گذرانده ایم که تا بدینجای عمرمان بیسابقه بوده است اینقدر استحکام در دوستی با یک نفر!!
و بدین وسیله چون از خدمات صادقانه جناب اعلیحضرت اقدس کارگر معدن خلد الله و ملکه و سلطانه نهایت خورسندی و رضایت را داشته و داریم خواستیم علامتی جدید از حقشناسی و التفات خودمان را به ایشان تجدید و ظاهر نماییم ، لهذا در این اوقات ایشان را ملقب به قدرت الکامنت که از اولین القاب و مراتب وبلاگ ماست سرافراز میفرمائیم که بیش از پیش د رمعظمات امور بلاگستان و چت کردن و مخ زدن دختران ، سعی کافی و جهد مرعی داشته دقیقه ای از خدمات ما خودداری نکرده و ما را از تسهیلات امور و انتظامات بلاگستان آسوده خاطر دارند ، کیبورد زمردین و موس با گوی الماس که از لوازم این شغل است مرحمت فرمودیم .!!
ستاد برگزاری اعیاد وجشهای بلاگستان گروه شب یلدا!!
دنیای کثیفی رفیق !
همیشه خودم رو نکوهش میکنم ، افسوس ! همه ما از مصالح واحدی ساخته شده ایم ، همه ما ساخت کارخانه واحدی هستیم ، مردم خودبین و بی صداقتی هستیم چون باید بر بی صداقتیها و خود بینیهای دیگران پیروز شویم ، واسه همینهاست که دلم بدجور گرفته ، دلم نمیخاست بعد از این همه دلخوشی و خنده های کودکانه ای که با هم داشتیم همینجوری خشک و خالی تولدت رو تبریک بگم ، دلم یه مهمونی خرکی پسرونه میخاست ، آره یه مهمونی پسرونه ، دلم میخاست با تو پایتون ویه چند تا پسر میزون دیگه جمع میشدیم تو یه اتاق درهم و برهم ، با چند تا خیارشور و چیپس سرکه نمکی و یه بطر زهرماری و یه زیرسیگار و سیگارایی که بی جهت روشن میشن و خاکسترایی که رو فرش میریزن و وعده هایی که بعد از پک چهارم و پنجم داده میشن!!
اونوقت واسه چند لحظه هم که شده ، یه قلمرو دیگه میساختیم ، کنج خانه دوستی رو پیدا میکردیم و از لاک خود بینی خودمون بیرون می آمدیم ، با شعر و کتاب و شراب مفهوم دیگری میساختیم ، قلمروئی که دروغ و بی صداقتی رو بدون راهی نباشه ...خلاصه به مناسبت تولدت دنیایی میساختیم که توش جرات بکنیم به کسی عادت بکنیم و یا حتی عاشق بشیم ، اشکهای میریختیم که گونه هامون خر کیف بشن از خیس شدنشون و بعدشم چون شب شب توه ، هاکل بری فین رو میزاشتیم و لبخندهای ملتمسانه همیشگیمون رو با عربده هایی بچگانه عوض میکردیم ...
دوست من ، هر کدام از ما در حرکتیم که جزئی از حوادث بزرگ باشیم و شاید هم فقط برای اینکه زندگی ساده ای رو ادامه بدهیم ، اما من هرگز حقیقت دوستی و صمیمیتی رو که با تو داشتم فراموش نخواهم کرد و تا ابد هر کجا که باشم ، قلبم از فراز فاصله ها به سوی تو پرواز خواهد کرد وتا همیشه وقتی گیلاسی رو پر میکنم خواهم گفت : اینم به سلامتی عمو کارگر!
تولدت مبارک دوست من
سهشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۲
اعتماد السلطنه
اما اعتمادلسلطنه : اعتمادلسلطنه از نزدیکان شاه بود و از مادر منتسب به ایل قاجار ! و پدری که همه عمرش رو در خدمت شاه گذرونده ، وی در ابتدای تاسیس دارلفنون طهران داخل آن شد ، سپس در عهد سلطنت ناپلئون سوم برای تحصیل به پاریس سفر کرد و در انجمنهای علمی اروپا عضویت داشت ، اعتمادلسلطنه طالب اصلاح و انقلاب بود و انبوهی از طرحهای قانونی برای ممیزی عملی و دخانیات و تمبر و معاملات و توسعه امور جرائد پیشنهاد کرد ولی بواسطه مخالفت صدور و درباریان صورت نگرفتند، از نظر اخلاق او همپای دیگر رجال عهد ناصری بود و متملق!....وی در قضیه قتل امیرکبیر حامل دستورشاه و ناضر بر اجرای آن عمل ناپسند بود!!
.....در طول کتاب با حوادث و رویدادهای گوناگونی که در طول سلطنت ناصرالدین شاه اتفاق افتاده بطور روزشمار روبرو میشیم ، با بدبختی و فقر مردم ، با گرانی و بیداد ظلم و نبود امنیت ، از حرمسرای ولنگ و دراز شاه و لواط صدراعظم و قتلهای محض تفریح امین السلطان ، از آوردن روسپیهای فرنگی توسط رجال به منظور پیشکشی خدمت وزیر اعظم ، و....که همه و همه حکایت از بدبختی ایرانیان میکند و تعجب از اینکه چرخ کشور با این دولتمردان چگونه میچرخیده...!و در آخر افسوسی سرد که در بیخ گلو گیر میکند!
کتاب رو کاملا شانسی و بصورت فال حافظ باز میکنم تا مثلا یک هفته زندگی شاه رو ببینیم!
شنبه 19 جمادی الثانی سنه 1305 قمری :
شاه دوشان تپه تشریف بردند ، یکی از شیرهای دوشان تپه زاییده
یک شنبه :
شاه سوار شدند ، کنار رودخانه اوین ناهار صرف نمودند ، بعد از نهار طرف زرگنده ، قصر قاجار تشریف آوردند
دوشنبه :
صبح دارالترجمه رفتم ، حضرات مترجمین را شاه احضار فرموده بود ، خیلی التفات کردند ...شاه سوار شدند ، در دامنه دوشان تپه آفتاب گردان زده بودند دو ساعتی خوابیده بودند
سه شنبه :
امروز شاه عشرت آباد تشریف بردند....
چهارشنبه :
شاه سلطنت آباد تشریف بردند ، ناهار صرف فرمودند ، بعد از نهار سوار شدند بطرف رستم آباد و چیزرباغ امین خلوت ، از آنجا تجریش باغ ساعد الدوله ، عصر مراجعت به عشرت آباد فرمودند .
پنج شنبه :
بندگان همایون سوارشده بشکار تشریف بردند ....
جمعه :
امروز بندگان همایون شهرتشریف بردند ، شارژدفرهلند امروز چهاربه غروب مانده شرفیاب شدند ...خطبه مفصلی خواند ترجمه کردم ....امین همایون مبلغ هزار تومان پیشکش داد و وزارت تجارت را از مشیرالدوله گرفتند و به او دادند!!!!
این بود مثلا یک هفته از زندگی شاه مملکت!! تازه شاید یکی از بهترین قسمتهای این زندگی بود ، سرتاسر عمر این شاه شهید!! به خوشگذرانی و شکار و سفر در ایران و اروپا گذشته! درست همزمان با رنسانس در اروپا!
چند نمونه دیگر :
رجب سنه 1313 قمری :
دولت ایران ده هزارتومان پیش کش گرفته و حق کندن کوه و انکشاف نفایس که از قدیم الایام زیر زمین است را بیک کمپانی فرانسوی واگذاشته است !! اگر بقاعده و نظم خود دولت این کار را میکرد متجاوز از صدکرور فایده نقدی و صد هزار کرور فایده عملی میبرد ، باز چون این کار به یک ملت متمدنی رجوع شده است ، از انکشافات عتیقه اخلاف ما شاید فایده علمی ببرند .
{ که بر اساس این قرارد اد هزاران ابنیه تاریخی ایران از جمله مبعد چغازنبیل کلا به یغما رفت }
شوال سنه 1309 قمری :
عبدلحسین خان فخر الملک سابق لقب ناصرالسلطنه گرفته ، تیول خیلی معتبری از بلوکات شیراز با سرداری شمسه مرصع خلعت گرفت . این عبدلحسین خان بقدری در این مدت دو سه سال فرنگ بشاه و کشور خیانت کرد که اگر بدست می افتاد باید اورا قطعه قطعه میکردند ، چون از روسپیهای فرنگ دو نفر زن همراه آورده و گویا پسند خاطر وزیر اعظم شده تمام تقصیرات او عفو شده ، بعلاوه این امتیازات ! و این است وضع دولت ما که بعوض اینکه خادم را نعمت و خائن را زحمت بدهند ، محض جاکشی برای وزیر اعظم آن تقصیرات همه میگذرد.
و باز افسوس...
چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۲
آوای وحش
همیشه یه سگ هم تو متن داستان قرار داره ، درست مثل زندگی من که همیشه یه حیونی بهترین رفیقم بوده ، من تو این 22 سال هیچ وقت نتونستم رفیقی به صمیمیت گربه هام ، یا مارمولک و موش و ...هزار تا چیز دیگم پیدا کنم ، نمیدونم چرا ولی شاید چون دروغ گفتن رو بلد نیستن ،
وقتی که خیلی داغون باشم یک ساعت تموم با گربه ام حرف میزنم!! هیچی نمیگه ! فقط آروم و صبور گوش میکنه و با باز و بسته کردن چشمهاش حرفهام رو تایید میکنه واگر بی هیچ حرفی سرش رو بندازه و بره میفهمم که دارم چرت و پرت میگم ! من صداقتی رو که در این چشمها هست ، هیچ جای دیگه پیدا نکردم ... یه صداقت پاک و بی ریا و پراز محبت!!!
یه جورایی دلم بدجوری گرفته ،دلم میخاد که گریه کنم ولی جرائتش رو ندارم ، شاید چون از بچگی فکر کردم گریه مال دختراست !! هیچ وقت جرات نکردم تو تنهاییام هم حتی گریه کنم ....میدونی من دلم میخاد الان برم ، برم وسط یه جنگل پرت و دور افتاده یه کلبه درست کنم رو به دریا ، همه دوستام هم بتونن بیان اونجا ، همشون ، اون کلاغه که بچه ها با سنگ زده بودن بالش شکسته بود و با اینکه همه انگشتامواز بس نوک زد که از شیار همه ناخونا خون زده بود بیرون ولی من پانسمانش کردم و وقتی خوب شد ولش کردم ، هیچ وقت یادم نمیره ، وقتی ولش کردم اولش نمیتونست پرواز کنه ولی بعد از یکم که تونستبرگشت و نشست روبروم هی قارقار کرد ، از اون روز تا حالا هیچ کس ازم اینقدر با محبت تشکر نکرده وباز یادم نمیره اون موقع برای اولین باربود که گذاشت نوازشش کنم ،اول از همه میام تورو پیدا میکنم کلاغ خبرچینم ، بعد باهم میریم دنبال تاپی ، همون سگ پاکوتاهی که وقتی از مدرسه برگشتم خونه گفتن که رفته ...! من هیچ وقت باورم نشد و تا صبح موندم دم در منتظرش ....ولی نیومد ، بیجاره حتما اونم زیاد منتظرم شده!!
بعد تو بالا سرمون پرواز میکنی و من راه میرم و تاپی هم بو میکشه و مسیر رو برامون پیدا میکنه ، میریم دنبال همه رفقای قدیم ، مرغ عشقهای که یاد گرفته بودن خودشون برن پرواز کنن و شب برگردن تو قفس ، قناریا و فنچکا و اون قرقیه که مرغ عشقم رو خورد ....همه رو بر میداریم ، اون موش سفید ه همون گوش دراز اونم پیدا میکنیم ...الان فک کنم کلی زن و بچه دار شده باشه!! آخ یادم داشت میرفت اون خرگوش آلمانی رو هم باید پیدا کنم ، و بعدش یه دوجین گربه و اون سنجاب وجوجه تیغیه ولاک پشت و ....همه رو برمیداریم ، کلاغ جون میبینی خودمون یه خانواده بزرگیم واسه خودمون ...همه رو پیدا مکنیم و میریم به یه جنگل سبز و با صفا جایی که هیچ آدمی پاشو به اونجا نزاشته باشه تا اثری از بوی گندش مونده باشه ازدنیای جدید هم هیچی با خودمون بر نمیداریم جز یه قلم وکاغذ برای نوشتن راستی ، چیزی که اینجا امکان شکل گرفتنش نیست ....
یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۲
آقا بدو ، ماه رویت شد...!!
آغاز سال ایرانی لحظه دقیق گذر مرکز زمین بر نقطه اعتدال بهاری بود و هنوز چنین است.
تاریخ ایرانی از بهترین تاریخهای دنیاست و از نظم و بسط بسیار دقیقی برخورداراست ازدیر باز در ایران زمین توجه به تاریخ از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است ، ایرانیان اولین قومی بوده اند که حرکت خورشید را مبنای گاهشماری خود قرار داده اند و همواره ستاره شناسان ایرانی لحظه دقیق گذر مرکز زمین بر نقطه اعتدال بهاری را محاسبه کرده و آغاز سال را اعلام میکردند ، آغاز سال ایرانی آغاز تولد دوبازه زمین است و بس ، نه سالگرد تولد کسی یا هجرتی دروغین و ...
اما با ورود اعراب ملخ خور به ایران همراه با سایر تفکرات احمقانه ، گاه شماری مهی نیز به ایران راه یافت ، این تقویم از مسخره ترین تقویمها بود که متاسفانه با تاریخ اسلامی !! کشور ما آمیخته و عجین شده بود ، در 20 اسفند 1354 جلسه مشترک مجلس سنا و و شورای ملی قانونی تصویب کرد که به موجب آن مبدا تاریخ ایران جلوس کوروش بزرگ به تخت سلطنت بود و دستور بر عوض کردن و زدودن تاریخ قمری از کتابها صادر شد اما شهر عالم پرور قم به خروش در آمد و ملت همیشه در صحنه ایران !! به خیابانها ریختند و بناچار این طرح لغو شد و ننگ ابدی استفاده از تاریخ قمری بر ما ماند!
پایه گاهشماری مهی گردش مه است به دور زمین که نزدیک به دوازده بار در سال انجام میشود. در گاهشماری مهی حقیقی روز اول هر ماه با دیدن ماه مشخص میشود و بر اساس دیدن ماه نواست ، این وضع سبب میشود در نقاط مختلف در نتیجه دیدن ماه در تاریخ اختلاف پیدا شود ، که اعراب اختراعی بس شگرف برای این کار نموده بودن!!!
و آن موضوع نسی ( nasi) بود ، توضیح آنکه اعراب بیش از اسلام برای کارهای تجاری در مکه گرد می آمدند و متغیر بودن این تاریخ موجب میشد که گاهی این اجتماع به زمانی افتد که فصل برآن مساعد نبود!!
بهمین دلیل اعراب گاهی بر تعداد ماههای سال می ا فزودند!! مثلا یک ماه میشد 13 ماه یا گاهی 12 ماه و 20 روز!!
این کار هیچ قاعده صحیحی نداشت و امر به تاخیر فصل مساعد به نحوی دلخواه آنم در انحصار یک خانواده معین صورت میپذیرفت!!
پس از فتح سرزمینهای جدید و با گسترش کارها اعراب پی به ضرورت انتخاب سال خورشیدی بردند ، متوکل ، معتضد و دیگر خلفای عباسی در پی تحقق بخشیدن به این فکر برآمدند اما هیچ عرب سوسمارخوری موفق به محاسبه دقیق اول سال خورشیدی بر نیامد تا اینکه در زمان ملکشاه سلجوقی 8 ریاضیدان ایرانی : اسفزاری ، خازانی ، واسطی و ... به سرپرستی حکیم عمر خیام مامور اصلاح گاه شماری شدند ، حاصل این کار تقویم جلالی یا ملکشاهی شد که از دقیقترین تقویمهای جهان است و اساس گاهشماری کنونی ماست.
حال با این شرحی که رفت این اصرار بر رویت !! ماه حمل بر چیست؟
--------------------------------------------------------------------------------
نام کنونی ماه
ریشه اوستایی
معنی
فروردین
Farvasi
نیروی پیش برنده
اردیبهشت
Asá – vahišta
راستی و پاکی
خرداد
Ha - orvataá
کمال و خرمی
تیر
teštarya
تشتر(ستاره باران)
امرداد
ameratáta
بیمرگی ، جاودانگی
شهریور
Xšatra- vairya
کشور مطلوب
مهر
miŐra
محبت ، فروغ مهر
آبان
Apam
آب
آذر
á∂ar
آتش
دی
Datošu
دادار، آفریدگار
بهمن
vohamana
نیک اندیشی
اسفند
Spenta-ármáiti
فروغ مقدس ، مهر پاک
جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۸۲
محرم الدوله
الان یه ساعته که دارم فکر میکنم که چطور شروع کنم ، چی بگم ، آخه نوشتن از کوزه خیلی سخته ، تا حالش هم چون میدونستم کار من نیست انداختمش عقب ، ولی دیگه نمیشه صبر کرد ، آخه فردا 16 آذره ...
غیر ممکنه فراموشم بشه ، روزای اولی بود که بلاگ زده بودم ، با یه شب مهتاب شروع شد یادته؟ با کامنتت خیلی حال کردم و وقتی آمدم تو بلاگت کلی کیفور شدم ...اون 10 روش برتر مخ زنی هنوز مزه اش زیر زبونمه و بهمچنین تیک تاک و ....لینک منم اوجا بود با متن کامل اسمش !! تو اولین کسی بودی که به من لینک دادی و بهمچنین من !
از قدیما هم گفتن لینک اول لینک دِگر است !چقدر با بلاگت حال میکردم و چقدر هر دو پر کاربودیم !! یادمه که روزی چند بار آپ دیت میکردی ! تا اینکه اون اتقاق افتاد و وبلاگت حذف شد ، دقیقا حس این بیت به من دست داد :
دانی زرفتن تو ما را چه ماند در دل/از کاروان چه ما ند جز آتشی به منزل
از همون روز تا بحال هنوزم مسرت بخشترین خبری که دریافت کردم خبر برگشتنت بوده و باز از اون روز که تنها بلاگر مسنجرم بودی وز بهترین همصحبت خودت بودی ( البته ما شاگرد بودیم و شما استاد سفال ) و تا به امروز هنوز هم تنها کسی بودی که باهاش در مورد شعر و فلسفه و کتاب و تاریخ و سیاست بحث کردم ولا غیر ...
آبجی خانوم مهربون تو تنها کسی بودی که تونستم باهاش حرفهام رو بزنم ، تو تنها محرم کلاف سردرگمم افکارم بودی و بهترین کمک و بهترین دوست و کسی بودی که در این مدت رفاقت باعث تعالی و کمال ، بهترین کتابهای رو که خوندم و بهترین فلسفه های رو که باهاشون بدمستی کردم تحت تاثیر شما بوده و بس .
ولی یه چیزی : " هیچ شایدی وجود نداره ، چون حق انتخابی وجود نداره " اینو نه ! آخه میدونی همه امید زندگی در اون شایدی که در ضمیر ماست و همه هدف زندگی هم تلاش برای بدست آوردن اون حق انتخابه ! حالا اگه شد که شد اگر هم که نه به قول خودت شونه هامون رو میندازیم بالا و میگیم خوب اینم یه جورشه !
...هر چند آبجی خانوم میدونم که دلشکسته ای و به قول هدایتت غمت اونقدر عمیقه که ته چشمت گیر کرده ...اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میاید یا اصلا اشک در نمی اید ....ولی این دنیای بی معنی ابدا به این گفتگوها نمی ارزد ، یعنی هیچ نمی ارزد ، و ابدا هیچ کس به هیچ کس دردسر نباید بدهد و از هیچ برنجد و بر هیچ دل نبندد !
فقط یک غیر هیچ وجود دارد و آن وجود خودمان است که آنهم هیچترین هیچ است !
آسوده خاطر باش ، خوشحال و خوش مسرت باش و به دوستی این داش کوچکت نهایت اطمینان را .
برا خاطر همه چیز ممنون سفال عزیز
کوزه عشق را میشناخت و دلبستگیش را میفهمید ، اما در آن میخانه غمگین به چه دل میبست ؟
.....ولی اما کوزه سر جای همیشگیش بود ، آرام و استوار با خط دیدی به فراسوی شبهای یلدا ، ساقی بزمهای خیام ، می صوفی افکن حافظ ، ترانه های باربد و نکیسا در پنچ گنج نظامی و کوهی از داستانها ومتلها همه سر به مهر مهربانی وعشق .
مبارکه